سلانامیدوارم لذت ببرید زیاد سکسی نیس ولی واقعیهخب اینو بگم که ما تو یه ساختمون چهار طبقه قدیمی زندگی میکنیمیکی از فانتزیام این بود یکی از همسایه هامون دختر داشته باشه مخشو بزنم بتونم بکنمش ولی خب این افتخار نصیبم نشدچند باری رو زنای همسایه نظر داشتم ولی کاری نتونستم بکنم جز جقدو سال پیش که من ۱۹ سالم بود قبل این گرونیا همسایه بالاییمون میخواست بفروشه برهاول به ما گفت بخریم که نشد یکی دیگه خریدو داد دست مستاجرراجب این زنه همسایمون یکی از رفیقا گفته بود که خرابه و چند باری دیدن از ماشین یکی دیگه پیاده شدهمنم تو کونم عروسی بود که بلاخره میشه یه حرکتی زد یا نهخلاصه اینا اومدنو یک سالو نیم همسایه ما بودن ولی من جز سه چهار بار سلان علیکو اینا تو راه پله جای دیگه ندیدمش تا رفتنیه سالی از رفتنشون میگذشت اون موقع که بودن من دورو برم پر بود از دختر واسه همین اهمیت زیادی نداشت برام بودن یا نبودنشولی این اواخر سره داستانی خوردم به پیسی😂🙋🏻♂️یادمه یه بار شمارشو تو گوشی مادرم دیده بودمبرداشتگ سیو کردمویه شب زد به سرم با اکانتای مجازی فیکم بهش پیام بدمیکی دوبار پیام دادم راه میداد ولی دنبال این بود که شمارشو از کجا اوردمو منم بخاطر ترسو اضطراب کیریم نمیگفتم که به گا نرم میدونید تو ایران ابرو مهمه برا همهتا جاییکه تو این وضع کیری تونستم یه ماشین (خودروی ملی) بگیرماسنپ کار میکردم از بیکاری بهتر بوداین سری دلو زدم به دریا بهش پیام دادم قبلش به خودم میگفتم این سری میگم بهش کیم یا میشه یا نمیشعخلاصه چند روزی چت کردیمچند تا نشونه دادم بهش تا بفهمه همسایم بلاک نکنه ولی خودش بعدش گفت اصلا به این که من باشم شک نکردهخلاصه بعد از کلی اصرار از طرف اون و تهدیدایی که میگف اگه نگی کی هستی بلاک میکنم مجبور شدم بگمالبته قبلش کلی خواهش و قَسمش دادم که به کسی چیزی نگهگفتم بهش داستانو چندتا دروغ مصلحتیم گفتم که همه در جریانن عاشقتمو دوست دارمو از این حرفا گفت چرا زود تر نگفتیو هی میخندید دیوث مسخرم میکرداز اون بگم که یه زنه سی چهار پنج ساله بود قد کوتاه و یکمی تپل بودهمون روز که بهش گفتم یه سفر پیکی بهم خورد تا نارمک از محل تا نارمک پشت فرمون باهاش چت میکردم از هیجانی که داشتم اصلا برام مهم نبود که خطرناکه چت کردن پشت فرمونرسیدمو بارو تحویل دادم گفتم میای بیرون گفت کجایی گفتم نارمک گفت نیستی که گفتم اگه تو میای منم میرسونم خودمو اوکی دادو نمیدونم چه جوری خودمو رسوندم محل ده دقه ای اومدمباورش برام سخت بود انقدر راحت پا داده باشعکامل اطراف محل قرارو چک کردم یه موقعه شوهرش برام کمین نکرده باشهامن بوددیدمشو زنگ زدم اومد تو ماشینم عقب نشست یکم اولش رسمی حرف زدمو فلان که بگم خیلی خوبمولی بعدش راحت حرف زدیم از خانواده های هم سوال میکردیم هیبه خودم اومدم گفتم اسکل میخوای بکنیش از این حرفا نزن که میپرهاز محل زدیم بیرونو گفتم بیاد جلو بشینه راحت باشیماومدو منم دستشو گرفتم خیسه عرق بودبه گفته خودش اولین بارش بوداون روز دو ساعتی