اسم متین هست۳۶ سالم هست و داستان درباره یه زنی هست که سال ۹۷ با پسرش پیشم برای مشاوره و کارهای پناهندگی اومده بوداسمش نگین بود ۴۸ سالش بوددوستم که با نگین همسایه بود تو یه شهر دیگه و نگین رو هم هر چند وقت یه بار میکرد و بهم گفته بود که فقط روزای که حشر میشه میکنتش بهم زنگ زد و گفت نگین و پسر۱۰ ساله ش و چند روز پیش از آلمان به سویس اخراج کرده بودند دوباره برگشته و الان که خونه شون خالی هست پیش اون هست و امشب مادرش برمیگرده از مسافرت و نمیتونه نگه اش داره از طرفی هم نگین الان نیاز به کمک داره و تو باید ببریش پیش مشاور و گروهای کمک به مهاجرین تا حمایتش کنندمن با چند تا گروه آلمانی طرفدار مهاجرین رابطه داشتمگفتم بفرستبعد از ظهر رفتم از ایستگاه قطار سوارشون کردم و آوردم خونه ، یه چای خوردیم و زنگ زدم به یه آلمانی و جریان و گفتمالبته نگین یه بار دیگه هم قبلاً برای مشاوره اومده بود و با جریان آشنا بودرفتیم پیش طرف آلمانی و چند تا سوال کرد و دید طرف غیر قانونی هست بهش گفت باید خودتو تحویل بدی و بعد ما دست بکار بشیمبه یه مشاور ایرانی هم زنگ زد و اونم رفته بود مسافرت با خانواده .اول قرار بود که یا به آلمانی ها تحویل شون بدم و جا براش جور کنیم و یا بره پیش خانواده مشاور ایرانی ، که گفت ۳ الی ۴ روز دیگه میاد و صحبت میکنه ، خلاصه دیدیم نه آلمانی ها تحویلش میگیرند و نه خانواده ایرانی هست ، چیکار کنیم نکنیم گفتم ، میری کمپ خودتو تحویل بدی ، گفت خیلی زوده من همش سه روز پیش دیپورت شدم و اونجا که رسیدم در اولین فرصت فرار کردم و برگشتم آلمان ، باید منتظر مشاور ایرانی بشینم و باهاش صحبت کنم و یکم مشاوره بگیرمدیدیم که همه چی بهم ریخته است و نمیشه برگشتیم خونه مندیدم نگین خیلی بهم ریخته است ، بهش گفتم اگر چه خلاف اصول هست ولی میتونه تا برگشتن مشاور ایرانی اینجا بمونهخوشحال شد و کلی تشکری کرد ، من هیچ برنامه ای برای سکس با نگین نداشتم و به ایشون احترام میگذاشتم چون موقعیت شون خوب نبود و مهمان من بودندنگین سن بالا بود حدودا ۴۵ بود از نظر من ولی بعداً فهمیدم ۴۸ سالش هست ولی خودش هیچ وقت نگفت چند ساله هستولی کون و کپل خوبی داشت و خصوصا کونش گوشتی و رونهای کلفتی داشت ، قدش خیلی کوتاه بود و خیلی ناز میکرد حرف میزد و مثل دختر ها ادا درمیآورد ، انگار که یه دختر دست نخورده و آفتاب مهتاب ندیده و آروم هستمن از طرز صحبت کردنش تعجب میکردم ، خیلی ناز میکرد و ناز صحبت کردنش نورمال نبود ، البته اوایل بهش چیزی نگفتم ولی بعدها بهش گفتم تا حالا دوبار برات مترجم بودم ولی صحبت کردنت خیلی بد هست و خیلی شل و با ناز صحبت میکنی و کلا بد دست میدی و رفتارت درست نیست و باید نظر به موقعیت و زمان مناسب صحبت کنی ، مثلا موقع کار سریح و محکم ، موقع مشاوره و بررسی پرونده مهاجرتت روشن و صادقانه ، موقع که با من یا با کسی که رابطه عاشقانه داری باناز و عشوه ، ولی عشوه و ناز هم حد و حدودی داره ،خلاصه بماند که عشوه و نازش خیلی رو مخ بودآشپزی بلد نبود و کلا لباسهای خوبی نداشت ، معلوم بود خیلی خسیس هستخلاصه اولش دلم براش میسوخت که اوضاع نامناسبی