در خونه رو باز کردم بوی گند تریاک تو دماغم پیچید با جیغ گفتم: باز این مفنگی رو راه دادی اکرم؟تشت اب رو گذاشت و زمین و نعره زد: شوهرمه دلم میخواد راش بدم ده روزه بخاطر غرغرای تو نیومد خونه پدرسگ_باز صد رحمت به بابای سگ من که مثه همون سگی که میگی صبح تا شب جون کند واسه این زندگی که بعد مرگش بری زنه این یارو شی و همه رو به فنا بدیبه تمسخر صدای بدی از دهنش در اورد: نکه سه تا خونه دوتا ماشین زده به نامم …اونم اگه بدبخت و مفلس نبود نمیومد منو بگیره ای خاک برسر مندندون فشردمو یقشو کشیدم سمت خودم: هرچیم بوده از صدقه سری اونه که تو اینجایی خراب محله! یادت نره بابای من تورو از زیرخوابی اهل محل در اورده الانم نیست از صدقه سری دختر همون مرده که تو این خونه لنگر انداختی پس این فاسقتو بنداز بیرون تا سیم پیچی قاطی نکردمبوی گند عرقش تو بینیم زد هولش دادم عقبذلیل مرده گفتنشو شنیدم ولی به روی خودم نیاوردماکرم با هر گندی که میزد از بچگی منو بزرگ کرده بوددله واموندمم نمیذاشت بندازمش بیرونحتی اگه صیغه این مفنگی شده بوددر اتاقو کوبیدم بهم و پنجره رو باز کردم صداش میومد که حبیب رو میفرستاد برههنوز یه ساعت نشده بود که کوبید به درخواب الود گفتم:بذار دو دقیقه بتمرگم از صبح مثه سگ کار کردم تو اون ارایشگاهاکرم:ناهید زنگ زدهسیخ نشستم:چی میگه؟نیشش باز شد: میگه شنبه شب بیان برا تو و رضا حرف بزنیماب دهنمو قورت دادم: رضا راضیشون کرده یعنی؟خندید: خدا یه قیافه ای بهت داده هرجا میری رد خور نداریبینیمو مالیدم: من میرم یه سر بیرون زود میامازجام بلند شدم ماتم برد اکرم که جا خوردگیمو دید به شلوارم زل زدلبمو محکم گاز گرفتم اومد جلو: اشکال نداره تو برو دوش بگیر برو من میشورم رختخواب رونفسمو سنگین دادم بیرونهیچوقت یادم نمیره کی باعث شد من این مرض رو بگیرم کی باعث شد که مدتها تو مدرسه مسخره شم…جلوی مغازش ایستادمبا دیدنم مغازه رو به شاگردش سپرد و اشاره زد به ماشینشزود نشستم تا کسی منو نبینهتوی ماشین نشست :سلام خانومچشم از صورت خندونش گرفتم: رضا بریم سریع دیده نشیم_دیگه بشیم نشیم فرقی نداره مامانم قراره امروز زنگ بزنه بهتون_اره میدونم ولی قبلش باید یه چیزاییو بگمسر تکون داد: اون دسته پولو از داشبورد بردار واسه شنبه هرچی خواستی بخر برا خودتونسر تکون دادم که با ارامش همیشگیش گفت: چرا عصبی هستی خوشگله من؟به صورت خندونش نگاه کردم یعنی تا اخرش خندون میموند؟فلش بکبه در ضربه زدم: عمو علی؟با پریشونی از مستراح اومد بیرونچشمم به شلوارش افتاد جلوی شلوارش خیس بود و یه بیرون زدگی خاصی داشتبی حس و حال گفت: باز چی میگی بچه؟_بابام گفت صدتومن بدهی رو بدیاشاره زد به اتاق :برو بگیردر اتاقشو باز کردم چشمم به وسط موکت قرمز افتادیه شیره ی غلیظ روش ریخته بود خم شدم دقیق نگاه کنمدست انداخت دور کمرم با ترس گفتم: ولم کن_میخوای واسط موبایل بگیرم مثه بچه های مدرستون داشته باشی؟ لباس خوشگل بپوشی ؟ پول بدم خوراکی بخری برا خودت؟دستشو که سمت شلوارم میرفت گرفتم: ولم کن نمیخوام_پول باباتم میدما حرفمو گوش نکنی نمیدم پولشودستش کش شورتمو کشید پایین جیغ کشیدمبا اون یکی دستش دهنمو گرفت و شلوارو شورت رو کشید پایین خودشو از پشت چسبوند بهم حسش کردم دستو پا زدملای پامو باز کرد و کف زمین خوابوندم دست و پا زدن فایده نداشتتفشو بهم مالید و کیرش با فشار تو پشتم رفتدرد وحشتناکی بهم وارد شد نفسم تنگ شد و جیغ کشیدمتلمبه های شدیدش شروع شدنفس زنان گفت: اصلا نمیخوره ۱۰ ۱۱ ساله باشی از بس تپل و مپلو خوشگلی کونت چه بزرگه بچهسیسسس جیغ و داد نکنی واست همه چی میخرمبعد از چند ضربه وحشتناک داغی وحشتناکی حس کردم صدایی شبیه سگ در اورد و خودشو کشید کناریه هفته تب و لرز کردم و هیچکی دلیلشو نفهمید …بهمون گفته بودن اونی که تو شلوارتون هست نباید هیچکی ببینتش!