داستان از اونجا شروع شد که یک پسر از اقوام نزدیک پدرم تو سن جوانی عاشق شداین پسر شد بلای جان من دیگه شب و روز ، وقت و بی وقتهر موقع ی کم ناراحت یا غمگین بود یاد من میفتاددو نصف شب تا پنج صبححتی صدای پدرم هم در اومده بود دیگهبلاخره با هزار بدبختی و خاک بر سری به دختر رسیدمنو به عنوان بهترین دوست به خانواده عروس معرفی کرده بودمنم خوشحال از اینکه بلاخره از دستش خلاص شدم و یک شب بدون مزاحمت میتونم بخوابم بعد از عروسی خوشحال بودمغافل از اینکه تازه قصه پر غصه من داره شروع میشه.بله کسی که اون همه موقع تنهایی کنارش بود قبل از مراسم عروسی هم باید کمکش میکرد.چند روز قبل از عروسی کارهای من شروع شداز آماده کردن وسایل خونه تا پخش کارت عروسی و…برای دعوت من نیاز به کارت عروسی نبود ولی خوب کارت رو شخصا خودش آورد با برادر زنش البته اینو هم بگم پدر من دایی اون میشهاین فقط واسه خود شیرینی برا من کارت اورد.شب بلاخره تونستم بعد از کلی کارت عروسی که پخش کردیم برم خونه ساعت دو نصف شبتازه میخواستم بخوابم که زنگ خونه به صدا در اومددر رو باز کردم دیدم دوباره داش میلاد اومدبا تعجب پرسیدم چیزی شده که گفت ن ی کارت مونده بود اومدم بدم و برمکارت!!!ارهواسه کی ب اسم کی؟؟؟بهترین دوستم که این ۴ سال بدبختش کردمگفتم تو زودتر عروسی کن برو تا پشیمون نشدی نیازی ب تشکر نیستکارت رو گرفتم و اومدم داخل باید فردا صبح زود هم دوباره میرفتمبدتر اینکه من عادت دارم قبل خواب خاطرات بهترین کسی که دوستش داشتم رو مرور کنم که دسته کم یک ساعت وقت میبره یعنی بیشتر از سه چهار ساعت زمان وقت نداشتم واسه خوابالبته موقع پخش کردن کارت های عروسی برادر زنش میگفت خیلی میلاد ازت تعریف میکند که بهش کمک کردی و تنهاش نذاشتی از این حرفامنم میگفتم این پدر منو در آورده خیال داری تعریف هم نکنهبلاخره روز عروسی رسیدمن عادت دارم چون موهای سرم جو گندمی هست و ی تعداد سفید دارهاز جلوالبته هر حالتی هم میگیره چون زیاد به قول معروف چرب هستندی تیپ زدم و رفتم واسه عروسیفقط دوس داشتم زودتر تموم بشه انگار من پدر دادما بودمی نفس راحت بکشمی شلوار جین با ی تیشرت کلاه دار با ی جفت کتونی آدیداسرفتم پیش نوازنده از این همه جاتو فکر بودم که برادر زن این اومد گفت میلاد نیستش منم که کسی رو نمیشناسم از فامیلاشون بیا ی کاری هستمنم رفتم گفتم بگو چی شده؟؟گفت ی چیزی هست بگم ب کسی نمیگی؟؟گفتم اگه میدونی میگم پس چرا میخوای بگی؟؟گفت خوشم از دختر خاله میلاد میاد تو را خدا ی کاری برام بکنمیلاد برام گفته زیاد کمکش کردیمنم کمک کنمیدونستم این قصه سر دراز داردهنوز این تموم نشده یکی دیگه شروع شدالبته اینم بگم این پسر از خوشگلی چیزی کم نداشت همه منطقه دنبالش بودنبهش میگفتن جنیفر لوپزبهم چندبار گفتن فلانی خوب چیزی گیرت افتادهگفتم میلاد میدونه که فلانی رو دوست داری؟؟