سلامارمان هستم ۳۳ ساله از کرجیه خواهر هم دارم به اسم رویافقط بگم ک همه حرفام کلمه ب کلمه حقیقت محضه و یجور درددل برای من محسوب میشه و تنها دروغم گفتن اسم های مستعاره.میخوام اول از خاطرات کونی شدنم بگم براتون یا بهتر بگم چی شد ک به کون دادن علاقه مند شدم تا بعدش برسیم به داستان های بیغیرتی و خواهرم.از همون اول ، چه تو محل چه تو مدرسه از اواخر ابتدایی تا دبیرستان ، همه دورو بریام منو به چشم بچه خوشگل میدیدن و این موضوع خیلی منو اذار میدادچون از همون بچگی مغرور بودم و تخسحرفا و کنایه ها واقعا غرورمو میشکست ، یا مثلا وقتایی ک پسرای بزرگتر از خودم انگولکم میکردن ( در حد کشیدن لپم یا دست زدن و انگشت کردنم ) کلی اعصابمو بهم میریختخیلی به غیرتم بر میخوردنمیتونستم این موضوع رو هضم کنم چه برسه به اینکه کسی بخواد باهام سکس کنه ، حتی تصورش هم واسم زننده و ازار دهنده بودتا اینکه وقتی ۱۱ سالم بود و پنجم ابتدایی بودممن همیشه از ترس کتک های پدر و مادرم بچه درس خون بودم و تو اون سال واسه حل مسائل ریاضی یکم مشکل داشتم و پدرم منو میبرد خونه عموم ک دخترعموم باهام درس تمرین کنه ، یه پسرعمو دارم ک حداقل ۱۰ سال بزرگتر از منه و اسمش رسوله ، بعده ها ک بزرگتر شدم متوجه شدم ک رسول تو اون دوران تو اوج بلوغ و شهوت بود ولی اون موقع درک نمیکردم این کارشوبیشتر از ۱۰ بار منو به هربهونه ای ک میشد با خودش میبرد بیرون و به محض اینکه یه جای خلوت پیدا میکرد پیراهن منو میداد بالا و کیرشو در میاورد و میمالید رو شکم من ( یه وقتایی منو میخوابوند رو زمین و یوقتایی هم سرپایی کنج یه دیوار یا خرابه خلوت )۱۰ دقیقه یه ربع میمالید و بعد میدیدم ک یه مایع سفید رنگ و غلیظ از کیرش میریخت رو شکمم و کیرش شروع به کوچیک شدن میکردبرام جای سوال بود ک اون مایع چیه ، با خودم میگفتم ک شاش نیست اخه شاش اینجوری نمیشه ، یا اینکه چرا دودولش انقد بزرگه البته با دودول خودم مقایسه میکردم و این جریان یک سالی ادامه داشت تا رسول افتاد زندان و رابطه ما با خونواده عموم قطع شد بخاطر اینکه عموم چشم به مادرم دوخته بود ( الحق ک رسول هم به پدر دیوثش رفته بود و تو هیز بودن و ولدزنا بودن شبیه پدرش بود )یک سال بعدش ک ۱۲ سالم بود یه روز ظهر که قشنگ یادمه تابستون هم بود دوتا از بچه محلامون به اسم محسن و محمد ک از من حداقل ۶_۷ سال بزرگتر بودن منو به بهانه شکار گنجشک بردن تو یه باغ سمت خونمون ، وقتی رسیدیم وسطای باغ به من گفتن ک باید بهشون کون بدم ، خیلی جا خوردم و شکه شدم چون اصلا ازشون انتظار همچین چیزیو نداشتم ، سالها بود ک میشناختمشون و بهش اطمینان کامل داشتم چون واقعا پسرای ( به ظاهر ) خوبی بودنخلاصه بهشون گفتم نه و اسرار ک میخوام برگردم خونه ، محسن هم تهدیدم کرد که میره تو کل پخش میکنه ک ارمانو کردم و عابرومو میبرهخیلی ترسیده بودم ، محمد چیزی نمیگفت معلوم بود ک محسن اغفالش کرده و مونده بود تو دوراهی ، هم دلش برام میسوخت و هم نمیخواست یه کون خوبو از دست بدهبهش گفتم محمد