تو بهار من حشری میشم خیلی

عجب هوایی شده…این جمله من بود به رها تا بتونم بیشتر باهاش حرف بزنم ، نمی‌دونم تو ذهنش چی بود و چی میخواس بشه . اصن نمی‌دونستم واقعا واس چی دارم تلاش میکنم بهش نزدیک شم . شایدم میدونستم …من بچه آرومی بودم و اصن تو فاز دختر اینا نبودم تا اینکه یه سری یکی از این هم دانشگاهی ها که داشتم باهاش بحث میکردم بهم متلک انداخت که تو عرضه رابطه نداری . بهم بر خورد از اون روز تو فکرم بود که باید هر طور شده یه کاری کنم . یه چن بار که رها ازم سوال پرسید فهمیدم که میتونم بهش نزدیک شم از اون موقع به هر بهونه ای شده سر حرفو با یه چیز کسشر باز میکردم ، نمونش همون چیزی که اول گفتم . داشتم تلاش میکردم که از فضای درس خارج شیم تا اینکه یه روز که باهم حرف می‌زدیم پیشنهاد کافه دادم اونم که شوکه شده بود پرسید خب واس چی . منم گفتم که باید باهاش حرف بزنم و واس یکی از دوستام مشکل پیش اومده می‌خوام باهات مشورت کنم و کمک بگیرم و…خلاصه فرشته ۱۶۵ سانتی خوش فرم ما راضی شد بریم . عصر بعد کلاس منتظر موندم بیاد . رفتیم و یه داستان کذایی درس کردم و مثل همون کبک کنار قهوه به خوردش دادم و بعد تشکر از اینکه کمکم کرد .دیگ قهوه و سینما عادی شده بود واسمون ، چیزی که غیر عادی بود(حداقل واس من) این بود که رابطه مون شبیه دوست صمیمی بود ولی نه رل و … و من به شدت از این آشفته بودم چون نمی‌دونستم چطوری باید باهاش برنامه بچینیم. زمان چیزی بود که داشت ناخواسته بهم کمک میکرد . از دست دادن و جرعت حقیقت شروع شد تا بغل . دیگ مطمئن بودم که میتونم رامش کنم و تو مشتمه. تو شهر ما یه جا هست خارج شهر تقریباً که تله کابین داره و از چند تا از رفیقام شنیده بودم که واس مالیدن زیدشونو میبرن اونجا. مثل همیشه و پی ام دادم رها که فردا چیکارس و وقتی گفت خالی ام بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون و بچرخیم . اونم گفت اکی . فرداش که دیدمش یکم راه رفتیم و یهو پیشنهاد تله کابین دادم که با استقبال گرم رها مواجه شدم و سریع یه ماشین گرفتیم و رفتیم . سوار اله کابین شدیم و یکم که گذشت دستم رو شونش گذاشتمو دوربین گوشیو روشن کردم و عکس گرفتیم دستم رو شونش بود و گوشیو بستم بهش نگاه کردم و سرش رو نزدیک آوردم و بوسیدم.احساس شرم رو تو نگاهاش به راحتی میشد دید یکم بعد شروع کردم به گفتن این که تو بهترین دوستمی و …آخر اونروز موقع خداحافظی بغلم کرد . اینکار عادی بود دیگ ولی چیزی که غیر عادیش میکرد حرفایی بود که من زدم و با این حال دوباره بغلم کرد و محکم تر.