سلام امیدوارم همیشه شاد باشید و از داستان من خوشتون بیاد فحش هم خواستید بدید مشکلی نداره15 سالم بود یه پسر خجالتی و مهربون که همیشه گوشه نشین بوداز 10 سالگیم عشق به همجنسم شروع شد البته به فکر سکس نبودم فقط عاطفی بود 15 سالم که بود رفتم تحقیق کردم ودیدم که از خانواده رنگین کمون هستم❤️LGBTبه این حسم افتخار می کنم نه فقط به مذکر و مونث حس داشتم به دنیای اطرف حس داشتم و یک پسر خیلی احساساتی هستمخیلی مورد تجاوز قرار گرفتم اما خوشبختانه تونستم فرار کنمتو مدرسه خیلی وضعم خراب بود بچه های مدرسه انگشتم میکردن و اصلا از این چیزا بدم میومد گاهی میرفتم خونه گریه میکردم که چرا خدا بدن دخترونه بود و من مورد توجه یک مشت هوس باز قرار میگیرم به خانواده چیزی نمیگفتم فقط مادرم رو به مدرسه میوردم و به بهونه دعوا و فحش و این چیزا به مامانم میگفتم بیاد مدرسه به مدیر بگه بلکه از دست من سر در بردارنزیاد دوست نداشتم یکی دوتا داشتم اونم یه جورایی از نگاه هاشون معلوم بود همجنسبازنمن همیشه مورد پسند دخترا هم بودم و دوست دختر هم چند باری داشتم و اخریش خیلی بهش وابسته بودم اونم همینطور ولی نمیدونم که یک روز ولم کرد و دیگر پیداش نشد…داغون بودم وبا هیچکس دیگه حرف نمیزدم زندگیم شده بود یک هنذفری که 24 ساعت تو گوشم بودمدرسه ها شروع شد ویکم حالم بهتر شد کم کم داشتم فراموشش میکردمچون پسر درس خونی بودم و تعریف از خودم نباشه معدلم زیر 19.50 نمیومد پایینداستانم این جا شروع میشه چند روز بعد یعنی 3 یا 4 مهر ماه بود یک دانش آموز جدید اومده بود مدرسه ماپسر با ادب مذهبی و درس خونی بود درسش از من بهتر بود منم یکم حسودیم میشد اما کم کم با نگاه هاش عاشقش شدم جوری بود که دیگه حواسم به هیچ چیزی نبود جز فکر کردن به اون به خودم میگفتم این کارا زشته عاشق پسر بشی و… ولی گفتم بزار امتحان کنم تا حالا عشق پسر نداشتم با هر دختری هم بودم بعد از چند مدت ول میکنن میرن بزار امتحان کنم شاید پایدار بمونهنمیدونم چرا ولی خیلی ازش خجالت میکشیدم ماه ها گذشت و من فقط به نگاه کردن بهش کفایت میکردمتا دیگه صبرم تموم شد یک دوستی داشتم خیلی صمیمی بودیم بهش گفتم بودم بایسشکوالم و توضیح داده بودم براش اون دوستم با اون پسره که اسمش محمد بود(مستعار) هم صمیمی بود رفتم پیشش بهش گفتم و تعریف کردم براش یه مدتیه عاشقش شدم و نمیتونم دست بردارم دوستمم میگفت زشته فراموش کن و این چیزا ولی درکم کرد و گفت خودم باهاش صحبت می کنم زنگ تفریح خورد همه رفتن بیرون من داشتم برای خودم قدم میزدم از استرس میمیرم قلبم اومده بود تو حلقم منفی فکر میگرفتم گفتم الان نره به بچه ها بگه آبروم نره بگن این گی هست بهونه خوبی برای دست کاریم میشد بخاطر همین ترسیده بودم 5 دقیقه صحبت کردن و تموم شد حرفاشون دوستم برگشت بهم گفت بهش گفتم علی(خودم مستعار) عاشقت شده و دوست داره محمد هم گفت منم دوستش دارم من همه رو دوست دارمفایده ای نداشت گفتم این منظورمو نفهمیده تا اینکه یه روزی شمارش گرفتم بهش گفتم یکم ترسیده بودم باز اما دل رو به دریا زدم بهش پیام دادم و اعتراف کردم دوستش دارم و حاضرم جونمم هم برات بدم و گفتم تو فکر میکنی دوست دارم ولی چیزی بالاتر از دوست داشتن هست اونم یکم درکم کرد و این چیزا ولی یک سری چیزایی از من شنیده بود که بچه های مدرسه میگفتن علی عجب چیزیه بدنش دخترونست عالیه و… منم یک رفتارم دخترونه بود این رفتار مورد تمسخر قرار میگرفتم اونم