نذار محسن اینکارو بکنه و التماسش میکردم و اونم هیچی نگفت و روشو کرد اونور و از ما فاصله گرفت ، محسن همش میگفت یا بده یا الان میرم محل عابروتو میبرم وقتی دید ممانعت میکنم راه افتاد ک بره محل ، تو اون چند ثانیه همه چی از جلو چشمام رد شد : قیافه پدر و مادرم و اینکه اگه حرف محسن به گوششون برسه چیکارم میکنن چون بدجوری کتکم میزدن ، قیافه همسایه ها و بچه محلای همسن خودم ک به هیچ کدومشون باج نداده بودم و اینکه واقعا چی میشه اگه محسن اینو به همه بگه ،کلی فکر و خیال تو چند ثانیه از جلو چشمام رد شدن و اخرش تسلیم شدم و با حالت گریون و ملتمسانه بهش گفتم باشه میدم فقط نروتا اینو گفتم محسن زود شلوارشو کشید پایین و گفت شلوارتو بکش پایینچشمم به کیرش افتاد، مثل کیر پسرعمومی کسکشم بزرگ بود ، واسه اینکه شلوارمو بکشم پایین داشتم دست دست میکردم و ناامیدانه منتظر یه فرجی بودم ک نشه ولی شد و محسن خودش اومد جلو و شلوارمو به زور کشید پاییننذاشتم شرتمو بکشه پایین چون خیلی گریه میکردم و التماسش میکردم سروصدام اونجارو برداشته بود و محسنم مجبور شد کوتاه بیاد و شروع کرد منو لاپایی کردنوقتی کیرشو گذاشت لای پام یجوری شدم ، یه چیز بزرگ و نرم و داغ لای پام تکون میخورد ، با خودم میگفتم واقعا یه دودول بزرگ داره لای پام داره جلو عقب میشه ؟ یعنی واقعا من دارم کون میدم ؟تو این فکرا بودم ک دیدم محمدم به اسرار محسن شلوارشو کشید پایین و کیرش ک مثل کیر محسن بود بالاخره پدیدار شدخیلی قلبم شکستاومد پشتم و محسن رفت کنار تا محمدم منو بکنهمحسن اومد جلوم و دودولمو گرفت دستش و شروع کرد باهاش بازی کردنخیلی برام عجیب و هضم نشدنی بود ک دودولمو یه ادم دیگه دست بزنه و باهاش ور برههمش سعی میکردم ممانعت کنم و نذارم ولی محمد درحالیکه کیرش لای پام جلو عقب میشد منو محکم بغل کرده بود و نمیذاشت تکون بخورممحسنه خر و ساده لوح به خیال خودش میخواست منو شهوتی کنه ک نرم بشم و شرتمو بکشه پایین غافل از اینکه من تو سنی نبودم ک بفهمم شهوت و حال و حول چیه ، منیکه تا اون موقع به کیر میگفتم دودول، و با این کارش بیشتر عصبانی میشدم و حرص میخوردموقتی بعد از یکم دودول مالی دید فایده نداره دست انداخت به شرتم و به زور کشید پایین و محمدم دهنمو گرفت و سروصدا نکنماز تقلا کردن خسته شدم و اروم در گوشم گفتن ک دیگه کیرمون خورد به کونت پس بذار بکنیمت و زود تموم بشه بریم وگرنه میان میبینن عابروت میرهنه چاره ای داشتم و نه دیگه جونی تو تنم نمونده بود ک بخوام مخالفت کنممحسن دوباره اومدم پشتم و فهمیدم ک داره تف میکنه سر کیرش و با دستش خیسش میکنه ، حالم بهم خورد وقتی دیدم و تو خودم تعحب میکردم ک چرا داره تف مالی میکنه دودولشو اخه من خیلی پاستوریزه بودمکیرشو ک دوباره گذاشت لای پام دیدم یهو کیرش خیلی راحت و سریعتر از قبل داره لای پام سر میخوره ، تازه فهمیدم جریان چیه ،داشتم اولین تجربه هامو کسب میکردم 😅دوسه دقیقه ک کرد بهم گفت ابم نمیاد بذار تویی بکنمت زود ابم بیادیه لحظه تو ذهنم گفتم تویی