تنبیه جنسی درد و لذت

_من طلاق میخوام و مطمئن هم باش که به زودی طلاقمو ازت می گیرم.با حرص دستشو تو موهاش کشید و یه دفعه به طرفم خیز برداشت. از ترس چند قدم عقب رفتم و با گیر کردن پام به لبه ی فرش در حال افتادن بودم که دست هاش از پشت کمرمو گرفت و نگهم داشت.هیچ وقت انقدر عصبانی ندیده بودمش. هیچ وقت انقدر ازش نترسیده بودم. هیچ وقت منو نزده بود اما نمی دونم چرا واکنش ناخودآگاهم این بود که موقع عصبانیتش فرار کنم._به خدا یه بار دیگه این حرف چرت و پرت رو ازت بشنوم بلایی سرت میارم که نتونی تا دم در هم بری چه برسه به اون بیمارستان کوفتی و دانشگاه.من هر لحظه بیش تر حس می کردم که چقدر اشتباه کردم. توی همه چیز. تو عاشق شدن ، تو ازدواج کردن باهاش و تو رفتار های خودم. کاش یه ذره بیش تر برای این تصمیم مهم صبر می کردم اما انقدر جوون و کله خراب بودم که چنین چیزی اصلا برام ممکن نبود . چشمام فقط اونو می دید. پسری رو که عاشقش شده بودم و به نظرم همه چیز بود. پسری که سر کلاس یواشکی نگاهش می کردم.سعی کردم خودمو از بین دستاش بیرون بکشم_ولم کن.‌اگه انقدر آدم بی منطق و مزخرفی هستی ترجیح من اینه که این زندگی رو تا بدتر نشده همینجا تمومش کنیم.به محض اینکه این حرف از دهنم در اومد با دیدن قیافه ش پشیمون شدم. صورتش انقدر قرمز بود که واقعا ترسیده بودم. تو کل این سه سالی که از ازدواجمون می گذشت اینطوری ندیده بودمش. صدای دادش که بلند شد یه لحظه به خودم لرزیدم_ خفه شو. فقط خفه شو. من بی منطقم؟ من مزخرفم؟ باشه ولی هر چی که باشم بی غیرت نیستم. اون مرتیکه دیوث جلوی چشم من دستشو گذاشت روی سینه ی تو…می فهمی؟ حالیت میشه اصلا که من چه حسی دارم؟از فشار دستهاش روی کمرم اشک تو چشمام جمع شده بود._اون دستشو روی سینه ی من نذاشت. فقط ‌.‌…فقط رفته بودم که مورنینگ مریض رو بهش بدم. حالا شاید یه لحظه دستش…آنچنان تکونم داد که شوکه شدم و جیغ آرومی زدم._دستش خورده ؟ چطور میگی دستش خورده؟ داری ازش دفاع می کنی؟ لعنتی من دیدم که چطور دستشو روی سینه ت فشار می داد. یعنی من فرق اینو با یه برخورد عادی نمی فهمم؟می دونستم. خودم می دونستم که از قصد اینکارو می کنه و تا جایی که می تونستم سعی می کردم ازش دوری کنم اما تا حدودی باهاش سر و کار داشتم و نمی تونستم کاملا ازش فرار کنم. اما این که تقصیر من نبود. کدوم آدم احمقی به خاطر همچین چیزی از رشته ای که این همه براش تلاش کرده انصراف میده؟_من چیکار کنم؟ تو میگی من چیکار کنم رسا؟ به خاطر این غلطی که کرده برم بیرون ؟ اصلا چرا خودت همون لحظه یقه شو نگرفتی و نزدی تو دهنش؟ حالا کسی که باید این وسط ضرر کنه و نتیجه ی تمام زحمت هاش رو از دست بده منم؟ولم کرد و دوباره تو موهاش چنگ زد. عصبانی بود. می تونستم تصور کنم که با تجسم اون لحظه چقدر حرصش گرفته_ خودت که دیدی مریض اورژانسی داشتم. نمی تونستم جون یه آدمو به خاطر دعوای شخصی به خطر بندازم وگرنه می دونستم با اون حرومزاده چیکار کنم.حس کردم یکم آرومتر شده. نشستم روی مبل و بهش نگاه کردم_ خب دفعه ی بعد اگر این اتفاق افتاد خودت برو حالشو بگیر. هر دفعه که مریض اورژانسی نداری. نمیشه که من تاوان کار اونو پس بدم…ایستاد و مستقیم تو چشمم نگاه کرد_ تو هم فقط یه راه حلی میدی که از سر خودت باز کنی نه؟ من دو روز در هفته بیش تر تو اون بیمارستان کوفتی نیستم. روزای دیگه چی؟ روزایی که من نیستم…چند لحظه مکث کرد و بعد مشکوک نگاهم کرد._تا حالا چیکارت کرده؟ روزایی که من نبودم بهت دست زده؟ دیگه به کجات دست زده لعنتی؟جمله ی آخرو چنان داد زد که دستمو رو گوشم گذاشتم. خودم به درک نگران همسایه ها بودم که این چند روز دیگه جلوشون آبرو نداشتیم.واقعیت این بود که چند ماهی میشد پزشک مسئول بخش اذیتم می کرد و تا با هم تنها میشدیم لمسم می کرد. من از ترس اینکه نمره مو کم کنه و پاس نشم صداشو در نمی آوردم ولی تا جایی که می تونستم از تنها شدن باهاش دوری می کردم. این تنها کاری بود که از دستم بر می اومد._نه…‌‌همون یه دفعه بود فقط که خودت دیدی.صدام آروم بود. مثل هر ‌وقت که می خواستم یه دروغی بگم و اون خوب این حالت هامو حفظ بودجلوی پام زانو زد و چونه مو توی دستش گرفت._ مثل سگ داری دروغ میگی. بعد این همه مدت که میشناسمت اینو می تونم تشخیص بدم. مثل آدم بگو چه غلطی باهاش کردیحرفاش حس بدی بهم میداد. لحنش جوری بود که انگار من خودخواسته بهش خیانت کرده بودم. از حس بدی که داشتم به گریه افتادم_ من…کاری باهاش نکردم.‌ فقط چند بار دیگه همون اتفاقی که خودت دیدی تکرار شد.من که نمی خواستم…من ترسیده بودم .اون استادمه. نمی دونستم باید چیکار کنمچونمو محکم تر فشار داد و داد‌ زد_باید چیکار می کردی؟…هه. خب معلومه باید به من میگفتی.هق هقم شدید تر شد._که چی بشه؟ که تو خیلی راحت بهم بگی انصراف بده؟ جوری که انگار این همه تلاش من کشک بوده. انگار انقدر جایگاه من بی اهمیت و بی ارزشه.با عصبانیت بلند شد و چند بار بی هدف توی سالن قدم زد._ باشه. قبول دارم. من هم اشتباه کردم. من هم بی منطق برخورد کردم. تو کسی نیستی که باید کنار بکشه. فردا میرم با مدیر بیمارستان صحبت می کنم و حال اون عوضی رو جا میارم.با ترس بلند شدم_نه رسا …نمره م.عصبی برگشت و نگاهم کرد_ به خاطر نمره وایسم و تماشا کنم که زنم دستمالی میشه؟ نترس هیچ غلطی نمی تونه بکنه. اگر هم بکنه دیگه کاری بیش تر از این ازم بر نمیاد. تو این مورد نمی تونم به خاطر نمره ی تو کوتاه بیامبا این که هنوز نگران بودم اما یکم آرومتر شدم و دوباره سر جام نشستم.صدای قدم هاش رو که به سمتم میومد می شنیدم._و اما شما…اصلا حدس هم نمی زدم که چی میخواد بگه_فکر نمی کنی که خیلی زیاد اشتباه کردی عزیزم؟می دونستم که اشتباه کردم اما از نظر خودم چندان هم تقصیر من نبود. در واقع چاره ای جز اشتباه کردن نداشتم. آب دهنمو قورت دادم_چی؟دوباره لبه ی مبل زانو زد و دستشو روی زانو های برهنه م گذاشت._یک ، اجازه دادی اون مرتیکه بهت دست بزنه و به شوهرت چیزی نگفتی.با حرص دندون هاشو ‌روی هم فشار داد و انگشتاش که حالا به رونم رسیده بود محکم به پام چنگ زد._آیی_دو ، وقتی که ازت پرسیدم بهم دروغ گفتیانگشتاش بالا تر اومد و از زیر دامن پیراهنم داخل رفت._سه ، گفتی که می خوای طلاق بگیریانگشتاش رسید بین پاهام و …اوه شت. یادم اومد که شورت پام نبود. هر دومون با متوجه شدن این موضوع شوکه شدیم.از برخورد انگشتاش با بدنم انقدر داغ شده بودم که حس می کردم کم کم دارم خیس میشم و به خاطر نپوشیدن شورت نگران بودم پیراهنم کثیف بشه.خواستم بلند شم تا از این کثیف کاری جلو گیری کنم اما انگشتاش به بین پاهام فشار آورد و منو سر جام نگه داشت. تو چشماش شهوت وحشتناکی دیده میشد که تا تهشو خوندم_کجا پیشی ملوس من؟به نفس نفس افتادم. خودش می دونست وقتی اینجوری صدام می کنه دیوونه تر میشم._این اشتباهات رو برات نام بردم که دیگه تکرار نکنی و البته که باید تنبیه هم بشی.