زمستون ۹۳ تو فیس بوک کوس چرخ میزدم دیدم ی پروفایل هست مال ی خانم چادریه که مقنعه آبی پوشیده و پشت ی میز اداری بوداول حس کردم کارمند ی اداره ای جاییهبعد به فامیلیش که نگاه کردم دیدم تشابه فامیلی با خودم دارهاز روی فامیلیش فهمیدم مال شهرستان خودمونهچون شهرستان ما طایفه اییهشهرستانیا میدونن چی میگم…با اون چادر چاقچولش پیدا بود بهم پا نمیدهفقط از سر شیطنت و پررویی رفتم تو خصوصیبهش پیام دادمبعد دو روز جواب سلامم رو داده بودشروع کردم به پیام دادندقیقا یادم نیست تو اون پیاما چی نوشتم فقط یادمه مضمونش مخ زنی بودو لابلاش حرفااای رییززززز سکسی که بهش برنخوره مسدودم کنهاولاش اصلا پا نمیدادخیلی هم بهم توپ و تشر میزد ولی فحش نمیدادمنم از فحش ندادنش و مسدودنکردنش هیجان زده شده بودم و بدتر پررویی میکردمراستی یادم رفت خودمو معرفی کنمسال ۹۳ من ۲۵ سالم بودی جوون معمولیتازه کارمند شده بودم تو شهرستاناونموقع مثل الان اهل ورزش نبودمخیلی معمولیامااااااا حسابی پرشور و شرررر و دختر باز بودمولی تو اون برهه زمانی ی شکست عشقی خورده بودم و افسرده بودم تقریبا…خلاصه چت کردنای ما با این خانم ادامه پیدا کردتا اینکه من دیدم اکثر شبا تنهاستو راحت میتونه چت کنهتو پروفایلش عکس ی دختر ۱۳ .۱۴ ساله دیده بودنمیدونستم بچشهطبیعتا باید متاهل میبودولی علت آزادانه چت کردناش تو شب رو اونموقع نمیدونستمسرآخر از پررویی های من خسته شد و گفت که همشهریتممیخوام بیام شهرمون واسه ی سفر کاریخواستم بیام دیدنت ولی بخاطر پررویی و بی ادبیات عمرا دیگه نمیاممنم چون نمیشناختمش به تخمم نبودهمزمان با ده تا دختر دیگه هم چت میکردمزمستون ۹۳ بودکه دنبال ی کاندید انتخاباتی تو ستادش بودم که تلفنم زنگ خوردشمارمو لابلای چتا بهش داده بودمدیدم همون خانمهشب ساعت نه بودگفت با دوستم اومدم فلان جا بیا ببینمت کارت دارممنم با یکی از دوستام پاشدم رفتم دیدنشاز دووور که بهش نزدیک میشدم حقیقتا جااام کردمتو عکس اصلا معلوم نبود اینقدر خوشتیپ و قد بلنده و خوش استایلاز زیر چادر هم پیدا بود که چه چیزیهمن که جاااام کرده بودمخودمو کنترل کردم و خیلی مودبانه سلام علیک کردموااااقعا ازش خوشم اومده بودمیخواستم هر طور شده باهاش اوکی بشممن با اون حال افسرده به همچین شاخی واقعا نیاز داشتمشروع کردم به خوش آمد گویی و …این خانم ساکن تهران بودو برای کاری اومده بوداین وسط به هر دلیلی خواسته بود من پررو رو ببینهدلیلش رو هم واقعا نمیدونستم…باهاش اون شب نیم ساعت پیاده روی کردیمو دقیقا یادم نیست راجب چی حرف زدیموقتی از هم جدا شدیم دووووستم گفت ووووووووو عجب چیزی بوداینو از کجا پیدا کردیخلاصه اون شب گذشت و من تو هفته ای که اون زن تو شهرمون بود دنبال کاراش بودم و یجوری شده بودم کارپردازشاونم از این خوش خدمتی من خوشش اومده بودخیلی ابهت داشتمحبت کردنش شبیه محبت ی رییس به زیر دستش بودو من واقعا همچین زنی رو دوست داشتمسبزهبلند قدچشمای سیاهو با ابهتفهمیدم که کلا وقتی من پررویی میکردم تو فیس بوک و اون جوابمو نداده بود کلا اون خندش به من اومده و فقط از پررویی من خوشش اومده نه چیز دیگهحتی یبار وقتی همو تو اون هفته دیدیم به طنز گفت حالا میتونی منو بدزدی؟؟؟؟؟؟؟