چیه دیگه ، اب چیه ، مگه از ادم اب میاد ، ک یهو محمد بهش گفت نه نکن دردش میگیره دردسر میشهمحسنم دیگه حرفی نزد و شروع کرد تند تند کردن جوری ک با هر تقه ای ک میزد کیرش از جلوم و زیر خایه هام میومد بیرون در حدی ک ضربه های سر کیرش به خایه هام داشت باعث دلدردم میشد و همش میگفتم ای دلم ای دلم ولی محسن بی اعتنا همینجوری محکم تقه میزد جوری ک با هر تقش کل بدنم پرت میشد جلو و دوباره منو با دستاش ک رو شونه هام بود منو برمیگردوند عقب ، تا اینکه یه لحظه یه درد خییییییللللیییی زیادی تو کونم احساس کردم ک چشمام داشت از کاسه میزد بیرون ، جوری ک دردش سریع منتقل شد به شکمم و انقدری دردش زیاد و توصیف نکردنی بود ک بخدا یه لحظه زبونم بند اومد و واسه یکی دوثانیه مثل یه ادم کرولال از خودم صدا دراوردم زبونم بند اومد و بعد از دو سه ثانیه بی اختیار یه جیغی کشیدم ک گلوم داشت پاره میشد پاهام شل شدن و داشتم با زانو میخوردم زمین ک محسن نزاشت و منو محکم تو بغلش چسبوند به خودشمحمد ک تو اون لحظه دقیقا جلوم نشسته بود با دیدن چشمای از حدقه بیرون زده و جیغ من فهمید محسن زده توش به محسن گفت :عوضیییی زدی توووش خااااک بر سرت حالش بد شدمحسن ک دید کم کم حالم داره میاد سرجاش بی اعتنا به گریه ها و سرزنشای محمد دوباره شروع کرد به کردن منه بدبختانقد منو کرد تا ابش اومد ،وقتی ولم کرد تا ابشو بریزه زمین دیدم یه مایع سفید و غلیظ دقیقا مثل همونیکه از کیر مبارک پسرعموم درمیومد بیرون و میریخت رو شکمم ، از کیرش دراومد بیرونتازه فهمیدم ک جریان اب چیه ،اینم یه تجربه دیگه ک کسب کردم 😅بعدشم محمد اومد و شروع کرد به کردنم ، یکم ک کرد دیدم محسن دوباره اومد جلو و از جلو چسبید بهم و به محمد گفت جلو عقب بکنیمش و خندیدنخیلی به غرورم برخورد ، منیکه تا اون موقع ( با اینکه بچه بودم ) حتی جلوی کسی شلوارمو عوض نکرده بودم الان لخت بین دو تا نر خرم ک دارن منو با کیرای مبارکشون مورد عنایت قرار میدنواقعا نمیتونستم هضم کنم و عمیقا تو این فکرا و حسرت ها و کاشکی گفتن ها تو ذهنم قرق شده بودم ک یه لحظه به خودم اومدم دیدم کارشون تموم شده و بهم میگن جمع کن بریمتو راه خونه همش به خودم کاشکی نمیومدم باغکاشکی اینارو نمیشناختمکاشکی اینا بچه محلای من نبودنکاشکی خونمون جای دیگه بود و هزاران کاشکی و حسرت های دیگهبعده ها فهمیدم ک اون محسن کسکش به همه گفته بود منو کرده و بیشتر از خودم عصبانی میشدم و ب خودم میگفتم اون دیوث ک اول و اخر به هم گفت کاش حداقل بهش نمیدادمیه هفته بعد از اون جریان محسن دوباره منو به زور تهدید برد همونجا و یبار دیگه ترتیبمو داد ولی واسه دفعات بعد بیخیالم شد چون ک تهدیدش کردم ک به پدر و مادرم میگمگذشت و گذشت تا اینکه رسیدیم به سن ۱۵ سالگی ک رفتم اول دبیرستان و دوباره با رضا افتادیم تو یه کلاس چون تو سوم راهنمایی هم باهم همکلاس بودیمرضا از من ۴ سال بزرگتر بود ولی همه مقطع های تحصیلیشو دوسال دوسال خوند تا اومد بالا ، خیلی خجالتی بود و به قول خودمون خیلی پلشت و