داره و تو وضعیت خوبی نیست ، جرا که پرونده پناهندگیش بسته شده و بین آلمان و سویس پاس داده میشه ، خودش میگفت سویس و دوست نداره و میخواد آلمان زندگی کنه و اینجا باشه ، این مسئله دست گروههای طرفدار مهاجرت و هم در قبال پرونده اش بسته بود، چون اونها این دلیل رو کافی نمیدانستند از سوی هم در حرف هایش صادق نبود و یه چیزای رو پنهان میکرد و دنبال حامیانی بود که بدون دلیل پشتش بایستند و از حقش دفاع کنند ، که این مسئله خیلی باعث آزار و سر در گمی من و بقیه شده بودو باعث میشد که کسی ازش پشتیبانی نکنه ، و در حقیقت هم تقصیر خودش بوداومدیم خونه و شام درست کردم و شام خوردیم و من حاضر شدم برم سر کاراون شب قبل رفتن دم در گفتم ، اینجا خونه خودتون هست و راحت باشید ولی من یه مرد مجردم ،اگه شما معذب هستید و راحت نیستید اگه کسی یا خانواده ای سراغ داری و میتونی بهشون اعتماد کنی بفرمایید فردا کسی براتون حرف درست نکنه ، ولی اگه خواستید اینجا بخونید هر جور شما راحت هستید کلی تشکری کرد و عشوه و ناز کرد و دم رفتن چنان بدرقه کرد که گویی شوهرشمتو چند روز آینده بهشون خیلی کمک کردم و با آدامهای مختلف دیدار داشتیم مترجم ش بودماون شب رفتم سر کار فردا که اومدم دیدم دامن کوتاه پوشید و بلوز تنگ و سینه هاشم برجسته تر شده، کس و کونش و سینه هاشو حسابی تو دید بودند و حسابی تن نازی میکردیکم خوابیدم و نزدیک های ظهر غذا درست کردم ماکارونی محشری درست کرده بودم با گوشت چرخکرده و حسابی به پسرش غذا چسپده بودپسرش ۱۰ ساله بود ولی هیکلش از من بزرگتر بودبعد از ظهر گفتیم بریم بیرون و گردش در جنگل و رود خانه که پسرش گفت من نمیامما دوتایی رفتیم یه دو جای دیدنی بیرون شهر و جنگلبردم یه جای که همه موزه ندوران جنگ دوم جهانی بود و هم فضای خیلی قشنگی داشت و هم بیرون شهر بود و هم خلوتکلی کون کپل دید زدم ، عجب کونی داشت قشنگ باهام صحبت میکردهمون بیرون دیدم خیلی دلبری میکنه از هر دری صحبت کردیم و یه چند تا راهکار نشونش دادم هی بهش نگاه میکردم برجستگی سینه اش و کونش خودنمایی میکرداونم متوجه نگاههام میشد و بیشتر خودشو در معرض دیدم قرار میدادکم کم سر صحبت باز کرد ازم پرسید چراتا حالا ازدواج نکردی ؟گفتم کیس مورد نظر هنوز پیدا نکردمگفت ، این همه خانواده افغان مهاجر شدند ، این همه دختر چرا ازدواج نمیکنی ؟گفتم پیدا کن برامخندید و گفت باشه ، تو پسر خوبی هستی ، برات یکی رو پیدا میکنمدیدم داره نخ میده ، ازدیشب هم که کلی لباس سکسی پوشیده و میخنده و کلی دلبری میکنهمنم دل و زدم به پرروییپرسیدم دوست پسر داری ؟که گفت نه شوهر و دوتا بچه هام که از این پسرش بزرگتر اند ایران هستندگفتم الان با نیاز جنسیش چیکار میکنه ، بلاخره باید خالی بشه !!!خیلی ریلکس گفت ، نیاز ندارم و این چیزا مشکل شما جوان هستازم پرسید تو چی ؟ چیکار میکنی ؟ دوست دختر داریگفتم پیدا میشه یه کسایی که باهاشون سکس می کنم ولی دوست دختر دائم ندارمگفتم اینجا فقر سکس نداریمخندیدبهش گفتم از هیکلش خوشم میاد ،گفت نمیتونه ، الان به این چیزا فکر نمیکنهولی یه جورایی نخ میداد و عشوه میکردخلاصه دم غروب ازش جلو در ماشین بزور لب گرفتم و بعدش معذرت خواهی کردماونم تو حرفاش با دست پس میزد و با پا پیش میکشید ، از طرفی تعریفم میکرد و از طرفی وضعیت خودشو نا مناسب جلوه میدادخلاصه یکی دو روز گذشت و من کاملا بهش فهمونده بودم که اگه سکس میخواد من هستمبهش میگفتم سکس کن تو این اوضاع کمک میکنه که استرس کمتری داشته باشی ،کم کم دست بهش میزدم و تو آشپزخونه دور از چشم پسرش که همش سرش تو گوشی و لپ تاپ و گیم بازی و فیلم بود کونشو دستمالی میکردم و سیلی به باسنش میزدمالبته اوایل بهم میگفت نکن من نمیتونمباهاش صحبت میکردم و بیرون میبردمش و هوا خوری و خرید میکردیم تو همون بیرون هر جای مناسب بود دستمالی و باسن مالی و لب میگرفتم ، که اونم در همین حد بهم اجازه میداد ولی سکس نمیذاشتیه چند باری هم میخواستم بزور تو جنگل بکنمش که نمیذاشتبعد از دو سه روز شل و سفت کردن و اسرار ،یه روز دم غروب موقع برگشتن از بیرون بهش گفتم ، ببین من که کلا دارم باهات عشق میکنم و دستمالیبیا سکس کنیم گفت نمیشه ، جلو در خونه بهش گفتم امشب بعد خواب رفتن پسرت بیا اتاق من نصف شب پیشم بخواب و سکس داشتهباشیم گفت نه همین کافیهگفتم نیایی من لخت میام تو اتاق شما و کنار پسرت میکنمتکلی کل کل ، که نه و خوب نیست ، باید منو درک کنی و شرایط دادن ندارم و گفتم من مجردم و الان بودن با تو کلی بهم ضربه میزنه ، سکس برا هر دو مون خوبه ، استرس تو هم کم میشه و کیر منم آروم میگیره ، جلو در بیرون کلی لب گرفتم و ضربه به کونش زدم ( کاری که ازش لذت میبردم ، تقریبا روزی پنج شیش تا سیلی محکم در نقاط مختلف به کونش میزدم کلی حال میکردم ) رفتیم داخل ، پسرش از اینکه با موبایل گیم میزنه و فیلم میبینه و تو عالم خودش هست راضی بودمستقیم رفتم دستشویی ، چون کل روز کیرم در حال بلند شدن و خوابیدن بود درد داشتم و شاش داشتم و درد در کیرم احساس میکردمخلاصه طول کشید دستشویی و تو دستشویی با خودم گفتم این بنده خدا شاید واقعا دلش نمیخواهد تو این موقعیت دست یه مرد بهش بخوره و همش جریان و مرور میکردم و گاهی به اون حق میدام و گاهی به خودم که باهاش سکس داشته باشم ، نظر به اینکه با دوستم سکس داشته و نظر به حرکاتش به خودم حق میدادم و میگفتم این نازش زیاد هست ولی دلش میخوادسر آخر خودمو راضی کردم که زیاد به حریمش تعرض نکنم ، اگه خودش خواست و با حرف راضی شد بکنمش و از پرو بازی خودم و دست مالی کردن کمی خود داری کنم ، به خودم گفتم که من که پیشنهاد دادم و گفتم شب بیاد بغلم ، اگه نیومد بی خیال بشم و فردا بفرستم بره دنبال مسائل پناهندگیش و خودشو معرفی کنه ، پیش خودم هم گوی و هم میدان و دادم به دست نگیناز دستشویی اومدم بیرون رفتم حال دیدم نیست با پسرش کمی شوخی و صحبت کردم و ازش پرسیدم مامانت کو گفت نمیدونم فکر کنم اتاق خواب باشه ، رفتم آشپزخونه نبوددیدم در اتاق خواب باز هست و چراغشم خاموشدر اتاق رسیدم اسمش و صدا زدم گفت بیا اینجامرفتم تو حالشو بپرسم دیدم رو تخت نشسته و یه دامن کوتاه تا پشت زانوش و شلوار پاش نیست ، فهمیدم دلش میخواد، رونهای سفید و کلفتش تو اون نور کم که از چراغ سالن میزد داخل میدرخشید رفتم سمتش