سلام خدمت همهیه چیز خیلی برام عجیب بود و هیچ جوره نمیتونستم باهاش کنار بیامکه چرا همه دارن با عمه و خاله و زندایی و اینا حال میکنن ولی من نهنصف داستانای سکسی مختص این سه شخصیت بزرگوارهداستانارو که خوندم فهمیدم هیچکدوم نه استرسی دارن نه ترس از دایی و شوهر عمه ای دارن تازه طرف مقابلشونم خیلی پایه و شهوتیه همیشهپس گفتم چندان کار سختی هم نیس شاید در همون تلاش اول بتونم حماسه کنمو یه معضل دیگه اینکه چرا همه با زندایی؟ قاعدتا زن عمو هم نباید فرقی باهاش داشته باشه دیگه؟ از شانس گوهم منم فقد زن عموهام یکم خوشگل بودنحالا گفتم بالاخره تجربه ملت زیاده دیگه واسه همین منم دور زن عمو هامو خط زدمبه این نتیجه رسیدم که مشکل از خودمه. اگه منم یه حرکتی انجام بدم حداقل یکی از اینا پا میده بهمرفتم همه داستانای اساطیر رو خوندم و کم کم اماده بودماسماشونو نوشتم تو کاغذ و گردشون کردم انداختم تو پیاله بعد با نیت پاک یکیشونو خارج کردم که اسم زنداییم اومد بیرونیه فیلم انگیزشی دیدم(راکی) و روانه خانه داییم شدمقبلا هیچ حس سکسی بهش نداشتم ولی تو مسیر این حسو با زور به وجود اوردم:|زنداییم فک کنم 34 سالشه و از لحاظ تیپ و قیافه هم بدک نبودداییم هم نه کارمنده نه سه شیفته نه راننده ترانزیته نه تو شهرستانه نه نظامیه:) معمولا بیکاره ولی وختی بیکاره خونه نمیاد بلکه تو سطح شهر عیاشی میکنهخلاصه رسیدم خونه داییم که زنداییم تنها بود تو خونه با بچه دوسالش و مثلا خواستم از همون اول شیطونی کنم که با سرعت رفتم نشستم رو اُپن و میخواستم قربون صدقش برم که یهو از پشت سرم داد زد وااای نشین اونجاگفتم چرا؟(البته همون اولش که نشستم یه رطوبتی حس کردم)پاشدم دیدم بلههه انگار بچش شاشیده بوده اونجا منم درست رفتم نشستم روش:)گفت میخواستم تمیزش کنم که تو در زدی بعدشم که اینجوری شدگفتم ایرادی نداره بابا بچست دیگه که یه نیش خندی زدپیش خودم گفتم ایول این نیش خند ینی بیا منو بکنحالا وختش بود، باید از شاش بچه به نحو احسنت استفاده میکردم:| میدونستم که بهم میگه برو شلوارتو در بیارگفت برو تو حموم شلوارتو بشور بعد یکی از شلوارای داییتو میدم میپوشیهمه چی عین فیلمای پورن و داستانا میرفت جلو منتهی تو فیلما عوض شاش، معمولا قهوه میریزن رو لباس همولی خب اونا هم یدفه به قهوه نرسیدن که از شاشو عنو اینا شروع کردن و به اونجا ها رسیدنتو کون خودم یه جشن خودمونی گرفتمو راهی حموم شدمحالا تو حموم هی منتظر موندم که این بیاد که متاسفانه این یه قسمتش اصلا مطابق فیلما نمیرفت جلوناامید نشدم گفتم شاید منتظره من برم پیششبا یه شورت و یه شومبول شق زده راهی اتاق شدمدیدم بیشرف داره با ننش پای تلفن حرف میزنه اصلا انگار نه انگار که قراره با هم حماسه بیافرینیممنو که اینطوری دید یه جیغی زد که نگوبا اشاره داشت پای چپشو بهم نشون میداد، فک کنم منظورش این بود که تا اینو نکنم تو کونت ولت نمیکنمولی خب من مثبت فکر میکردم. فکر کردم میخاد بگه من دستم بنده تو بیا از پاهام شروع کنیه ذره که رفتم جلوتر دیدم نه همون حدس اولم درسته. همونجوری که فقد شورت تنم بود تا ته کوچشون دنبالم کرد حالا بگذریم که اون روز چطوری خودمو رسوندم خونهاز چند گذرگاه فوق العاده خطرناک عبور کردم، خطرناک ترینشون قصابی منصور بود که اونجارو با سرعت بولت رد کردم که خدایی نکرده منصور چشمش بهم نیوفتهخلاصه رسیدم خونه و پیش خودم گفتم بیخیال