انگشتاش رو چند بار بین پاهام کشید. از بالا به پایین و بالعکس و دوباره من خل شدم. یادم رفت که چند دقیقه قبل داد می زدم طلاق می خوام و حالا تنها چیزی که یادم بود این بود که من عاشقش بودم. از اولین باری که تو حیاط دانشکده ی پزشکی دیده بودمش . از همون موقع که انگشتای کشیده ش صفحات کتاب رو ورق می زد و دنبال مطلبی می گشت تا بهم نشون بده و من فکر می کردم چه دست های جذابی داره و حالا… این انگشت ها اینجا بود ، بین پاهای من!جوری که خیس و تحریک شده بودم فکر نمی کردم هر کاری هم که بخواد باهام بکنه برای من تنبیه محسوب بشه.صدام لرزید_ میخوای باهام چیکار بکنی؟عمیق و بدون لبخند نگاهم می کرد_ یعنی واضح نیست که می خوام بکنمت؟با شنیدن این حرف سر خوردن مایع لزج رو بین پاهام به وضوح حس کردم و مسلم بود که انگشت اون هم متوجه این موضوع شده .انگشتش رو یه بار دیگه از بالا تا پایین کشید و من با بسته شدن چشمام ناله ی آرومی کردم_جان… ناله هاتو دوست دارم ولی خبرایبدی برات دارم پیشی ملوس.خودمو روی مبل جلو تر کشیدم تا بهتر بتونه بهم دست بزنه. اما اون دستشو از بین پاهام بیرون آورد و ایستاد._امروز تو ارضا نمیشینفس نفس زنان سعی داشتم حرفش رو برای خودم معنی کنم. چی؟ من همین حالا هم فاصله ی زیادی نداشتمدکمه ی شلوارش رو باز کرد_ این قراره تنبیه تو باشه.شوکه شده نگاهش می کردم. به قدری خیس بودم که تا اون زمان سابقه نداشتنگاهش کردم که چطور شلوارش رو پایین داد و آلتش رو بیرون آورد. هر لحظه خیس تر می شدم و بیش تر می خواستم. نفسم به سختی بالا میومد_من … دست خودم نیست. اگه ارضا بشم چی؟سمتم اومد و با گرفتن دستم از روی مبل بلندم کرد._اون موقع باید از دانشگاه انصراف بدی.‌پس سعی کن تنبیهت رو بپذیری و از پسش بر بیای.به سمت میز ناهار خوری هدایتم کرد و کمرمو روی میز خم کرد. دست هاش به سمت پشتم رفت و بند های پیراهنم باز شد. سرمو برگردوندم تا بهتر ببینمش. یکی از بند های پیراهن رو در آورد.صدام نا امید و پر از لرزش بود_چیکار می کنی؟دست هامو گرفت و آورد پشتم._کمتر صحبت کن گربه کوچولومتوجه شدم که با بند پیراهن دست هام رو از پشت بست و بعد یکم به سمت میز هلم داد. چون دستام بسته بود تکیه گاهی نداشتم و با صورت توی میز رفتم. فقط لحظه آخر صورتمو کج کردم تا دماغم آسیبی نبینه.دیگه حتی نمی تونستم بلند بشم یا سرمو برگردونم تا ببینمش. سمت چپ صورتم روی میز بود و تنها چیزی که توی دیدم بود ، یخچال و کابینت ها بودن.سردی میز روی گونه ی چپم چیز جالبی تو اون شرایط نبود.اون لحظه بیش تر به نوازش انگشت های داغش نیاز داشتم. حسش کردم که بین پاهام قرار گرفت و بعد داغی آلتش که بین پاهام مالیده میشد‌. خواستم برای آخرین بار شانسمو امتحان کنم_رسا جونم… خواهش…آه…آی…بدون مقدمه خودشو فرستاد داخل و اولین ضربه ی محکم رو زد.از حس کشیدگی و پر شدن بدنم شروع به لرزش کرد. از ترس اینکه ارضا بشم و دانشگاه رو از دست بدم به گریه افتادم. خوشبختانه این ترس باعث شد تمرکزم روی سکس کم بشه و ارضا شدنم به تعویق بیفته.ضربه های پشت همش شدید تر از همیشه بودن و صورتم روی میز داشت درد می گرفت. خوشحال بودم که خیسی بیش از حدم کار رو برام راحت کرده وگرنه با اون میزان از خشونت خیلی اذیت میشدم.