گفت بهش گفتمگفته اسمشو بیاری گردنتو میشکنممنم چون کلی رو در بایستی با کسی ندارم و زیاد هم شوخ هستمگفتم یکی میخواد گردن خودشو بشکنهحالا که خرش از پل گذشته ادم شدهخانواده دختری که این آقا پیام دنبالش بود ۳ تا دختر داشتنبدبختی اونجا بود که اقوام ما یک بار با اونا درگیری داشتن در حد لالیگاکلی خانواده ما هم دلخوشی ازشون نداشتن اگه میفهمیدن حتی باهاشون حرف زدم منو راه نمیدادن خونه.منم ی ادم جوگیرچون در بین این چند روز که وسایل عروسی را آماده میکردیم با داماد اون خانواده حسابی دوست شده بودم رفتم بهش گفتم ی کاری باهات دارماونم با لهجه شیرین کرمانشاهی گفت بگو : گفتم دوس داری من باهات باجناق بشمگفت تو چطورگفتم والله یکی گیر داده میگه سارینا رو دوست داره میخواد باهات باجناق بشهگفت کی هستگفتم این جناب پیام خاناونم ی نگاه کرد گفت بزار کسی نفهمه بد میشهاین جمله همانا و گریه و رفتن پیام تو اتاق و بستن درخر بیار و باقالی بار کنبه هر بدبختی بود پیام را راضی کردم که این شوخی کرده خواسته سر ب سرت بزاره تا قبول کرد از اتاق اومد بیرونبلاخره ماشین عروس اومد و موقع شام شد.پیام شام نمیخورد بهش گفتم اگه قرار باشه شام نخوری منم قول نمیدم کمکت کنمگفت اونکه رفتهگفتم مگه بچه داره که اینو میگیبعد از شام دوباره رفتم کنار نوازندهپیام هم اومداین پسر چیزی از خوشگلی کم نداشت ولی این قدر ناز بود ادم میخواست بخورشداشتم به اهنگ گوش میدادم که ی دختر رد شد رفت خونه پیام اینا که جای زنها بودبهش گفتم این کی بود گفت دختر دایی من هستبله بلاخره موقع خداحافظی رسید و من به داماد گفتم دیدی بلاخره به خودت رسیدحالا امشب زیاد نکنی بکشیش از این شوخی های دوستانهرفتم خونهخوب یادم هست زیر دوش داشتم به این فکر میکردم که اینبار با این یکی چکار کنم تا الان میلاد بود الان نوبت بردار زن میلادتازه خوابم برده بود که با صدای گوشی از خواب پریدمیک اس ام اسبیدارینوشتم نه خوابیدمدیگه جواب نداد منم حوصله نداشتم ببینم کی هست خیلی هم خسته بودم بخاطر اون شب گرفتم خوابیدم .فردا اولین روزی بود که تو فکرم میتونستم بدون نگرانی از زنگ دوباره میلاد تا ظهر بخوابمولی انگار تمومی نداشتگوشی زنگ خوردساعت ۸ صبحی شماره ناشناساین شماره من از بس رند هست همه شهر دارنشجواب دادمالو بفرماییدسلام محمد کجایی؟؟گفتم رفتم تا کره ماه تو راه برگشت هستمگفت مثل اینکه نمیشناسیمنم گفتم نه نکردمگفت ندونستم این قدر خرابیمنم گفتم ساعت ۸ صبح زنگ زدی نکیر و منکر میکنیگفت پیام هستممیای بیرون؟؟