*من حدود سه سال پیش داستانی با همین عنوان در شهوانی به اشتراک گذاشتم (اینجا) و امروز با تجربه و دیدی متفاوت تر برای بیان داستانم اومدم**این داستان شامل محتوای همجنسگرایانه (لزبین) است .اولین بار وقتی دیدمش که سیگار به دست به یکی از دیوار های بوفه پشت دانشکده هنر تکیه داده بود دست چپش زیر دست راستش بود و دست راستش سیگار و برای کام گرفتن به لبای سرخش نزدیک میکرد و دودی که بعد از چند ثانیه بیرون می اومد و باعث میشد دیدن چهره اش سخت بشه با نگاهش غافلگیرم کرد ولی من نه خجالتی بودم و نه دست از نگاه کردن برداشتم اتفاقا بعد از نگاه کردنش حریص تر شدم که چشمام بیشتر باهاش آشنا بشن پیرهن چهارخونه مردونه ای پوشیده بود و مقنعه اش بی قید فقط به کش موهاش بند بود پاهای کشیده و خوش فرمی داشت هیکلش باعث میشد که همون لحظه دلم هوس برهنه کردنش و بخواد چند قدم جلو اومد_مشکلی پیش اومده ؟سیگارم و زیر پام انداختم و بدون اینکه جوابش و بدم رفتم ، رفتم و دیگه تا اخر ترم ندیدمش ، نه تنها تا آخر ترم بلکه تا یک سال بعدش هم ندیدمش وقتی که از سالن ارائه پایان نامه هم بیرون می اومدم بی نتیجه دنبالش می گشتم ، حتی نمیدونستم دقیقا چرا دارم دنبالش میگردم حقیقت این بود که تو چند دقیقه مسخش شده بود ، شاید آتیش شهوت بود شاید هم واقعا عشق بود …عشق در یک نگاه چیزی که ابدا بهش اعتقادی نداشتم .بی عصاب از تمام دنیا رانندگی میکردم_ نه مادر من نه چند بار بگم نه ؟_ شیرین تو داره ۲۶ سالت میشه ، یه خواستگار هم نمیخوایی قبول کنی ؟هیستریک خندیدیم و برای راننده احمق جلوم بوق زدم_مگه عهد بوقه ؟ ها؟ من نمیخوام ازدواج کنم کیو ببینم ؟ من کار دارم زندگی دارم_حیف اون نونی که منو بابات ریختیم تو شکمتزده بودم به سیم آخر_مگه برای ازدواج بزرگم کردی ؟! برای ازدواج ؟_شیرین یبار تو زندگیتبا چیزی که چشمام دید لحظه ای مکث کردم ، نمیدونم مکثم چقدر طول کشید که تمام راننده های پشت سریم بوق میزدن و مامانم پشت تلفن حنجره اش و با شیرین گفتن پاره کرد با صدای گرفته ای گفتم_بعدا بهت زنگ میزنم مامانماشین و سمت اون هرج و مرجی که شده بود روندم فقط اون قیافه ای که داشت کنار خیابون گریه میکرد و داد میزد و شناختم سریع ماشین و پارک کردم و پیاده شدم مردی که داشت داد میزد مرد سن بالایی بود انگار که پدرش باشه دستای سردش و که کنار جوب نشسته بود و گرفتم زن چادری که بهش داشت آب میداد آروم گفت_دخترم چیکار کردی که پدرت اینطوری میکنهسرش و بالا آورد و مردمک عسلی چشماش و داد بهم انگار که مبهم داشت نگاهم میکرد آروم گفتم_ بیا با من بریماخم کرد که با داد مردی که فهمیده بودم پدرشه از جا پرید مردای دیگه سعی میکردن پدرش و آروم کنن انگار که پدرش کاسب اونجا بوددستش رو کشیدم و سمت ماشین بردم نشوندمش تو ماشین و سریع از اونجا دور شدم به خودم داشتم پوزخند میزدمچقدر دراماتیک واقعا!پاکت سیگارم و سمتش گرفتم که با انگشتش پس زد_بزن بغلنمردیم و صدات و شنیدیم خانم!_الان حالت خوب نیست_تو کی هستی دیگه ، میگم بزن بغلسیگارم و روشن کردم_با هم تو یه دانشگاه درس میخوندیم تو دانشکده هنر بودیدوباره براندازم کرد_من که نمیشناسمت تو چجوری منو میشناسیماشین و زدم بغل و یه جای نسبتا خلوت و سمتش برگشتم_الان این همه سوال پیچت برای چیه من حتی اسمتم نمیدونم فقط یبار دیده بودمتانگار شرمنده شد لحظه ای مکث کرد اسم دانشگاه و برای اطمینان پرسید و سال ورودی_ببخشید تند رفتم، من عسلمخواستم بگم چشماتم عسلی ترین عسله دنیاس تو مغزم تشر زدم شیرین احمقی ؟ نکنه باورت شده عشق در یک نگاه وجود داره ؟ تو یادت رفته بود چنین آدمی وجود داره الان یهو رومانتیک شدی؟انگار که از نگاه خیره ام معذب شده بود_منم شیرینمبطری آبی و از داشبرد در آوردم و سمتش گرفتم_با بابات دعوات شده بود ؟سرش و به نشانه تأیید نشون داد و سرش برای خوردن یکم بالا برد موهاش قهوه ای روشن بود و به شدت بهم ریخته بود حالا که دقت میکردم انگار با لباس خونه بود و روش یه سویشرت پوشیده بود_میتونم بپرسم چ…_چون فهمید از دخترا خوشم میادبرای لحظه ای متعجب نگاهش کردم_یعنی میخوایی بگ…_اگه میخوایی نصیحت کنی بیخیالم شو لطفاخندیدم_همیشه وسط حرف دیگران میپری ؟سیگار دیگه ای روشن کردم_الان میخوایی چیکار کنی ؟_نمیدونم … یکی بهم پیشنهاد داد که باهاش زندگی کنمابروهام و بالا دادم_میشناسیش ؟_نه_بیا با من زندگی کننگاهم کرد اینبار دقیق انگار که داشت متوجه میشد کسی مشابه خودش رو به روش نشسته موهای کوتاه مشکی رنگم صورت بدون آرایش و تک گوشواره ای که تو گوش چپم بود_تو لزبی…خوشم نمیومد کسی اینقدر واضح بپرسه_آره…مدتی میشد که باهم زندگی میکردیم مشاجره ها و دعواهای هرروز من با مامانمپزشک عمومی بودم با یه کارانه بخور نمیر و پولی هم برای مطب زدن نداشتم و عمرا اگه باز هم از مادر و پدرم پول میگرفتم .هر روز سعی میکردم که بهش نزدیک تر بشم و اون هر روز انگار بیشتر تو خودش میرفت تو یه شرکت خصوصی کار میکرد تصمیم گرفتم یه روز برم و ببینم چطور جایی کار میکنه از پله های ساختمون بالا رفتم جلوی واحدی که در چوبی نیمه بازی داشتم ایستادم صدای عسل و شنیدم_من به این کار نیاز دارم لطفا_بهت گفته بودم شرط اینجا کار کردن چیهصدای قدمای مرد و شنیدم_ چرا یبار امتحانش نمیکنی مطمئن باش راضیت میکنهصدای جیغ خفه عسل و شنیدم و در باز کردمبا دیدن عسل که تو دستای مرد اسیر بود انگار خون جلوی چشمام و گرفت مانتوی مشکیش باز شده بود و سینه سفیدش بین دستای مرد بودنمیدونم چیشد فقط میدونم که با مشت محکم مرد حس کردم فکم جا به جا شد دست عسل و گرفته بودم و بیرون اومده بودمگریه میکرد و بیشتر عصابم و بهم میریختلعنت به این که دختر بودملعنت به این اجتماعاز گوشه لبم خون میومدغرورم شکسته بوددم در خونه نگه داشتم نمیخواستم پیشش باشم احساس سرخوردگی داشتم از خودم و نمیدونستم که باید چطور باهاش برخورد کنم_پیاده شوداشت پیاده میشد که دستش و کشیدم صورتش و نزدیک صورتم نگه داشتم با پشت انگشتم آروم گونه اشو نوازش کردم لباش نیمه باز بود انگار که گر گرفتزبونم و روی لبام کشیدم چشماش بین لب و چشمام دو دو میرد گوشه لبش و بوسیدمطولانی و عمیقدستش به مانتوم چنگ زده بود صدای نفسش و میشنیدماونم منو میخواست؟صدای ارومش و کنار گوشم شنیدم_بیا بریم خونه شیرینمشیرینم…چه مالکیت قشنگی ، بی حرف ازش جدا شدم و ماشین و داخل پارکینگ پارک کردم داخل آسانسور به خودم داخل آینه نگاه کردم امروز برای دیدنش آرایش کرده بودم ، ریملم پخش شده بود و اونی که رو لبم بود معلوم نبود رژه یا خونه ، خیره اش شدم برای اولین بار نگاهش و ندزدید در خونه رو با ضرب بازکردم و هولش دادم داخل، درو پشت سرم بست نمیتونستم دیگه طاقت بیارم گردنش و گرفتم و جلو کشیدم ، محکم لباش و بوسیدم شیرین تر از طعم لباش همکاری کردنش با من بود دستاش داخل موهام چنگ میزد ، تنش و به تنم چسبوند انگار از روی لباس حرارتش و میگرفتم دستم و از زیر تیشرتش رد کردم و سینه اش و تو دستم فشار دادم لباش و از لبام جدا کرد و آه کشید هلم داد سمت اتاق تلو تلو میخوردیم مثل دو تا مست .