سلام من نرگس هستم 30 سالمه قد و وزن و هیکلم در حد خودم خوبه تعریف از خود نباشه یه خورده هم قیافه دارم داستان من برمیگرده به سال 1390 زمانی که 22 سالم بودقبل از همه باید بگم من تو یه خانواده به شدت سنتی و مذهبی زندگی کردم و رشد نمودم خانواده من به خاطر باورها و عقایدشون من و خواهر و برادرمو به شدت محدود کرده بودن ما تو خونه و بیرون به شدت تحت کنترل بودیم و آزادی نداشتیمبگذریم اواخر سال 89 علی پسر یکی از بستگانمون که جوانی حدود 26 ساله بود اومد خواستگاریم خانواده علی هم مثل ما سنتی و مذهبی بودن بعد از یکی دو جلسه اومدن و رفتن پدر و مادرم اوکی دادن و شاید باورتون نشه شب بله برون به اصرار مادر علی و اونم چون همه چی فیکس شده بود من و علی اجازه پیدا کردیم 10 دیقه تو اتاق باه حرف بزنیماونشب اینقدر استرس داشتم و خجالت میکشیدم که نفهمیدم چی گفتیم و چی شدبعد اون شب ما عقد شدیم و مثلا محرماما بازم خانوادم تو رفت و آمد با علی و بیرون رفتن سخت گیری میکردننامزدی من و علی اینقدر سخت گذشت که نمیخوام به یادش بیارم خلاصه شده بود تو محدودیت و محدودیتبعد از همه این تفاسیر من و علی شهریور 90 باهم عروسی کردیم و برای شروع زندگی مشترک به طبقه بالای خونه پدری علی رفتیماون شب قرار بود من و علی سکس کنیم باور کنید چیز زیادی از سکس نمیدونستمو بیشتر از سکس ترس و استرس بود که به جونم افتاده بود که امشب چی میشهبالاخره اون شب من و علی تنها شدیم علی ظاهرا بلد بود (اینو بعدها فهمیدم) سعی میکرد من و آماده کنه که از شانس من اون شب به خاطر استرس زیاد من در کمال تعجب پریود شدموای داشتم دیوونه میشدم پریود شدن اونم الانهنوز با این قضیه کنار نیومده بودم که نمیدونم به خاطر کیفیت غذای تالار بود یا چی دچار اسهال و استفراغ هم شدم از ائن ور هم برای تکمیل بدشانسیم تبخال هم زدمدیگه نگم از حال و روز خودمبیچاره علی مات مونده بود چیکار کنهبهترین شب زندگیش به گند کشیده شده بود بیچاره عین برق گرفته ها بود بعد تلاش کرد به خودش مسلط بشه ازم خواست منو به دکتر ببره اما من قبول نکردم من تو پذیرائی نشستم و علی رفت اتاق خواب یک ساعت بعد که نزدیک اتاق خوابش رفتم صدای گریه علی میومداونشب اینقدر بهم سخت گذشت که قابل توصیف نیست صبح رفتم دکتر و بعدش آمپول و دوا اسهال و استفراغم خوب شد با پمادی که دکتر داد تب خالم هم چند روز بعد خوب شد5 روز بعد هم پریودم قطع شداما علی دیگه به سراغم نیومد این قضیه تو شبهای بعد همتکرار شد رفتار علی با هام به شدت سرد بودما تا سه ماه هیچ کاری نکردیم و من هنوز دختر بودم از طرفی نمیدوونستم چیکار کنم بالاخره مجبور شدم قضیه رو به مادرم بگم اونم به پدرم گفت اونا فکر میکردن علی دچار ناتوانی جنسیه بالاخره بعد کلی کشمکش و اختلاف قرار شد علی با پدرم و پدرش برن دکتر اونا رفتن دکتر و دکتر ها بعد کلی آزمایش و بررسی گفتن علی از نظر توانائی جنسی کاملا سالمه و مشکل و اون روحیه و باید پیش یه روانشناس بریمرفتیم پیش روان شناس اونم بعد چند جلسه گفت که علی دچار بی میلی جنسی به من شده شده یه جور به من فوبیا پیدا کردهاون گفت سعی میکنه با برخی روشهای درمانی این مشکلو حل کنه اما اگه حل نشه باید ازهم جدا شیمحق با مشاور بود یاد آوری اون شب برای من هم سخت بود چه برسه به علیروشهای مشاور رور به کار گرفتیم اما فایده نکرد و درنهایت من و علی بعد یک سال زندگی مشترک از هم جدا شدیمعلی 6 ماه بعد دوباره عروسی کرد و الان دو تا بچه دارهمن گرفتار فوبیای زندگی زناشوئی و سکس و ازدواجمنمیدونم الان کی رو باید مقصر بدونم خانوادم خودم یا…نوشته: نرگس