گفتم من از دست آل دوستعلی نجات پیدا نمیکنماین میلاد اسم پدرش دوستعلی بودبزار تا ساعت ۱۱گفت واجب هستگفتم مگه نماز هستبلاخره ول کن نبودمنم خودم ی کم دوسش داشتم ولی نمیخواستم بفهمهلباس پوشیدم رفتم در خونشونخانواده اش منو کامل میشناختن بهش میگفتن با محمد بگرد ازش خوشمون میادشماره منو شب قبل از گوشی میلاد دزدیده بودرفتم دیدم در خونه منتظر نشستهبعضی ادما رو دوس داری فقط بشینی نگاه کنیگفت بیا بالا صبحانه بخوریگفتم روم نمیشه گفت میریم اتاق منرفتم بالامادرش داشت صبحانه درست میکرد پدرش هم داشت چایی میخوردسلام کردم و نشستمکلی ادم شوخی هستم همه چیز رو مسخره میکنم اینم از اخلاق بد من هست یا بیخیالی نمیدونم.بعد از خوردن ی چایی رفتم تو اتاق پیام باهاشگفت کارت داشتم زنگ زدم اول صبحگفتم کسی واسه خوشی یاد ما نیستگفت بهم قول میدی سارینا مال من هستبهش گفتم پسر تو هنوز بچه هستی خیلی مونده بزرگ بشیهر روز نظرت عوض میشه .اگه تا اون موقع نظرت عوض نشد باشهبعضیا حتی صداشون باعث ارامش هست چه برسه به لبخندشونبهش که نگاه میکردم دوست نداشتم غم و غصه اش رو ببینمنمیدونستم کم کم دارم تو چه راهی پیش میرم.گفت ی چیز دیگهگفتم چیگفت اون دختر داییم دیشب ازم پرسید اون کنار نوازنده کی هستمنم رفتم تو فکرخداییش اون کلی این خاندان پیام ایناخوشگلترین پسرشون این بود بهترین دختر هم اون که بعد فهمیدم اسمش مریم هست.هر چی فکر میکردم من کجا و اون دختر کجاوالله باورم نمیشد فکر میکردم میخواد سر ب سرم بزارهنداشتن اعتماد به نفس یکی از دلایل شکست بیشتر پسرهای دهه هفتاد و هشتاد هستاز جمله خودمبا صدای پیام از فکر در اومدم که میگفت محمد قول میدی کمکم کنیگفتم میخوای واست بریم محضر سند بزنم مگه دختر من هست سارینااون فعلا ازدواج نمیکنه مطمن باش.دوباره صداش گرفت و بغض کرد . گفت میلاد گفته گردنتو میشکنماسمشو بیاریدلم گرفت نمیدونم چرا ناراحتی این پسر این قدر روم تاثیر داشتگفتم میلاد رو من بزرگ کردم هیچ غلطی نمیکنه .میگه از لحظه های که پیش بهترین دوستان و عشقتون هستید نهایت استفاده را ببرید چون مثل باد میگذره واقعا راست هست.میلاد رفت سر زندگیش و من موندم و پیام و سارینا و مریمالبته من هنوز هم فکر میکردم مریم داره سر ب سرم میزارهبعدها فهمیدم میلاد بی وجود جلق رو به پیام نشون داده تا خودشو خراب کنهسرم تیر میکشید از عصبانیت بیش از حد.پدر پیام وضعش خوب بود خیلی هم خوبحدس میزدم میلاد چشمش دنبال پول و مال اونا هست تا زندگیچند هزار متر زمین آبی و چاه عمیق و چهارتا ساختمان نو شهر با ی مغازه تو مرکز شهر ب اضافه چند هزار متر زمینپیام هم تک پسر بود.آیه را خواندمنقشه میلاد این بود پیام رو به دست خودش بدبخت کنه یا سرشو بکنه زیر آب و اون بمونه و مال و ثروت و …در قسمت بعدی اشاره میکنم کارهای که منو برد به سمت یک عشق یک طرفه تا درخواست هم آغوشی از طرف کسی که دوسش داشتم ولی هرشب جلق میزدم ولی دوست نداشتم بهش دست بزنم تا افکار خبیث میلادنوشته: Farhad