ناله های ضعیفم مشخص نبود که دقیقا برای چی بودن . از وضعیت ناراحتی که داشتم یا از تحریک شدن. دست هاش از روی سوتین به سینه هام چنگ زد و خودشو تا آخر داخلم فرستاد._بگو که دیگه به اون عوضی یا هر خر دیگه ای اجازه نمیدی به اینا دست بزنه…صداش عصبانی و پر از حرص بود.از خودم واقعا ناراحت بودم که باعث این وضعیت شدم.محکم تر به سینه هام چنگ زد و بعد آلتشو تا نصف بیرون کشید و دوباره محکم بهم کوبید. دوباره شروع به لرزیدن کردم. نمی تونستم دیگه روی پاهام بایستم و دقیقا تو یک قدمی ارگاسم بودم.لرزشم رو احساس کرد و ثابت موند_ اگه می خوای فردا بری و از دانشگاه انصراف بدی ارضا شو.دوباره به گریه افتادم. دو راهی سختی بود. اون لحظه به قدری اون ارگاسم رو می خواستم که حاضر بودم دانشگاه رو به خاطرش بفروشم اما می دونستم بعد از تموم شدن این سکس پشیمون میشم.سعی کردم حواسم رو از احساس پر بودن لذت بخشی که داشتم پرت کنم ، که فراموش کنم الان مردی که عاشقش بودم و تمام مدت کلاس یواشکی بهش نگاه می کردم داخلمه و داره منو میکنه. خدایا! چرا هر چی سعی می کنم بهش فکر نکنم بیش تر یادش میفتم؟سرش به سمتم خم شد و گوشه ی راست لبمو بوسید._پس چرا نمیگی؟ بگو لعنتی. بگو دیگه همچین غلطی نمی کنی…صورتمو روی میز جا به جا کردم تا فشار کمتری بهش بیاد._ غلط کردم. خواهش می کنم. رسا…لطفا.دستاشو دو طرفم روی میز تکیه داد و چند ضربه ی محکم و پر قدرت داخلم زد. تمام وجودم داشت می لرزید . می تونم بگم برخلاف چیزی که در ابتدا تصور می کردم این بدترین تنبیه عمرم بود. ضربه ی آخرو محکم و عمیق زد و در حالی که بدن هامون کاملا بهم چسبیده بود داخلم ارضا شد.پاهام می لرزید و به خودم می پیچیدم. حاضر بودم التماس کنم فقط برای یه ضربه دیگه تا باهاش ارضا بشم.کم کم کلافه می شدم و حس می کردم باز هم اشکم داره در میاد. وقتی خودشو ازم بیرون کشید یه لرز خفیف به تنم افتاد و با نا امیدی یه بار دیگه اسمشو صدا زدم.کمکم کرد از روی میز بلند بشم و در حالی که تو چشمام خیره بود اشکامو پاک کرد. دستاش دو طرف صورتمو گرفته بود و با انگشتاش گونه ها مو نوازش می کرد._فکر نکن من از عذاب دادنت لذت می برم. هر چند که این رابطه ی خشن و متفاوت برام تجربه ی جالبی بود اما دلم می خواد که به اوج رسیدن تو رو هم ببینم. این دفعه بر خلاف میلم تنبیهت کردم تا یادت بمونه دیگه چنین چیز های مهمی رو ازم مخفی نکنی.دست هام رو باز کرد و مچشونو بوسید .من همچنان بغض داشتم . حس خیلی بدی بود._بسه دیگه عزیزم. اینجوری نگاهم می کنی دیوونه میشم. انقدر ملوس نباشخودمو با دلخوری از بین دست هاش بیرون کشیدمو و با حس سر خوردن مایعی از بین پاهام با عجله دستمال برداشتم تا تمیزش کنم. جلوم زانو زد و در حالی که دستمال رو بین پاهام می کشید با خنده گفت_امروز هم حواسم بهت هست ها. به سرت نزنه تنهایی شیطونی کنی. فردا خودم در خدمتت هستم خوشگلمبا قهر دستمال رو ازش گرفتم و به سمت حموم رفتم.از پشت به سمتم اومد و بلندم کرد. دستمو دور گردنش انداختم تا نیفتم اما همچنان اخمو و قهر کرده بودم. باورم نمیشد همچین کاری باهام کرده. من تا لحظه ی آخر امید داشتم که از حرفش بر گرده.جلوی در حموم یه لحظه ایستاد و عمیق نگاهم کرد._خودت که میدونی چقدر عشقمی پیشی ملوس. اما بعضی وقت ها تنبیه لازمه مگه نه؟نمی دونستم چی بگم.‌ شاید هنوزم یکم ناراحت بودم اما چیزی که برام مسلم بود این بود که منم عاشقش بودم. اون هنوزم همون پسر مورد علاقه ای بود که سر کلاس یواشکی نگاهش می کردم و این هنوز هم برای من همه چیز بود.نوشته: Y.B

72