یک جورایی خوشش اومده بود هر روز تو مدرسه بهم دست میداد و لبخند میزد باهم حرف میزدیم روز ها گذشت و باهم صمیمی شدیم کم کم دیگه عاشقم شد و بهم وابسته شدیم و چند بار بهم درخواست سکس کرد من قبول نکردم و… تا اینکه قبل عید اردو گذاشتن اردوی دوروزه خارج از شهر گذاشتن برای معدل بالای 19 منو محمد خیلی خوش حال شدیم و ثبت نام کردیم با چندتا از بچه های کلاس و فرداش حرکت کردیم رسیدیم اونجا همه چیز عادی بود ظهر رسیدم و ناهار بهمون دادن بعد ناهار هم بردن فیلم نگاه کردیم و چند تا مسابقه هم گذاشتن خلاصه تا عصر مشغول بازی بودیم شب شد رفتیم خوابگاه که تختاش دوطبقه ای بود و بهم چسبیده بود 8 بالا و 8 پایین من و محمد هم پیش همدیگه خوابیدیم و دوستم هم اونورم بود ساعت 12 شب شد و همه خوابیدن به غیر از منو محمد.محمد گوشیش در آورد داشت فیلم های سکسی میدید و حسابی حشرش گرفته بود منم خوشم نمیومد از این چیزا روم کردم و اونور و خوابیدم تا 20 دقیقه گذشت و دیدم داره دست به کونم میزنه!!رفتم اونور تر و چیزی نگفتم فقط بغلم بود و دستش همیشه من میگرفتم دستم هی فشار میداد و نمیدونم فازش چی بودپاهامون قفل کرده بودیم و خیلی خوشم میومد اون همیشه میگفت بدنت خیلی گرمه پوستت هم خیلی مرطوب هست انگار از پوست نفس میکشیکیرش و چسبوند بهم منم نمیدونم چم شد یه حس عجیبی گرفتم که نمیتونم وصف کنم چه حس جالبی بودچیزی نگفتم و زیر گوشم اومد و گفت علی من که این همه دوست دارم تو این همه دوست داری بیا از این فرصت استفاده کنیم و یکبار سکس کنیم سکس جزئ از عشق هست و باید تجربه کرد با مخم یک ساعت ور میرفت آخر راضی شدم از شدت استرس عرق کرده بودم و بدنم خیس میشد محمد شروع کرد منو مالیدن و بوسیدن گلوم بدون هیچ صدایی تا کسی شک نکنه لب ازم گرفت منم رفتم تو هوا واقعا خیلی خوب بود با کسی که عاشقشی سکس کنی شروع کرد خوردن لبام و کونم و مالیدن منم رفتم تو حس و بدنم تسلیم خودش کردم کیرش رو درآورد رو کونم میمالید روم کرد اونور کیرامون چسبوندنم به همدیگه از جلو دوتایی فشار میدادیم بعد باز دوباره پشت کردم بهش یکم توف زد یواش یواش کرد توش از درد یک لحظه پاشدم از تخت خواستم جیغ بزنم که جلوی خودمو گرفتم آروم آروم کرد توش تا دیگه تونستم تحمل کنم خیلی عاشقش شده بودم درد هم براش تحمل میکردم که خوب حال کنه خودم خیلی بهم حال داد 10 برابر دردش لذت داشت شروع کرد یواش یواش تلمبه زدن بعد 8 دقیقه آبش اومد وریخت توم آبش خیلی داغ بود واقعا بهم خوش گذشت دستمال از ساکن آوردم بیرون آب رو پاک کردم دوسه تا لب گرفتیم و خوابیدیم فردا بیدارشدم و خیلی پشیمون بودم بابت اینکار و احساس گناه کردم ولی چون عاشقش بودم بخیال همه چیز شدم ظهر ناهارمون خوردیم و عادی با هم رفتار میکردیم و عصر برگشتیم خونهبعد از اون روز رابطمون بهتر شد دیگه لیلی و مجنون شده بودیمو تابستان شد و ما از شهر رفتیم و رفتیم جای دیگه 1 سال میگذره هنوز هم تو فکرشم و داغون داغون شدم و یک مدتی افسرده شدم چند جلسه روانشناسی رفتم چندتا قرص بهم داد خوردم یکم خوب شدم ولی هنوز حصرتش رو میخورم? اگه الان داری داستان ما رو میبینی بدون هنوز عاشقتم و هیچوقت فراموشت نمی کنماگه داستانم غلط املایی یا دروغی یا سوتی چیزی داده بودم به بزرگیتون ببخشین الان هم حالم خرابه دارم داستان و مینوسم و گریه می کنم به یاد روزایی که با هم بودیمببخشید طولانی شد و اگه دوست داشتید ادامه اش هم مینویسمنوشته: علی
6