نشستم لبه تخت ، لبه های تیشرتش و تو دستش گرفت و از سرش رد کرد و من با لذت وجب به وجب تنش و با نگاهم بوسیدم دکمه شلوارش و من باز کردم و در حالی که نگاهم و تو عسلی چشماش حل میکردم زیر نافش و بوسیدم و آروم شلوارش و پایین کشیدم شونه ام و هل داد عقب و روم خزید دستام و رو گودی کمرش کشیدم نور ضعیف غروب آفتاب از پنجره روی پوست روشنش میتابید لباش رو گردنم نشست سرم و بالا کشیدم و ناله خفه ای کردم.گردنم خیس از بوسه هاش بود و من از لذت میلرزیدم سوتینش و باز کردم سینه های گردش دقیقا بالا سرم بود لبام و روش گذاشتم که ناله ظریفش و شنیدماین سمفونی لعنتی اینقدر منو تحریک میکرد که نمیتونستم توصیفش کنم جامون و عوض کردم و شرتش و در اوردمتیشرت و شلوار خودم و در آوردمرو آرنجش تکیه زده بود و نگاهم میکرد موهاش دورش ریخته بود و لبای غنچه اش نیمه باز بود نگاهش حریص بود حریص برای من حریص تن من …برهنه رو تنش خزیدماز حس پوستش رو پوستم اه خفیفی کشیدم لبامون و تو هم گره زدم دستاش رو کمرم خط میکشید انگشتام آروم رفت بین پاش دستمو آروم لای کسش کشیدم اون خیسی گرمش و حس کردم آروم انگشتامو بازی دادم و اون کمرم و به خودش فشار میداد سرمو پایین بردمترقوه هاش و بوسیدم عسلی چشماش خمار بود نور قرمز آفتاب رو نوک سینه هاش بود اروم نوک سینه اش و داخل دهنم کشیدم و مک زدم سینه دیگه اش و تو دستم فشار دادم گاز آرومی گرفتم موهامو کشید و سرمو به خودش فشار داد دستام آروم کسش و ماساژ میداد سینه هاش و میبوسیدم و انگار تنش خود بهشت بود با زبونم از وسط سینه هاش تا کسش خط کشیدم .رونای باریک و خوش فرمش و از هم باز کردم موهامو کشید و سرمو بالا گرفت_شیرینم ؟نگاهش کردم_نگام کناز اون حجم لذت نمیتونستم حرف بزنم زبونم و لای کسش کشیدم و خیره چشماش شدم خودش سینه هاشو بین دستاش فشار میدادبا چشمای خمارش آه کشید و من انگار جهان برام ایستاده بود اون حجم از زیبایی و شهوت و نمیتونستم تاب بیارم در حالی که زبونم روی کلیتوریسش میچرخید انگشتم و آروم داخلش هل دادم که سرش و عقب هل داد آروم انگشتم و داخل اون مخاط نرم میچرخوندم و با زبونم براش میخوردم ناله میکرد و به خودش میپیچید انگار که از لذت داشت دیوونه میشدانگشتم و دوتا کردم و داخلش کردم محکم داخلش میکوبیدم براش میخوردمیهو سرم و بالا کشید_نمیخوام اینقد زود بیامرو به هم دراز کشیدیم نوک سینه های تحریک شده ام به سینه هاش میخورد سرش و لای سینه هام برد و محکم نوک سینه ام و تو دهنش کشید و دست دیگه اش لای کسم رفت از لذت چشمام به عقب برگشته بود نوک سینه ام و محکم گاز میگرفت و از درد و لذت چشمام پر اشک شده بود موهای بلندش و چنگ میزدم و انگار اون وحشی تر میشد دو تا از انگشتاش و داخلم کرد و نوک سینه هام و آروم میمکید منم دستمو بردم لای پاشسرشو اورد بالاسرامونو بهم تکیه دادیم و دوتامون نفس نفس میزدیم بدنش لرزیدنفس لرزونی کشیدم و نگاهش کردمنگاهم کرد و انگار مدتها بود که عاشق و معشوق بودیم .…در خونه رو با کلید باز کردم که یهو با جیغ و دادش که هنوز مثل اولا بود از جا پریدم با کیکی که شمع چهل و هفت سالگی که روش بود جلوم ایستاد و من به کسی نگاه کردم که با وجودش از تمام جهان بی نیاز بودم…نوشته: آبی
4