امل بودسال قبلش میونم با رضا زیاد صمیمی نبود فقط در حد یه همکلاسی تا اینکه رسیدیم به ماه های اخر سال تحصیل ، اواخر سال تحصیل رضا زیاد خودشو میچسبوند به من البته هم موفق شده بود و باهم صمیمی شده بودیم و همش به شوخی میگفت تو خواب دیدم دارم تو رو با یه شرت سفید میکنمولی خب منم میدونستم ک تو دلش واقعا میخواد ترتیبمو بدهاون سال گذشت تا اینکه تو اول دبیرستان بازم باهم همکلاس شدیممنکه به سن تکلیف رسیده بودم و سرتاپای وجودم پر بود از شهوت بلوغ با هر چیز ناچیز تحریک کننده ای دوس داشتم جق بزنم و خودمو خالی کنم( مثل همه پسرای روی زمین ) و اینم بگم ک منو رضا تو کلاس پیش هم مینشستیماواسط سال تحصیلییروز سر کلاس ریاضی من احساس شهوت زیادی میکردم ک تو سن اون موقع من یچیز طبیعی بودهمش دست مینداختم به کیرم و جابجاش میکردم ک تابلو نشه بلند شدهرضا متوجه اون موضوع شددستم ک روی میز بود رو شروع کرد یواش یواش نوازش کردنحس قلقلک لذت بخشی برام داشت و ممانعت نمیکردم باهاشاین حس قلقلک با حس شهوت زیادم قاطی شده بود و یجور عجیبی میشدمموهای تنم سیخ میشد ، وقتی دیدم دیگه دارم از شهوت میترکم دستمو اروم از رو میز برداشتم و گذاشتم رو پام ک رضا چند ثانیه بعد دوباره شروع کرد به نوازش دستم ، تسلیم شدم و محو شهوت خودم شده بودم ک به خودم اومدم دیدم دیگه دست رضا رو دستم نیست و رو رون پامهشلوار پارچه ای نازک تنم بوداصلا نفهمیدم کی دستشو گذاشته بود رو رون پامجالبتر اینکه دستشو تا نزدیک کیرم برده بود و لاپام کاملا دستش بودخیلی خییییلی اروم و با حوصله فراوون دستشو تکون های ریز میداد و میبرد جلوتربا هر ذره حرکت دستش رو رونم و نزدیکتر شدنش به کیرم نفسم تو سینن حبس میشد و لذت فوق العاده زیادی میبردمبا هر ذره حرکتش نفسم بند میوند و قلبم تندتر میزدبا خودم میگفتم واقعا دارم این اجازرو بهش میدم انگولکم کنه ؟؟؟مننننن ؟؟؟لذتش انقدر زیاد بود برام و شهوتم انقدر زده بود بالا و هوس به عقل و غرورم غلبه میکرد و نمیذاشت ک بخوام جلوشو بگیرمچه حال عجیبی بودتا اینکه یه لحظه با انگشت اشارش تخمامو لمس کرد ، در حد یه لمس کردن خیلی کوتاه ، موهای تنم ریش ریش شد ، کیرم داشت منفجر میشد ، وقتی دید ممانعت نمیکنم بازم انگشتشو کشید رو تخمام ولی اینسری همونجا رو تخمام نگه داشت و انگشتشو بالا پایین میکرد و همزمان هم با کل کف دستش لاپامو ( یعنی انتهای داخلیه رونمو ) محکم فشار میدادرفته رفته ک انگشتشو رو تخمام بالا پایین میکشید یکمم فشار میدادعوضی خیلی حرفه ای انجام میداد و تونسته بود منو تو اون حال اسیر کنهتا اینکه تکون کوچیک به دستش داد و کل کف دستشو گذاشت رو تخمام جوریکه انگشت شصتتش افتاد رو کیرمکیرم تو شلوارم رو به بالا بود و چون رو نیمکت نشسته بودیم کم مونده بود سر کیرم به زور از زیر کمربندم بزنه بیرونتا اینکارو کرد از اعماق وجودم ابم با فشار خالی شد تو شرتماخخخخ ک چه لذتی داشت ، چون اولین بارم بود با خواست خودم تو سن بلوغ کسی داشت انگولکم میکرد اونم اینجوری حرفه ایتا