بچه که بودم دقیق یادمنیست کی بود ولی یه مردی با ریش های سفید که به نظر عاقل میومد این حرف رو زد،،هیچی قوی تر از عشق نیست،،حالا که ۱۶ سالمه حرفشو میفهمم این حسی که به سارا دارم با تمام کار های زننده اش با تمامکثافت کاری هایی که جلو چشم انجام میده، نه تنها کاسته نمیشه بلکه بد بودنش در من اثر معکوس ایجاد میکنهدیروز خونه یکی از دوستای پدرم برای شام مهمون بودیم ، ماه ها منتظر این لحظه بودم که باز سارا رو ببینم بعد مدتی طولانی اون هیجان همیشگی قبل از دیدار الهه زیبایی من ، تو دلم گل کردوقتی بابام گفت محسن فردا میریم خونه سارا اینا اونقدر ذوق زده شدم که هیچی نگفتم خیلی کول جواب دادم اه من که کلی درس دارمدر واقع تو کونم داشت بلبل با کلاغ و گربه ۳سام میرفت ولی من کول بوی هستم بگذریم …از کلاس زبان که برگشتم خونه گلی به خودم رسیدم و عطر گرون قیمتمو زدم برو که بریم خونه سارادرو که زدیمکیه؟؟ماییمسلام عمو محمد ،سلام محسن خیلی خوش اومدیدخدای من یک انسان چقدر میتونه خوشگل باشه دلربا و جادویی انگار من را به او طلسم کرده بودندمنم بهش سلام کردم ک باز خیلی کول گفتم خوبی دختر ؟یکی زد پشت گردنم ،اوسکل شدی نخود؟ باید بگی مامانسن؟ چه معنی میده وقتی پای عشق وسط باشه درسته ۶ سال از من بزرگتره ولی من خودم رو در کنار او تو اوج دنیا میبینم ، من شاه این دنیا و سارا کویینبعد کلی کسشعر و تعارف و اینا رفتیم سر سفره ، الهه من با دستای کوچیک و نازش داشت از آشپزخونه غذا هارو میاورد ، من که قبل خوردن سیر شده بودم ، با فکر و خییالی که یه روز سر سفره خونه من ، خانوم خونه من میشه و غذا میارهبعد غذا بزرگا دور هم جمع شدن تا چرت و پرت های منتطقی به هم بگنمنم رفتم تو اتاق ساراسارا که چه عرض کنم خدمتتون فرشته، بیخود نمیگم الهه منموهای قهوه ای فر فریش رو با یه کش بسته بود طوری که کل صورت زیباش داشت من را به بوسیدن او دعوت میکردماتیک تند قرمزش که یکم زیادی قرمز بود من را در افکار حرامی که قراره تو جهنم بسوزاندم فرو میبردیه پیرهن سیاه با شلوار جین تنگ که باسن خوش فرمش کاملا نمایان بودشاید واس هرکسی عادی باشه ولی من اون رو تو اوج هرم قلبم مثل یک خدا میپرستیدماون شب خیلی شوختپ شده بود هی بم عکس دوست پسرشو نشون میداد میگفت کوسخل ببین بزرگ که شدی دخترتو ببر فلان جایی که رفته بودن فلان گلی که واسش خریده بود و …یک هو شوختپیش خیلی بالا رفت بم گفتتو دیگه بزرگ شدی … و رفت تو ویدیو ها یه ویدیو که با اون پسرک غرتی داشتن دکتر دکتر بازی میکردن …بزرگ شدی دکتر شدی اینطور به دوست دخترت آمپول بزن و زد زیر خندهانگار داشت اندازه شوخ تپیش از کنترلش خارج میشد و نمیفهمید که مال منم تموم میشه و غیرتم میگیره به هر حال ادامه میدادمن دیگه آخرش رد دادم انقدر عصبانی بودم که هیچکی نمیتونست جلومو بگیرهگفتم : سارا بدنت چقدر خوشگلهنمیتونستم قبول کنمکه برای اولین بار بدن زیبای خوشگلش رو تو بدن یه حرومزاده دیگه دیدم حس کردم یچیزی ازم کم شد مثل اینکه اولین بوسه ات رو جلو آینه به خودت زده باشیدوباره زد زیر خندهخوشت اومد محسن کوچولو؟؟ مرد شدی؟ هار هار هاراگهبه بابات نگی میتونم یکمیشو نشونت بدمجمله دومش آرزویی بود که در سر داشتم ولی اینطور پیش نرفتکوسخولجمله بعدیش این بودپایاننوشته: تازه وارد