بعد اون وارد مرحله جدیدی شدیم که کلا با قبل فرق داشت و منم تشنه تر واسه سکس . یه چن بار بهش غیر مستقیم گفتم بیا خونمون ولی دیدم حرفو به سمت بیراهه کشوند و دیگ پیگیرش نشدم . تا اینکه یه روز خودش بهم گفت که مامانشینا واس مراسم ختم میخوان دوروز برن شهرستان و رها که درس داشت تنها میمونه خونه. با شوخی چن باری بهش گفتم برم پیشش اونم با شوخی هی پس میزد . شب که شد بارم پیاما شروع شد و بهم فهموند که می‌ترسه یکم ولی من چون نمی‌تونستم نصف شب یهو بزنم بیرون گفتم که تقصیر خودته من که از صبح میگم بیام هی به شوخی میگیری . رها واقعا ترسیده بود یه ویس با حالت جدی همراه با خوف پنهان واسم فرستاد و گفت محمد فردا پاشو بیا واقعا دارم اذیت میشم. منم طوری که شدت عطشم مخفی بمونه بهش گفتم باشه. صبح نزدیکای ۱۱ حرکت کردم به سمت آدرسی که فرستاده بود یه آدرس ناشیانه . هر طور شده خودمو با گوگل رسوندم خیابونشون ، تازه یادم افتاد که برم یکم وسایل و خوراکی بخرم دور شدن باز بعد خرید یهو ذهنم سمت این رفت که اگه اکی بشه حتما به کاندوم نیازه ، با بدبختی تمام خودمو به داروخونه رسوندم و با هزار تا رنگ عوض کردن بالاخره تونستم یه بسته بخرم. رفتم سمت خونشون رسیدم و زنگ و زدم . یه خونه ویلایی شمالی که از رو سقفش درختا مشخص بود . در باز شد رفتم تو و درو بستم چند قدمی همراه با نگاه به اطراف برداشتم که از روی سکو مانند بالای پله ها رها اومد سمتم با یه تاپ صورتی و شلوارک سیاه که سینه هاشو چن برابر نشون میداد اومد سمتم محکم تر از همیشه بغلش کردم و رفتیم تو رها مشغول ناهار درس کردن بود و منم که دیگ کاملا روم با شده بود هر از چند گاهی میرفتم آشپز خونه و ازش تعریف میکردم و از پشت بغلش میکردم وسعی میکردم از پست بچسبونم و از جلو هم دستمو آروم به سمت سینه اش برسونم اونم هر دفعه یه خنده ریز میزد و می‌گفت عه نکن میندازمت بیرونا. حرفایی که میزد رو نمی شنیدم فقط فکرم نزدیکی بیشتر بود غذا رو که خوردیم و جمع کردیم اومد پیشم نشست و منم واس تشکر گفتم بیا بغلم عزیزم اومد تو بغلم نشت منم یه چنتا بوس رو گونش زدم و بعد رفتم رو لب . اول پس زد ولی نداشتم . یه لب فرانسوی گرفتم و همراه باهاش دستم رو سینه هاش بود شروع کردم به مالیدن که صورتشو کشید گفت بسه دیگ .منم ناراحت شدم یکم حرف زدم از این که خب دوس داریم چه اشکالی داره و بعد خواستم حاضر شم که برم نداشت. اومد بغلم کرد و گفت منم دوست دارم فقط یکم میترسم منم بهش گفتم که قرار نیست کار خاصی کنیم و… دوباره شروع کردم لب گرفتن و مالیدن که این بار اونم راضی بود چن دقیقه بعد دستمو گذاشتم رو کسش از رو شلوارک مالیدم و بعد دستمو رسوندم زیر تاپش . حس پیروزی غرور آمیزی داشت دیگ رها پس نمی‌زد مثل شکست خورده مثل رام شده.تاپشو در آوردم و سوتین قرمزشو هم باز کردم همون شرم اولین بار همیشگی تو چشاش موج میزد و دستشو گذاشته بود رو سینه هاش . دستشو پس زدم شروع کردن به خوردن . همزمان که این کارو میکردم شلوارک رو از پاش در آوردم .یه شرت قرمز درست به همون رنگ سوتین زیرش بود بعد مالیدن بهش کاندوم و نشون دادم ولی قبول نکرد و گفت پرده داره منم اصرار نکردم و یکم باهاش بازی کردم و… بعد اون برعکس اینکه رابطمون‌ بیشتر شه کمترو کمتر شد ولی بهش همیشه فکر میکنم.نوشته: محمد ۷۳

67