سلام دوستانتوی این دنیای وانفسا و توی این گرونی ودروغای مسولین فقط اینجا مزه میده کمی با خوندن داستانهای راست ودروغ اوقات لذت بخشی رو سپری کرد.داستانی که میگم مربوط به یکی از همکارامه که یه مدت بدجور بهم ریخته بود و به هر شکلی بود از زیر زبونش کشیدم.من وهمکارم… دانشگاه … سر کار میریم من متاهل و اونم مجرد.البته هردو اقا هستیم.بگزریم.طبق معمول اول مهر فرا رسید و دانشجوها از راه رسیدنجهت ثبت نام.میز منو سیامک کنار هم بود ..خلاصه در بین دانشجوهای دختر که اکثرا زیبا بودنیهو یه دختر وارد شد که تمام همکارا در حال تماشای زیباییهاش بودیم.نگاه به سیامک کرردم دیدم دست وپاش داره میلرزه.خوب شرایط کار ماهم یجوریه که دست به عصی هستیم.وقت گذشت تا موقع رفتن سیامک گفت دخترو دیدیمنم خودمو زدم کوچه علی چپکدوم دخترهمون که همه میخش بودناره دیدمش چطوردیونم کرد دیونم کرد پسر .این دیگه کی بودگفتم اره قشنگ بودسیامک گفت هر جور باشه میخامشگفتم جوگیرشدیاگفت جوگیر چیه شمارشم از پروندش برداشتم.خلاصه روزها گذشت و سیامک در کف دختر خانم بال بال میزد تا بالاخره از تونست یکم باهاش تلگرام حرف بزنهبه قول سیامک اصلا نم پس نمیداد .خیلی دختر خوب و سالمی بودمن گفتم تمام ادما یه رگ خواب دارن رگ خوابشو پیدا کنخلاصه زمان گذشت به مرور سیامک به بهونه ازدواج و اینجور حرفا گاهی یه صحبتی باهاش میکرد و بالاخره تونست بهد چند هفته یه استیکر بوسه بفرسته براشدر این حد دختره جدی بود.خلاصه ارتباط تلگرامی کمی بیشتر شده بود ولی دختر راضی نشد تا ملاقات حضوری بزارناینم بگم پدر سیامک دوساله فوت کرده.خلاصه سیامک یه روز به مادرش میگه که قضیه چیه و میخاد با دختر حرف بزنه اگه شنا بیلید شاید مت تونستم مخ دخترو بزنم.خلاصه مادر سیامک به دختر زنگ میزنه و میخاد که باهم یه قراری بزارن.خلاصه روز موعود رسید.تا اینجای داستان داشته باشید.در کاشان دشتهای بسیار بزرگی در قسمت حسن اباد کاشان هست که گیاه نعنا کشت میکنن که حدودو یک متر تا یک ونیم متر رشد داره ویک منظره بی نظیرهبه سیامک گفتم هدفت از قرار چیهواقعا برا ازدواج میخای یا میخای حال کنی.گفت واقعیتش هم دوستش دارم هم میخام بکنمش.اینم بگم دختر اهل کرمانشاه بودولی تفاوت فرهنگی ومسافت راه به قول مادرم دردسر میشه بدای ادامه راه.پس تصمیم به این شد که من با دختره یه حالی بکنم .حالا اصل قضیه اینکه خود دختر که سختمادرم هست چیکار کنمبه سیامک گفتم سه تا ابمیوه بگیر وداخل دوتاش قرص ویگرا حل کن یدونم جدا برا مادرت بگیر اون دوتا رو خودتون بخورید بعد به هوای گردش برید دشتای حسن اباد هم قسنگه هم میشه بین اونا تو مستی کاری از پیش ببری.خلاصه طبق نقشه قرار همین شد سیامک سه تا ابمیوه وکلوچه گرفت ودوتاشو تقویتی زد وخلاصه سه تایی راه افتادناما شانس سوخته سیامک اونجا بود که وقت تعارف اب میوه ها ماشین از سرعت گیر رد میشه وهمه ایمیوه ها قاطی میشه واز قضا دوتا ابمیوه تقویت شده به سیامک و مادرش میفته?خلاصه ابمیوه رو میخورن بعد نیم ساعت دیگه تاثیر خودشو میزارهخلاصه میرسن دم دشت نعنا واز مادر اجازه میگیرن تا برن صحبت کنن.دم باغ کشاورز رو میبینن واز کشاورز اجازه میگیرن وارد دشت میشن.ولی دل غافل.سیامک حشری ودخترم ریلکس هر کاری میکنه حریف دختر نمیشه تنها کاری که میکنه میتونه بزور بغلش کنه.خلاصه با جنگ ودعوا در حال برگشتن هستن که دختر با هزارتا فحش به سیامک ازش جدا میشه سیامک ناراحت ولی مست در حال برگشتن به سمت ماشینه .نزدیکه ماشین که میشه میبینه صدای اه وناله میاد نزدیک که میشه میبینه ای دل غافل کشاورز مهربون از عقب انچنان کسی از مادر مستش میکنه که نگو.سیامک میخاد بره جلو که خجالت میکشه ویاد قرص ومستی مادرو بی پدری میفته.خلاصه یه جق خوشگل میزنه وابشو میاره واز اینجا تلنگر سکس با مامانی تو سرش میاد.وقتی بر میگردن خونه تو مسیر مادر از دختر میپرسه که چیکار کردین وایناسیامک میگه من که هیچی ودخترم قهر کرد و رفت .البته به شما که بد نگذشت وچشای مادر چهارتا شد.خلاصه زمان میگزره…وداستان ادامه دارههمینو بگم که سیامک موفق به تصاحب مادر شد.یه کوچولو از داستانش رو برام گفته.کاملشو براتون اگه دوست داشتید میفرستمضمنا داستان کاملا واقعیهبراهمین اسم خودمو نگفتم واسم سیامکم واقعی نیست ودخترم از کرمانشاه نبودامیدوارم لذت برده باشیدنوشته: جووووون
5