من که جا خورده بودم با خجالت گفتمنه اصلاااااااشوخی بوده اونخیلی بهش علاقه مند شده بودمولی نوع علاقه م متفاوت شده بودیجورایی سکسی نبود دیگهچون حقیقتا خودم رو در قد و قواره اوون اصلا نمیدیدممن ۱۷۵۷۸ وزناون راحت ۱۸۰ بود و حداقل ۸۸ولی جالب اینجا بود که حتی ی ذره شکم نداشت و من اینو از روی تیپ و لباسش میتونستم بفهممخیلی جذبش شده بودمنمیخواستم بپرهواسه همین بی ادبی نمیکردم و فوق العاده بهش احترام میذاشتم و کاراشو انجام میدادم و دستوراتشو مو به مو انجام میدادماز این همه خوش خدمتی من اونم خوشش اومده بودو میدونست چقدر برام ارزشمند شدهکم کم شدیم یار فیس بوکی همو تقریبا هرشب تو فیس بوک با هم چت میکردیمبعدا فهمیدم کارمند ی ارگان خاص تو شهر تهرانه که بخاطر موقعیتش معذورم بگمدو تا دختر ۱۳ و ۱۹ ساله دارهو ی شوهر پولدار که تنها ایرادش اعتیادش بودکم کم فهمیدم علت آزادانه چت کردنش جدا خوابیدن از شوهرشه واسه اینکه به اعتیادش اعتراض داشته سالها بوده که ازش جدا میخوابیدهو شوهرش نتونسته ترک کنهلابلای ایین حرفا حس میکردم که با شوهرش سکس آنچنانی نداره و فقط بخاطر آبرو داره اون زندگی رو ادامه میدهاما من هیچوقت وجود اینکه بخوام حرف سکسی بهش بزنم نداشتمچون میترسیدم ازم برنجه و برهواقعااااا نمیخواستم برههمون وجود و شخصیتش برای خوشحالیه من کافی بود واقعا نگاه سکسی من زیادی خواهانه بوداونم چون اینو فهمیده بود از من خوشش میومد و باهام بیشتر ادامه میداددر طول ۸ماه رابطه ما هیچ حرف سکسی ردوبدل نشداما ما شدیدا به هم وابسته شده بودیمسه چهار بار دیگه اومد شهرمون که ایندفعه دیگه کار نداشت عمدتاااا بخاطر دیدن من میومدتو این اومدناش با هم سفره خونه های بیرون شهر میرفتیم ولی من هیچوقت از این تنهاییا سواستفاده نکردم و خودش بعدا گفت از این ویژگی من خیلی خوشش اومده بودهحتی با هم ی مسافرت خارج از استان رفتیم که تو ی مسافرخانه که من جدا گرفته بودم اون جدا به اندازه ی ساعت با هم تنها شدیم حرف زدیم و من با اینکه چهار ستون بدنم از تنها شدن باهاش میلرزید کاری نکردمو اون شدیدا از این رفتار من خوشش اومده بودبودن باهاش افسردگی منو درمان کرده بوداون من رو به ورزش راهنمایی کرده بود و من دستوراتشو موووو به مو انجام میدادمآبان ۹۴ ی مشکل داشتم با خانواده خودم خیلی عصبانی بودمناخواسته به عکسایی که اون برام فرستاده بود تو این مدت نگاه کردمناخواسته ی حال عجیبی شدم و برای اولین بار با نگاه سکسی به بدنش نگاه کردمعکساش بیشتر با مانتو شلوار بود فقط ی دونه خونگی بودکه اون شب من با نگاه کردن به اون عکس با شدیدترین حالت ممکن ارضا شدمبعد ارضا ی حس پشیمونی اومد سراغمخیلی به هم ریختمآخه اولین کسی بود که با خودم تصمیم گرفته بودم که بهش سکسی نگاه نکنماز این سست عنصری خودم حالم به هم خوردخواستم تا دفعه دیگه اینکارو نکنمکه شب بعد باااززز…چند شب پشت سر هم همین شدو اون لابلای چتاش با من متوجه تغییر حالت من شده بودیجورایی بهم ی دستی زد و منو گذاشت لای منگنه تا ازم اعتراف بگیرهیادمه اون شب گوشی دستم بود که باهاش چت میکردم چهار ستون بدنم میلرزید حتی دندوناممیترسیدم بفهمه چه غلطی کردم و منو ول کنه برهخیلی وابستش بودمواقعا اگه میرفت من میمردمکه اون قسم خورد اگه من حقیقت رو بگم اون نمیرههمین شد که من جرات کردم و مسئله رو توضیح دادمکه در کمال