و گفتم چرا اینجا نشستیدیدم یه لبخند زد و گفت هیچیدست گذاشتم رو پاهاش و کپل کونشو گرفنتم ، گفتم عجب پاهای سفیدو خوشگلی داری و شروع کردم به مالیدن و و تی شرت خودمو درآوردم و خوابوندم رو تختاونم میگفت نکن صدرا میاد و من که حشرم بالا زده بود و میدونستم نگین خانومم کونش میخاره ، عزم و جزم کردم که لنگهاشو بدم هوا ، لنگهاشو دادم بالا دیدم شورت هم نداره ، خوابیدم روش و لب گرفتم و سینه هاشو از رو لباس میمالیدم و میگفتم لخت شو اونم هی مقاومت الکی میکرد و نه نه میگفت ، شلوار ورزشی و دادم پایین و کیرم و آزاد کردم و خواستم تو همون حالت بکنمش و داشتم موقعیتم و تثبیت میکردم که سرش و توش کرده بودم یا نکرده بودم که سایه افتاد توی اتاق و در دستشویی که بغل اتاق خواب بود بسته شد و صداش ما رو یه لحظه شوکه کردجفتمون روهم ، کون منم لخت ، کون نگینم لخت و شیکمش هم نیمه لخت لب تو لب ، کیرم در کسش ، لنگهاش دور کمرموای صدرا از نهاد جفتمون بلند شدسریع کشیدم بالا و رفتم از اتاق بیرون و نگینم خودشو جمع و جور کرد ، رفتم بالکن سیگار روشن کردم هوا تاریک شده بود و شروع کردم ته دلم به نگین فهش دادن که عجب زن عجیبی هست رفتارش میگه بیا بکن و زبانش میگه نه، با خودم میگفتم این زن واقعا دیوانه هست ، منو تا نزدیکش میبره ، همه کاری تا حالا کردیم الی دخول ، به خودم میگفتم این چرا حالا میخواست کس بده ،دیدم صدرا اومد نشست رو مبل و موبایلشو دستش گرفت و با یه نگاههای عجیبی طرف در اتاق خواب نگاه میکنه ، فهمیدم که مادرشو در شرف گاییده شدن دیدهدیدم نگین هم اومد که صورتشو ببوسه ، نذاشت و مادرشو حل داد عقبسیگارم و تموم کردم رفتم داخل ، جفت شون تعجب کردن که من از بالکن اومدم داخلگفتم شام درست کنیم بخوریم ، گفتند خوبهرفتم آشپزخونه و شروع کردم که نگین هم بعد از ۵ دقیقه اومد ، گفتم باهاش صحبت کردی ، گفت آره بچس و گفت من رفتم صحنه رو از دیدن صدرا باز سازی کردم ، اصلا چیزی معلوم نیست و اون هیچی ندیده چون ما اون گوشه ای بودیم که باید قشنگ داخل اتاق بشی که اون گوشه رو ببینه ، تازه تاریک هم بود اصلا دید ندارهگفتم خوبه بذار ببینم رفتم و صحنه رو الکی بازسازی از دید صدرا باز سازی کردم کردم دیدم که قشنگ دیده میشه که من رو مادرش خوابیدم ،اومدم گفت درسته ، فکر نکنم دیده باشه ، اصلا دید ندارمشروع کردم به مالیدن کون و سینه هاش و گفتم صد در صد ندیده ، ته دلم میگفتم آره جون خودت ، ازش گله کردم که خیلی بد برا سکس آماده میشه و گفتم ما این همه مکان و زمان داریم اونوقت تو اومدی خونه کس و کون تو برام لخت کردی اونم زمانی که پسرت بیداره ، گفت من اصلا نمی خواستم الان کاری کنم تو اومدی رو من خوابیدیگفتم تو میدونی اون صحنه رو هر کس ببینه کیرش از شدت سفتی به انفجار میاد ، پر و پاچه بیرون انداختی ، سفیدی پاهاتو نشون میدید ، سینه هاشو گرفتم گفتم میدونی چقدر سکسی شدیگفتم مثل آدم بیا سکس کنیم ، گفتم اگه حاضری و دلت کیرمیخواد و ب دستم و به کیرم که راست شده بود بردم ، بیا به بهانه خرید میریم زیر زمین تو انبار میکنمت ، همزمان داشتم سینه هاشو و کونشو میمالیدم گفت نه بی