قبل این جریان هروقت جق میزدم و ابم میومد بعدش سست میشدم و سرد میشدم ولی اینبار برای اولین با اینکه خالی شدن ابم تموم شد ولی یک ذره هم از شهوتم کم نشد و هموووونجوری تو اوج مونده بودمخیلی برام جالب و لذتبختش بودوقتی ابم اومد ناخودآگاه چنتا تکون ریز خوردم البته خودمو کنترل کردم ک تکونام ریز باشه ک کسی تو کلاس متوجه نشه و رضا با تکون خوردنان فهمید ولی دستشو از رو تخمام برنداشت ، گرمای زیاد کف دستشو خیلی قشنگ و واضح رو تخمام احساس میکردم کم مونده بود تخمام بپذن 😅😜شروع کرد کم کم تخمامو فشار دادن و هرازگاهیم با انگشت شصتش میکشید روی کیرم ، بازم کیرم داشت منفجر میشد یکم ک بازی داد فهمیدم داره زیپمو باز میکنه ، وااای خدا باورم نمیشد ، دیگه کلا خودمو تسلیمش کرده بودم ، زیپم یکم بد باز میشد و تا نصفه تونست بازش کنه وقتی دید زیاد تلاش کنه تابلو میشه بیخیالش شد و از همون جای کم انگشت اشارشو کرد تو شلوارم ، تا انگشتش از رو شرت به سر کیرم بازم با فشار خیلی زیاد همه ابم خالی شد تو شرتم و باز هم اون تکون های ریز و اون لذت فراوونانقد ازم اب اومد ک خودم فهمیدم خیسیش ایندفعه از شلوار میزنه بیرون و تو اون اوضاع ک تو اوج لذت بودم یه نگرانیه کوچیک واسه این موضوع داشتم ک زنگ تفریح چه خاکی باید تو سرم بریزموقتی ابم اومد بی اختیار دست رضارو محکم گرفتم و کشیدم عقب ک دستش به ابم نخوره ، خجالت میکشیدم ک یوقت ناراحت نشه دستش کثیف بشه ولی چون تو اون لحظه ابم داشت خالی میشد دستم و کل اعضای بدنم شل شده بودن و قدرت مقابله با دست رضارو نداشت و اون دوباره از رو همون شلوار دستشو گذاشت رو کیرم و تخمام و شروع کرد به فسار دادنای تند تند و اروم و ریز جوری ک انگار فشاراشو با تقه های خالی شدن ابم تنظیم کرده بود دیوثخیلی حرفه ای بود توله سگکل بدنم سرد شد و تمام موهای بدنم از سر تا نوک پام سیخ شده بودن ولی بااااااااااززززززمممممم تو اوج مونده بودمانگار ک تو این وضعیت گیر کرده بودم و ولم نمیکردتو خودم داشتم از تعجب شاخ درمیاوردمتا همین لحظه تو تمام این مدت حتی یبار هم به هم نه نگاه کردیم و نه حتی یه کلمه باهم حرف زدیم ، جفتمونم خجالت میکشیدیمتا اینکه اروم درگوشم گفت زیپتو باز کن و منم بهش گفتم : بابا شرتم کلا خیس شده ، گفت عیبی ندارهمنم از خدا خواسته خودم بازش کردم تا حدودی خیسیش از شلوارم زده بود بیرون ولی انقد لذتبخش بود برام ک حاظر نبودم اون لحظه با هیچ چیزی مانع لذت خودم بشمقبلش بگم ک یه شورت ابیه کمرنگ هفتی تنم بودوقتی زیپمو باز کردم کیرم همونجوری سفت و سخت و استوار وایستاده بود و داشت نبضش میزدرضا دستشو کامل برد تو شلوارم و از رو شرت کل تخمام و کیرمو گرفت دستشواااااایییی خداااااا چه حس خوب و عجیبی بودبی اختیار زیر لب و تو ته گلوم و خییییییللللیییی اروم یه اخخخخخخ گفتم ک رضا فقط متوجهش شدبخدا داشتم از لذت و شهوت بیهوش میشدمباورم نمیشد رضا از رو شرت خیس شده از اب کیرم داره دم و دستگاهمو میمالهیکی دو دقیقه ک اینکارو کرد یه لحظه مکثمنکه