بابا این اصلا تو باغ نبودفدا سرم میرم یکی دیگرو امتحان میکنمایندفه قرعه رو برداشتم اسم عمه عزت دراومدخودمم زیاد حال نکردم با نتیجه قرعه کشی واسه همین دوباره برداشتم بازم عزت در اومد. حتی یه بار قرعه اینو قاطی نکردم ولی بازم عزت که عزت(اینو دیگه نمیدونم چجوری دراومد)دیگه کار از کار گذشته بود باید میرفتم سراغ عزتعمه عزتم راحت بالای شصت سالشه قدشم حدود 160 و وزنشم بالای 160پوستشم سیاهه نمیدونم چرا. کلا تو فک و فامیل این یدونه سیاههراحته راحت شصت کیلو کونشه فقدمنم که لاغر. کلا از لحاظ هندسی هم جور در نمیومد که من با این سکس کنمتصور کنید یه شومبول شیش سانتی در مقابل یه کون شصت کیلوییحتی اگه از تخمام حساب میکردم بازم شانس کمی داشتمخلاصه تنطیم کردم روزی که شوهر عمم خونه نبود رفتم سراغش ولی حس کردم انگیزه کافی ندارم. برگشتم ایندفه کیک بوکسر از ژان کلود رو دیدم و دوباره راهی شدمکلیدخونه رو داشتم، رفتم تو دیدم تو آشپزخونه داره اشپزی میکنهگفتم ایول همینه عین فیلما میرم از پشت بغلش میکنم و …همین که دستم بهش خورد یجوری برگشت و داد زد که کل آمپرام پریدمثل اینکه ناگهانی دست زده بودم بهش واسه همین ترسیده بودیه ریز داشت فوشم میداد. اصلا دیگه لخت میکرد جلوم میرقصید هم باز تخمشو نداشتم راست کنمچون ترسیده بودم. این عین عمه های شما نازو ادا اطوار نبود که، این نماد ترس و وحشت بود تو فامیل. بچه که بودیم از ترس اینکه عمه عزت بیاد بخورتمون، میخوابیدیمبا آب قند یکمی پیدا کردم خودمو و اهدافم یادم افتاددیدم پشتش به منه و داره غذا میپزه. خودش مشکی بود یه شلوارک مشکی هم تنشیه لحظه تصور کردم مارک هنری جلوم وایسادهاب دهنمو قورت دادم و رفتم جلو دستمو گذاشتم رو کونش گفتم جووون چه کونی داره عمه جونم(یک درصد احتمال دادم نتیجه بده. چون معمولا تو فیلما زنه با ناز و عشوه برمیگرده)فقد اونجاش یادمه که رو کف آشپزخونه بودم و یک باره احساس کردم کونم پاره شدکفگیری که دستش بود رو کرده بود تو کونم اونم از رو شلوارضربه چنان تخریبش بالا بود که علاوه بر کفگیر، نصف دستشم رفته بود توخیلی شانس اوردم که از اونور تخمامو باطل نکرده بودحالا این اگه ول میکردمیگفت تا ننتو از زاییدنت پشیمون نکنم ولت نمیکنم بیشرفمنم که نه توانشو داشتم از خودم دفاع کنم نه کسی اون دور بر بود که ازش کمک بخام. فقد داشتم پاره شدن کونمو تماشا میکردمشاید اولین نفر باشم تو دنیا که کونش توسط عمش جر خوردهنمیدونم فقد یادمه ضربه اولو یه جوری زده بود که کلا بی حسم کرده بود ینی دردو احساس نمیکردم دیگه. فقد بوی عن خودمو میتونستم استشمام کنماین ولم کرد ولی دو هفته بعدش شوهر عمم اومد گفت عزیزم اختیار گوهتو داری؟ گفتم اره بابا دیگه بهترم خداروشکرگفت خداروشکر بعد گرفت یه جوری ترتیبمو داد که حتی فرصت نکردم گریه کنمباز بنازم انصافشو که وختی اومد سراغم که سوراخ کونم یکم ترمیم پیدا کرده بود. خودشم اول سوال کرد بعد که مطمئن شد خوبم، تجاوز کرد(وجدان)شیش ماه از روی اون ماجرا گذشته بود که دیگه بیخیال عمه و زندایی و اینا شده بودمتازه داشتم به عادی راه رفتن عادت میکردم که بازم افتادم تو فکرشگفتم اینایی که موفق شدن حتما رو یکیشون نطر دارن مگر نه نمیشه که با قرعه کشی رفت سراغ عمهایندفه خودم یکی از خاله هامو انتخاب کردم که یه ته نظری هم روش داشتمدیگه از اشتباهاتم درس عبرت گرفته بودم و با کلی نقشه میخواستم