خیال ، گفتم این چند روز از بس کیرم راست شده الان درد داره گفتم میدونم تو هم خیس هستی بیا الان یه حالی بکنیم ، باز گفت نه نمیشهگفتم امشب ولی بیا مثل آدم سکس داشته باشیمهی نه نه میکرد و یه حالت عجیب و کلافه کنند داشتگفتم پس من میام بغل پسرت میکنمتخلاصه تا موقع خواب ازمن دست مالی های یواشکی و شپلاق های یواشکی در کون نگین و اصرار بر کردن سوراخش در نصف شب و از او ناز کردن های کسخولی،نیمه های شب که ساعتم و کوک کرده بودم بلند شدم رفتم دستشویی یکم سر صدا راه انداختم که اگه بیدار باشه خودش بلند شه بیاد و اومدم آشپزخونه آب خوردم و رفتم دوباره سر جام یه ۱۵ دقیقه خوابیدم دیدم نیومد ، بلند شدم و لباسهامو در آوردم با یه شورت رفتم سمت اتاق خواب که نگین و صدرا روش خوابیده بودنددرو باز کردم تو نیمه تاریکی اتاق دیدم نگین سمت پنجره خوابیده و سرشو بلند کرد و به من نگاه کرد و یه تکونی به خودش داد و دوباره خوابیدبا خودم گفتم پسرتم که بیدار بشه امشب میکنمت جنده ، خسته شدم بس اذیتم کردیرفتم از سمتش پتو رو بلند کردم که یواش گفت چیکار میکنی گفتم میخوام پیشت بخوابم ، گفت نه برو ، خودمو انداختم بغلش و دستم و انداختم پشتش که گفت خوب نیست بچه بیدار میشه بروگفتم همینجا میکنمت ، بهت که گفته بودمپشت شو کرد بهم ، منم دست انداختم زیر شلوارش و دستم و بردم رو باسنش و از پشت سوراخ کونشو مالیدم و اونیکی دستم و کردم زیر بدنش و بردم سمت شیکم و سینه هاشوهی پیچ و تاب میخورد که نکنه ، دستم و بردم سمت کسش که دیدم خیس هست و موهای کسش خیس اندچرخوندم و بزور لب گرفتم که حلم داد گفت نکنگفتم یا همینجا بزور میکنم یا بریم اون اتاق گفت باشهبلند شدم از تخت اومدم پایین دستشو گرفتم که دیدم مقاومت میکنه ، گفتم بیاگفت برو میامرفتم در اتاق دیدم پتو رو کشید رو خودشرفتم سمتش و از پاهاش کشیدم سمت خودمتنش و از پایین تخت بلند کردم و گفتم فکر کنم باید بزور ببرم و بکنمت ، بلندش کردم و دستم و از زیر.دنبش بردم لای درز کونش و بلند کردم پاهاش از زمین جدا شد ، هم میخندید و هم میگفت نکن ، انداختمش رو کولم و بردم سمت در ، با مشت به پشتم میزد و میگفت نکن ، در و باز کردم و پشت سرم بستم و رفتم تو حال که صداش در اومد که بزار زمین ، خودم میام ، کمی از کونش گاز گرفتم و گذاشتمش زمینگفتم امشب باید بکنمت و شروع کرد به موعظه کردن و از این حرفا که من نمی تونم ، دستش و گرفتم گذاشتم رو کیرم گفتم عقلم الان دست ایشون هستموهاشو گرفتم و کشیدم و لب گرفتم و گفتم نگین خیلی کسکشی ، همه حرکاتت میگه کیر میخوای ، فقط دهن گشادت بلده بگه نه نهگفتم به شوهرتم اینطوری میدادی ؟خندید گفت آره ، اون بنده خدا هم ازم کلافه بودبردم توی اتاق دیگهگفتم بگیر بخواب ، شروع کردم لخت کردن لباسها شو در آوردم و شورت و شلوارشو باهم از پاس در آوردم انداختم یه گوشهاونم ، ادای تنگ ها رو درمیآورد ، که چرا داری عصمت منو لکه دار میکنی ؟گفتم من نمیدونم حکمت باید شخصا با عصمت صحبت کنهشروع کردم به چند تا محکم زدم به کونش و گفتم الان فقط دهنتو ببند و کس بده ، شروع کردم لب گرفتن و سینه هاشو به خوردن و انگشت کردم تو کسش و یکم بعد لنگهاشو دادم بالا و کردم تو کسش و شروع کردم تلمبه زدنهمزمان لب میگرفتم و سینه میمالیدم و می پرسیدمچطوره ؟ و لذت داره؟و کس شعر میگفتم که عجب کس تنگی داری و بزار کونت هم بزارم و خدای سینه هات خیلی قشنگ اند و از همه زیبا تر کون و کپل خوشگلی داری و این کس ماله منهاونم داشت ناله خفیف میکرد و مثل تن مرده افتاده بودخلاصه بعد چند دقیقه آبمم اومد تو همون حالت ریختم تو کسش و چند تا تلمبه محکم دیگه هم زدم و خودمو انداختم روشکیرم و از کسش بیرون نکردم تازه بیشتر تو فشار دادم و تو همون حالت گذاشتم تخلیه بشه و تا خودش بیاد بیرونیکم روش خوابیدم گفت تموم شدی ؟گفتم آرهگفت آبتو ریختی داخل ؟گفتم آره ، احتمالا الان یه اسپرم داره تلاش میکنه که به رحم برسهگفت حامله نشم ،گفتم نمیشیمیخواست بلند شده که گفتم بخواب !!بغلش کردم و گفتم فوق اش یه بچه میارییکی دو ساعت خوابیدیم و تو ان مدت یه دست دیگه هم کردمش و با صدای بلند تلمبه میزدم و شپلاق به کونشبعد از سکس دوم اونم لباسها شو پوشید دم صبح رفت اتاق خواببعد از اون چند روز آینده هم مهمان من بودند و در هر فرصتی که میشد در طول روز میبردمش اتاق خواب و میکرپمش ، البته با کلی کشتی گرفتن و بعضی وقتها هم به راحتیپسرش هم احتمالا عادت کرده بود و اصلا خیالشم نبودیکبار کونش گذاشتم و حسابی چسپید ، صداش در اومد ، من احساس میکردم پسرش ناله های مادرشو میشنیدبعد از چند روز رفتند و ثبت اداره مهاجرت کردند و دوباره در همان شهر و همان خونه قدیم ، بهشون جا و مکان دادندیکی دوبار هم رفتم خونه خودشون که شب کنار پسرش تو یه جا خوابیدیم و شب نگین و کردمچند بازهم اومد پیش من و تا اینکه اواخر دیگه بهم نمیداد و باید کلی کشتی میگرفتم تا بکنمش در نهایت بهش گفتم تو مریضی و ترک دیدار کردم و قطع رابطهدرکل از سکس با نگین خاطره خوبی ندارم، حتی از مرور خاطرات سکس با نگین لذت نمیبرم ، فقط لذت خاطراتم اون شپلاق زدن ها در کون گنده و گوشتیش هست و اون خاطره که کونش گذاشتم و اینکه در مکانهای مختلف کونشو میمالیدم و شپلاق میزدم ، تو رستوران جلو مردم ، تو فروشگاه بی هوا میزدم به باسنش و اونم یه اوه با ناز میکرد و لذت میبرد بعضی وقتها چنان ضربه سنگین میزدم که کف دست خودم میسوخت اون هم در مکان عمومی ، یا تو آشپزخونه که میزدم صداش بلند میشد و صدای شپلقش به گوش همه میرسید ، خودشم لذت میبرد و بعضی وقتها موقع نشستن به شیطنت اشاره میکرد که باسنم درد داره ،البته من اصلا اوایل قصد نداشتم و هیچ برنامه ای از روز و ساعت اول برای کردن نگین نداشتم ولی خب خودش هم میخواستو از طرفی دلم براش می سوخت چون بیمار بود و اصلا رفتار اجتماعی مناسبی نداشتتوصیه میکنم به خانومهای که این داستان رو میخونندیا اصلا مردی رو تحت هیچ شرایطی به حریم خودتون راه ندید یا اگه مردی رو خوشتون میاد و به حریم خصوصی تون راه دادیدهمون اول یکم ناز کنید طوری که خودتون بلد هستیدولی خواهشاً موقع سکس هم خودتون لذت ببرید و هم طرف مقابلتون رو به لذت برسونیدنه مثل نگینمرسی از اینکه وقت گذاشتیدلطفا فحش ندیدممنون که وقت گذاشتید و خوندیدنوشته: متین
2