ناباوری دیدم اونم بدش نمیادبااااورم نمیشد که اونم دل داده به این کار و راضیهاون شب با هم خیلی حرفای سکسی زدیم و من چند بار ارضا شدمولی صبح که پاشدیم دیدم اونم مثل من خیلی پشیمونه که احساس پاکمون اینجوری شهوتی شده…هردو ناراحت و تصمیم گرفتیم که رابطمون رو مثل قبل کنیم…اما باز شب شد و باااززز…خلاصه اینکه قرار شد من برم تهران همدیگرو ببینیم و راجب این وضع که باید چکار کنیم که این حس ازمون دور بشه با هم حرف بزنیماما هم من هم اون میدونستیم اینبار اگه هم رو ببینیم قضیه متفاوته چون حرفای سکسی زیادی بینمون رفته بود و عادی جلوه دادن قضیه کار ناممکنی بودواسه همین من موقعی میخواستم برم تهران ی شناسنامه که توش واسه ی جریانی خودمو متاهل نشون داده بودم همراه همون شناسنامه فیک با خودم بردم تهران…شب نشستم ماشینو اول صبح رسیدم ترمینال یکی از شهرهای تهرانوقتی ساعت هفت صبح با ماشینش اومده بود سراغم تو اون هوای سرد و بارونی هردو میدونستیم که این ی دیدار متفاوته و هر دو پر از هیجان بودیمارتباط ما که قبلا شبیه رابطه مادر پسرا بود حالا سراسر بوی شهوت گرفته بودخیلی عادی مثل همیشه با لبخند سلام کردیم و نشستیم تو ماشینتو ماشین موقع حرکت دست همو گرفتیمقبلا هم دست هم رو گرفته بودیمولی اینبار یجور دیگه بودمعنیش مثل قبل نبودیجوری دست منو میمالید که انگار میخواد منو گرم کنه چون دستم سرد بودولی عملا این ی نقطه دیگه از بدن من بود که داشت گرررررررم میشدی کم که رفتیم جلو پرسید شناسنامه هایی که گفتی باهاته؟گفتم آرهگفت بریم من ی جایی بلدم ببینم ی اتاق بهمون میدهاسم ی هتل بزرگ تو یکی از شهرهای تهران…پیاده شد تا من بشینم پشت فرمونوقتی بلند شدم کیرم کاملا پیدا بود و اونم دیده بود که من آنتنم بدجور بلند شدهخودش بعدا گفت از دیدن کیرت ترس کردم که مگه قراره چه اتفاقی بیفته…من نشستم پشت فرمون به سمت مقصدی که اون میگفتدقیق بلد نبود و ما باید پرسون پرسون مسیر رو پیدا میکردیمتو راه باز هم دستمو که رو دنده بود برداشت گذاشت روی رونش و باز مثلا دست منو میمالید که گرمم بشهشهوت بهم شدیدا غلبه کرده بودیجا پیاده شدم از ی دکه ای آدرس بپرسمبارون شدیید میباریدساعت ۷ و نیم صبح بود همه ماشینا شیشه هاشون بخار گرفته بودن و از شدت بارون کسی کسی رو نمیدیدماشین ما هم از این قاعده جدا نبودخیلی وسوسه شده بودمتا رفتم دوباره بشینم پشت فرمون دست انداختم گردنش و ی لب سفت ازش گرفتمشاید ده ثانیه طول کشیدخودش بعدا گفت این لب تاریخی ترین لبی بوده که ازش گرفتمبا شهوت تمام تو صورت هم نگاه کردیم و باز دست همو گرفتیم و شدیدتر دستمو میمالید و به سمت هتل حرکت کردیموقتی رسیدم در هتل پر وجودم ترس بود که مبادا گیر کنیم و کسی بفهمهشکر که اون شناسنامه فیک که مال ی مرده بود حدود ۵ سال از من بزرگتر بود و نسبتا به این خانم میخورداون موند دم در و من با شناسنامه ها رفتم توپول رو پرداخت کردمفورم پذیرش رو پر کردمو آدرس پارکینگ هتل رو از مهماندار که ی خانم حدودا ۶۰ ساله بود پرسیدمآدرس دادو با ترس و استرس رفتم سمت ماشیننشستم پرسید چی شدگفتم هیچی اتاق دادنفقط وقت رد شدن از جلوی مهماندار هتل سرتو بنداز پایین و بی مکث رد شوهمه وجودم پر ترس بودوقتی ماشین رو پارک کردیم و اومدیم تو سالن باید از جلو