ک تو اسمونا بالای ابرا بودم توجهم جلب شدچون شلوارم پارچه ای و گشاد بود و شرتم هفتی بود قشنگ جا واسه بازی دادن کیر و خایم واسه رضا محیا بود اونم از این موضوع نهایت استفاده رو کرد و بعد از چند ثانیه مکث کوتاه شرتمو گرفت و یکم با فشار کشید یه طرف و منم ک فهمیدم داره چیکار میکنه خودمو یکم از جام بلند کردم ک راحت تر انجامش بدهباورم نمیشدبه مرگ خودم باورم نمیشد دارم اجازه میدم یه نفر تو یه کلاس پر از ادم همچین کاری باهام بکنه اون لحظه خیلی داغ بودم و اصلا نگران عابرو و غرورم نبودمخلاصه بعد از یه تکون کوچیک رضا شرتمو کامل داد بغل و کله مبارک کیر مارو دراورد بیرون و گرفت کف دستش یکم باهاش بازی کرد و فشارش دادکف دستش داغ داغ بود کیرم تا میترکیدکم کم کل کیرمو دراورد بیرون و گرفت دستش شروع کرد برام برعکس جق زدناروم در گوشم گفت : ابت اومد بهم بگوازززز بس ک حشرم زده بود بالا به یک دقیقه نرسید ک دیدم ابم داره میاد نتونستم چیزی بگم و دوباره به نشونه ی اینکه ابم داره میاد دستشو محکم گرفتم ک بکشم اونطرفمنظورمو فهمید ولی دستشو نکشید اونطرف ک هیچ تازه دستمو پس زد و دوباره کیرمو به حالت درست جق گرفت تو دستش و تند تند بازیش داد تا ابم میادوقتی ابم داشت میومد دیگه جونی تو تنم نمونده بود و بی اختیار سرمو رو میز گذاشتم رو دستم و از خالی شدن ابم اونم در حالیکه کیرم دست رضا بود نهایت لذتمو بردمابم با تمام وجود پاچید بیرونرضا کیرمو ک مثل استخون سفت شده بود رو با فشار خم کم سمت زمین و همینطور ک داشت ابم میومد داشت کیرمو بازی میدادمیدونم باورتون نمیشه ولی به مرگ خودم ارضا شدن سومم حداقل ۲۰ - ۳۰ ثانیه طول کشید تا تموم بشههمراه با خالی شدن ابم احساس میکردم یچیزی داره از پشت مغزم و از پاهام و همه اعضای تنم مثل روح داره از بدنم و از کیرم داره خارج میشهبخدا واسه چند لحظه خیلی کوتاه بیهوش شدمبه خودم اومدم دیدم جون تو تنم نیست و رضا داره اشاره میکنه خودمو ک همونجوری کیرم بود ، جمع و جور کنمخیلی روز خوبی بود برامواسه اولین بار حس لذت از شهوت رو چشیدم اونم با دستای جادوییه رضا 😅😂زنگ خورد و رفتیم از بوفه یه چیزایی گرفتیم و خوردیماز رضا خجالت میکشیدم شایدم از خودم خجالت میکشیدمباهم عادی رفتار کردیم و حتی یک کلمه هم راجبش حرف نزدیمتو دو سه ماهی ک گذشت رضا بازم اینکارو باهام سر کلاس کردهردفعه کلی لذت میبردم ولی نه به اندازه اولهمش احساس میکردم باید پامو یه قدم فراتر بذارم یعنی سکس با رضا ک بیچاره ی ننه مرده همیشه التماسمو میکرد 😅ولی همش به خودم میگفتم پسر به خودت بیا داری چیکار میکنی خرهپس اون غرور و تکبرت کجا رفته ، همش غیرتم جلوی هوا و هوسمو میگرفتتا اینکه اواخر سال تحصیلی بودیم و با کلی کلنجار رفتن با خودم خواستم اینکارو بکنم...دوستان ادامه داستانو تو اولین فرصت مینویسمپیشنهاد میکنم حتما بخونین چون اینا همه مقدمه بودن و از اینجا به بعدش جالب میشهکون دادنا و بیغیرتیام نسبت به خواهرمدوستون دارمفعلابوس بووووسادامه...نوشته: ارمان
13