با ماشین چرخیدیم با این وضعیت کیریه بنزینمیترسیدم جایی وایسمچون زنع شوهر دار بودو بگاییش زیاد اگه میگرفتنمونقبلا زیاد گرفتنم با دختر ولی خب اونا مثل این کیری نبودقرار اول فقط حرف زدیمو با اخلاق هم اشنا شدیمو شرطامونو گفتیم برا همقرار بدی فردا یا پس فرداش بود اومدیمو باز با ماشین چرخیدیممن خیلی قوای جنسیم بالاسو زود میزنه بالا کلاتو ماشین بودیم راست کرده بودمتلفنش زنگ خورد نباید حرف میزدم ولی اروم میخندیدم به حرف زدنش که یهو دست انداختو کیرمو گرفتیکم بازی کرد تلفنش تموم شد گفت این چیه گفتم شومبوله دیگه سوال ندارهگف چرا راستع گفتم بخاطر شماس فکنمبنده شلوارمو سفت بسته بودم نتونست دستشو ببره زیر به زحمت وسط رانندگیم بندو باز کردمو دستشو برد زیر شورتملذت بخش بود دستاش دور کیرمتو همون حالت شروع کرد برام جق زدن یه ۷.۸دقه ای جق زدو ابم ریخت رو دستشمیخندید گفتم چیه نکنه تاحالا ندیدی از ایناگفت دیدم ولی رو دستم نعانقدر ادا تنگارو در اورد تا زدم بغل اب دادم دستاشو شستاون روزم بعده یه ساعتی چرخیدن تموم شدقبله قراره سوم به خودم گفتم حتما میکنمشرفتمو سوارش کردم دوباره طبق عادت شروع کردم چرخیدن تو اتوبانا از ترس این سری نوبت من بود گفتم پشتی صندلیو بخوابون گف براچی گفتم بخوابون کاریت نباشه خوابوندو عادت داشت کیفشو بزاره رو پاشکیفو برداشتمو گزاشتم صندلی عقبدستمو به زحمت از ساپورتو شورت تنگش عبور دادمو رسیدم به کصشیه بیس دقه نیم ساعتی شد مالیدمو انگشتش کردم تا ابش اومدداغ شده بودگفتم بهش برام ساک بزن گفت نمیشه اینجا گفتم پ کجا گف یه جا بزن بغل این همه زمینه خدابر عکس من نترس بودو براش مهم نبود اگه به گا برهولی من ترسیده بودمو کاملا حشریرفتم پارک محل تو پارکیگ پارک کردمقبلا اونجا هم به خودم هم به بقیه دیده بودم گیر دادن و کساییع که رو کار بودنو بردنترسیدمگفتم با یه ساک حلش کنم تا خونه جور بشعگفتم بزن ساکو ناز کردمن هی اصرار میکردم اون میگفت نه بریم پشت میکشم پایین کارتو بکنمنم که ترسیده بودم قیدشو زدم باورتون نمیشه چه شق دردی گرفتمیه سریم بردمش سرخه حصار تو این وضع کرونایی رفتیم بالای تپه جای دنج زدیم زمین کونوتا به جاهای خوب رسیدیمو من رو کصش مانور میدادم دیدم یه کونیه حشری داره دید میزنه که قید همه چیو زدمو جمع کردیم اومدیمجزئاته زیادیو نگفتم نخواستم خستتون کنمالان یه ماهی از این داستانا میگذرهیه ضرر کیری دادم گفتم نکنه تاوان کارمه بیخیال شدمشیه سال قبل اینم مادره زیدمو مخ کردم ولی اونم در همین حد بود حتی کم تراین دوتا زنه شوهرداری که مخ کردم جفتشون از سمت شوهراشون کمبود داشتنتجربه نشون داده اگه به همسرت محبت نکنی مجبوره با یکی دیگه کمبودشو بر طرف کنه پس محبت کنید تا خیانت نبینیدمیدونم کارم درست نبوده ولی خوشحالم که از یه جق بیشتر عبور نکردم باهاشاگه نوشتنم خوبه کامنت کنید داستان عاشقیه جالبی دارم اونم میگمدمتون گرم که بودید تا اخرش داستان واقعیه ولی من به سلیقتون احترام میزارمنوشته: بزارید نگم من
2