پارسال که زهره دختره همسایه با باقرخوابید اینقدر از پدرش کتک خورد تا دنده هاش شکست … اگه منم میگفتم علی پیرمرد کچل و زشت همون که زنش از دستش دق کرده چیزشو کرده تو کونم منم میکشتن.پس من لال مونی گرفتم و اون بل گرفتکم کم از این سکوت به نفع خودش استفاده کرد و تو هر بهانه ای دست مالیم میکرد و من فقط ساکت میشدم و منزوی تراخرین روز مدرسه که با تموم شدنش کتاب ها رو با بچه ها اتیش زدیم سریع به خونه برگشتم تا با اکرم به بازار بریم .درو باز کردم و داد زدم: اکرم؟ بابا؟اما تو خونه فقط علی بود و منسرجام ایستادم لبخند زد :بیا عمو بیابغلمننه بابات رفتن گاو و گوسفندا رو ببرن بازارچه برا فروش بابات سپرد وایستم تابیایفشار ادرار و حس میکردمنزدیک شد: چرا مثه مستا ایستادی تو بیا میگمتدست انداخت دور بازوم و کشید سمت خودشنگاش کشیده شد به شلوارم: شاشیدی تو خودت؟خودمو منقبض کردمو به زمین نگاه کردمشلوارمو کشید پایین : نره خر ۱۲ سالته پس فردا وقت شوهرته میشاشی هنوز؟پاهامو باز کرد و دستی کشید بهمشلوارشو کشید پایین کیرشو گرفت تو دستش :عرضه نداری بخوریش نه؟لای پام قرار گرفت و تف مالید بهم با چندضربه خودشو وارد کرد بدنم مثه بید میلرزید در وحشتناکی تو واژنم حس شد و بعدم سرازیری خون غلیظبازهم خرناسای مثه سگش تو گوشم پیچید و ضربه های وحشتناکش چنگ به گلوم انداخت و لبشو رو نوک سینم قرار داد درد روده هام زیاد شده بودچندین ضربه طولانی و ارضا شدنشرضا جلوی جنگل ایستاد و گفت:خب خانوم خانوما بگو ببینم چی میخوای بگیرضا تنها کسی بود که تو داهات حرفای قشنگ میزداخه شهر درس خونده بود کلاسش بالا بود! شش ماه پیش که منو دید و دنبالم راه افتاد وقتی با چاقو دنبالش افتادم گفت خوشش اومده از مندروغ چرا منم از خدام بود زنه یه شهر رفته بشمبه اکرم که گفتم موضوع رو گفت خودم یه کار میکنم نفهمه پرده نداری … اما دلم نمیومد رضا رو دوست داشتمتو مراممن کلک به عشق نبودنگاش نکردم و خیلی سریع موضوع رو گفتم تا بدونههمه رو گفتم از تجاوز تا بی اختیاری ادراربغض گلومو مثه دختر بچه ها گرفته بودرضا هیچی نگفت رگ دستش نبض گرفته بود اما لام تا کام حرف نزد… فقط منو رسوند موقع پیاده شدنم گفت: میدونم تقصیر تو نبود لیلی… اما من …من به ابوالفضل نمیتونم کنار بیامو این نشونه این بود که دیگه تموم شد رویای من !اخه لیلی تورو چه به عشق و عاشقی کردن دختر…سرمو رو زانوم گذاشتم و کلافه گفتم: بس میکنی یا نه؟ جای من این زر زر میکنهاکرم بینیشو کشید بالا: لیلی بدبخت شدی یه خواستگار درستو درمونم داشتی پرید چقدر ذوق کردم قراره خوشبخت بشیم_چیکار کنم؟ باید میگفتم بهش دیگه اقا نخواست منو زور که نیس_کودن منکه گفتم شب اول یادت میدم لیوان بذار نفهمه !با تمسخر نگاش کردم:من اگه میخواستم کارای تورو بکنم تا الان هفتا شوهر داشتم .توخیلی بفکر بودی وقتی فهمیدی جای پنهون کاری میرفتی پدره علیه بی صاحابو در می اوردیدماغشو کشید بالا: که کل اهل محل بفهمن تو دست خورده شدی؟ ابروریزی بشه ؟ کی باعث شد علی دو هفته بعد گورشو گم کنه کلا از داهات بره هان؟ من بودم که همه چیو جمع کردم برا پردتم اشنا جور میکنم هرجوری بشهیه نیمچه لبخند اومد رولبم : هیچوقت بهت نگفتم اما تو برام بیشتر از ننه اصلیم که نمیدونم کجاس مادری کردی …بابامو جمع کردی و مرد زندگیش کردی دمت واسه همه کارات گرمبینیشو کشید بالا: نبینم غصه بخوریا خودم بهترشو جور میکنم براتخندم گرفت :همین منفگی براخودت جور کردی کافیهخیز برداشت سمتم که دستمو بردم بالا: من هیجان و استرس بهم وارد شه میشاشم خودت میدونی دیگه نذار فرش کثیف شهدوتایی خندیدیم با صدای بلند بدون توجه به همسایه ها که میخوان بگن زن بابا و دختر بی حیا صداشون تا فلک میره!رضا رو دیگه ندیدم از اون روز پی گیرم نشدمهشت ماه بعدم خبر رسید تو شهر ازدواج کردخب گاهی سرنوشت اون چیزی نمیشه که ما میخواییم اما همون ارامش تهش واسه ما بدبخت بیچاره هاش کافیهتقدیم به همه اونایی از داستانام خوششون میومدنوشته: Aram375
2