برم سراغشاول رفتم عطاری گفتم یه چیزی بده که وختی آدم میخوره شهوتش شدید بزنه بالا، میخام برم ترتیب خالمو بدمعطاری هم گفت باشه داداش الان میارم خدمتتونبعد ها فهمیدم که کسکش کافور داده بود بهم. منم تا اون روز نمیدونستم اصلا کافور چه شکلیه واسه همین فک کردم واقعا اون چیزی که میخواستمو دادهیه ذره پودرش کردم رو نیمرو و خوردم، بقیشم قرار بود بریزم تو چایی خالمکبری هم یه زن چهل ساله با یه قیافه کاملا معمولی و قد و هیکل معمولیدیگه بین خاله هام بهترینشون این بود. بقیشون با ارفاق مونث حساب میشدندوباره راکی رو تماشا کردم و با انگیزه مضاعف رفتم سراغ خاله کبریینی یه کسکشی نبود بهم بگه خود سیلوستر هم وختی میخاد زنشو بکنه میره الکسیس میبینه نه سینمایی اکشنخلاصه رسیدم، درو باز کرد که تف به این شانس دیدم شوهرخالمه بعد سلام و احوال پرسی و از طریق صداش تشخیص دادم که نه خود خالمه. اخه لباس شوهرشم پوشیده بود. مستقیم رفتم سراغ کمد لباساششورت و سوتینشو پیدا کردم شروع کردم به بو کردنشون. درو هم یکمی باز گذاشتم که کبری بیاد از اوجا نگاه کنه و حشری بشه (تو هزارتا فیلم دیدم که پسره اینجوری کرده و نتیجه گرفته)اینجا هم دیدم که یه عمریه تو فیلما سرکارمون گذاشتن اخه شورتش اصلا بوی خاصی نمیداد ولی تو فیلمه طرف یجوری اه میکشه انگار چخبرهخب وختی شورتو میشوری دیگه بوی کص نمیده که لامصبنمیدونم شایدم اونا زیادی هماهنگن واسه همین نمیشورن. بالاخره اونا کارکشته هستن تو این زمینهخالم اومد خیلی مظلومانه داشت نگام میکرد و اشک تو چشاش جمع شده بودپیش خودم گفتم اینا همش از شوقهرفت با یه فلش برگشت بهم گفت خاله بیا اینو ببر سوپراشو بریز تو کامپیوترت هرموقع دیدی وضعت خرابه از اینا ببین خودتو خالی کنخیره شده بودم به سمت پنجره ولی بازم میخواستم مثبت فکر کنمگفتم شاید میخاد تو لپ تاپش اینارو باز کنم و اینم بیاد با هم ادامه بدیمگفتم خاله میشه تو لپ تاپت اینارو یه بار تست کنم ببینم کار میکنن؟گفت باشه عزیزم، لپ تاپشو اورد با یه بسته کاغذدستمالی خودشم نشست کنارم ولی داشت گریه میکرد:|دیدم کلا این تو یه مسیر دیگستفضارو غم برداشته بودمنم دیگه حس معنوی بهم دست داده بود واسه همین بیخیالش شدمو شروع کردم به گریههمه چیو بهش تعریف کردم که چیشد که این فکرا به سرم زد و چه بلاهایی که سرم نیومدهمیگفتم همه اینارو از شهوانی یاد گرفتم که گفت شهوانی چیه دیگه خالهتو گوشیم میخواستم بهش نشون بدم شهوانیو که اولین داستان تیترش این بود"چه شد که کونی شدم"اینو که دیدیم دوباره شروع کردیم به گریه ینی داشتم زار میزدممیگفت عزیزم تو هم اگه بری دنبال این کارا تهش اخرین داستان تو هم همین میشه هادوباره داشتم زار میزدم چون اون گی ناجوانمردانه با شوهرعمم یادم افتاده بودخلاصه اون روز خالم منو به راه راست هدایت کرد و با اون فلش مسیر زندگیمو از کونی شدن به جقی شدن تغییر دادخودمم به این نتیجه رسیدم که تو انتخاب فیلما اشتباه کردم، به جای شربت جنسی کافور رسیده بود دستم، قرعه ها هم نامناسب در میومدن هی. شاید همون اول قرعه خالم در میومد الان دیگه مجبور نبودم به شوهر عمم باج بدمخلاصه همه اینا دست به دست هم دادن که موفق نشم که هیچ تازه مختصری کونی هم شدمو باز نتیجه گیری نهاییفیلمای پورن و البته داستانای سکسی خیلی فرق دارن با واقعیتجق هرچقدرم ناجوانمردانه باشه باز آبرومندانه هستنوشته: husen
4