مهماندار رد میشدیم و میرفتیم طبقه بالارو پله ها همه وجودم رو ترس گرفت دیدم نه…هیچکس حتی به ما نگاه هم نکردتازه رو پاگرد پله های دوم متوجه شدم خانم دقیقا چی تنشه و من باااااز فورااااااا حشری شدمی چادر مشکیبا مانتو رسمی اداری زیرشکه البته زیرش با کلاس ترین ها رو پوشیده بودوقتی رسیدیم در اتاق طبقه دومبا استرس و شهوت در رو باز کردیم و رفتیم توبه محض اینکه وارد شدیم در رو قفل کردم و چسبیدم بهش که ازش لب بگیرممحکمممممممم دهنمو گذاشتم رو لباش و شروع به مکیدن کردم و واسه اینکه مطمئن بشمممم که خواب نیستم دستمو از زیر چادر و مانتوش کردم لای بااااسن خوشکلشاین حس بی نظیر بودهیچ وقت اینقدر حشری نبودمبا همه وجودم چسبوندمش به دیوار و همونجور با چادر و مانتو ازش لب میگرفتم و لای باسنشو محکممم میمالیدمخودش بعدا گفت اون لحظه خیلی ازم ترسیدهبعد حدودا ده دقیقه لب و مالوندنکم کم شروع کردم به لخت کردنش اونم حسابی حشری شده بود و باهام همکاری میکردلباساشو تک تک دراوردم موند ی بلیز نقره ای قشنگ که اونم درآوردمبر اساس چتای چند شب پیشمون که من گفته بودم از شورت زرد و سفید خوشم میاد اونم لباس زیر خوشکل با همون رنگ پوشیده بوددمر با شورت و سوتین درازش کردم رو تخت دو نفره ای که انگار واسه همین کار ساخته شده بودلباسای خودمم باااا ی بدبختی دراوردم و پریدم روشوقتی برای اولین بار کیرمو گذاشتم پشتش ی صدای ریز ناله داد که هنوز از هیچ زنی نشنیدمباور کن صدای این ناله شهوتمو صد برابر کردی کم گوش و پشت گردنشو خوردم و اون با ناله هاش منو بیشتر دیوونه کردبرش گردوندم و کامل لختش کردمو سر کیرمو که از ۷ونیم صبح داشت میترکید آروم رسوندم دم کوسشی کم مالوندمحسااااابی خیس بود و میگفت بکنننننننمنم تا دسته چپوندم داخلشکه انصافااااا کوسش نسبت به سنش و بچه زاییدنش و متاهل بودنش حسابی تنگ بودمن که دیشب از شدت استرس تو اتوبوس نخوابیده بودم و از صبح تو حالت تحریک بودم با چند تا ا مدن و رفتن با همه وجود ریختمش تو بدنشبی حااااال افتادم بغلشی کم استراحت کردم اندازه ده دقیقهدوباره براش راست کردم و باز مدل طاق باز گذاشتم درش و ایندفعه با ثبات نزدیک ی ربع کردمشو بعد باز دوباره آبم اومدهمینطور ده دقیقه ی ربع استراحت و بااااززکه دفعه های بعد مدت سکسشون بیشتر میشد حتی بعضیاش به نیم ساعتم میرسدناهار رو با هم خوردیم و باااز هم سکسهفت بار اون روز سکس کردیمهوا تاریک بود داشتیم لباس میپوشیدیم که بریمکه ی دفععه نگاهمون گره خورد به هم باااااز لخت شدیم و یبار دیگه سکس کردیم که شد هشت بار ما اون روز سکس کردیم…باورش سخت بودمن تونسته بودم الهه خودم رو بکنماز شدت عشق و سرمستی خواب از سرم پریده بود ولی حسابی خسته بودمبا هم ساعت حدود هفت غروب پاییزی از اتاق ۲۰۴ اومدیم بیرون رفتیم با هتل تسویه کردیم و به سمت ترمینال حرکت کردیم که اون منو برسونه و خودش بره خونهاون شب تو اتوبوس من تا صبح خواب بودم از شدت خستگیصبح وقتی رسیدمدیدم با کلی پیام عاشقانه روی گوشی موباایلم مواجه شدمکه عشقم رسیدی؟؟این خاص ترین رابطه سکسی زندگی من بودکه امیدوارم از اون خوشتون اومده باشهمن هنوزم با اینکه بچه دارم با اون خانم ارتباط دارمالان به شدت قبل سکس نمیکنیمولی هر وقت همو ببینیم بااااازززززز…نوشته: Sam8433
9