سلام بچه ها. میخوام داستان اولین سکسم رو براتون بگممن پوریا هستم، ۲۴ سالمه و از نظر ظاهری خوبم. مربی باشگاه هستم و بدن رو به راهی دارم. داستانی که میخوام تعریف کنم واسه ی یک سال پیشه. من تا سن ۲۲ سالگی رابطه جدی نداشتم با دخترا و اکثر روابطم سریع به بن بست میخورد. تا اینکه با ملیکا آشنا شدم.دختر فوق العاده ای بود، خوش چهره، خوش تیپ، با شخصیت با هیکل معمولی (نه چاق بود نه لاغر)، و دقیقا همونی بود که میخواستم. حالا ما چطور آشنا شدیم؟ دوستم میلاد که البته یکی از شاگردام هم هست یه شب تولد دوست دخترش نسیم رو توی خونه خودش گرفت و من توی تولد نسیم دیدمش. هیچ وقت یادم نمیره یه دامن تنگ مشکی تا بالای زانو پوشیده بود با یه نیم تنه زرشکی… واقعا بهترین دختر جمع بود از نظر من و خیلی خوشم اومد ازش. از میلاد پرسیدم اونی که زرشکی پوشیده کیه؟ گفت دختر خاله نسیم. جالب بود که تاحالا ندیده بودمش.اخه میلاد گفت که با نسیم خیلی صمیمیه.پرسیدم دوست پسر نداره که گفت چند وقتیه کات کرده. بهتر از این نمیشد! از دور نگاهش میکردم که داشت با یه دختر دیگه صحبت میکرد.به میلاد گفتم یجوری اون دختره که باهاش حرف میزد رو دست به سر کنه تا برم سمتش. میلاد دختره رو صدا کرد،دختره بلند شد و اومد سمت ما و من فاصله گرفتم ازشون و دیکه نشنیدم که چی بهش گفت… هیچی نمیشنیدم اون لحظه.به ملیکا نزدیک تر شدم،هنوز همونجا نشسته بود و با خودم گفتم تا بلند نشده سریع کارو یک سره کنم،یه نفس عمیق کشیدم،سرمو بالا گرفتم،دکمه کُتم رو باز کردم،رفتم طرفش و نشستم جای دختره و بعد از یه احوال پرسی گفتم:تاحالا ندیدمت تو مهمونی هاگفت: ولی شما خیلی آشنا هستی برامبدون توجه به حرفش گفتم:لباست خوش رنگه!یه تشکر ساده کرد. احساس کردم یکم گارد دارهگفتم: ننه جون منم یه ژاکت این رنگی داشت.جفتتون خوش سلیقه اینخندید و تا اومدم ادامه بدم نسیم رو دیدم که داره میاد سمت ما… خلاصه من رفتم و هفته بعدش که با میلاد و نسیم بیرون بودم نسیم گفت ملیکا سراغتو گرفته و خوشش اومده ازت و میخواد بازم ببینتت. از اون موقع تو دو تا مهمونی دیگه دیدمش. توی مهمونی اول بود که گفت یادته گفتم اشنایی برام؟ گفتم آره گفت یادم اومد توی یکی از پست های میلاد دیدمت. و اینجوری بود که آیدی اینستامو پیدا کرد و ریکوئست داد و منم اونو فالو کردم. و به هم نزدیک تر شدیم تو اینستا و به بهانه هماهنگی برای مهمونی و قرار های بعدی شمارشو گرفتم. یک ماه گذشت و ما با هم هر از گاهی حرف میزدیم، تا اینکه یه روز صبح بی مقدمه پیام داد بهم:_پوریا تو دوست دختر داری؟این سوالو که پرسید مطمئن شدم اونم منو میخواد. نوشتم:_داشتم، چاق شد فروختمشهمون موقع زنگ زد و جواب دادم و فقط صدای خنده هاش میومد، جر خورده بود😂، گفتم:جانم_ با خنده گفت دررررد جواب منو بده_چند تا داشته باشم خوبه؟_یدونه خوشگل برات بسه_مثلا کی؟_امشب میخوام به بچه ها بگم بیان خونه ما، اگه میخوای بدونی کی یکم زودتر بیا خودت پیداش کن😅تاحالا خونشون نرفته بودم بهش گفتم_ ادرسم باید خودم پیدا کنم یا اونو خودت میدی؟_ خودم همه چی میدم، اینم آدرس بعد باشگاه بیا سریع منتظرتمادرس رو داد و من رفتم باشگاه تا بعد از ظهر که کارم تموم شد همش به ملیکا فکر میکردم که دیگه تقریبا مال خودم شده بود. رفتم خونه سریع یه دوش گرفتم، کیرمو شیو کردم برای اطمینان. و راه افتادم طرف خونه ملیکا. قبل اینکه برسم زنگ زدم به و گفتم من تو راهم چیزی لازم نداری؟ گفت نه قربونت همه چی هست بیابه خونشون رسیدم، خونه ی نسبتا بزرگ و قشنگی بود، آیفون رو زدم و با یه صدای شهوتناک گفت بفرمایید. رفتم تو و در زدم و در رو باز کرد.روبوسی کردیم و منو خیلی محکم بغل کرد که یه لحظه پشمام ریخت. رفتم نشستم و تازه به ملیکا دقت کردم،عجب چیزی شده بود… موهای مشکی و بلندش رو روی شونش رها کرده بود. یه تاپ سفید و شلوار جین تنگ سفید تنش بود،رنگ مشکی سوتینش از زیر تاپ معلوم بود،حسابی داغ کردم و نمیتونستم برای کردنش صبر کنم، اومد نشست کنارم،سریع گفتم:_ خب ملیکا جون کیو قراره پیدا کنم،با شیطنت گفت:_ همون دختر خوشگله رو دیگه_ من که نمیبینمش😁_ولی دختر خوشگله داره تورو میبینه. کنارت نشسته_ اها حالا دیدمش_خب نظرت راجع بهش چیه؟_خوبه، سفید هم خیلی بهش میاداینجا بود که بهم نزدیک شدو گفت:_برای تو پوشیدمش که سخت تر بتونی پیدام کنیبا یه لحن سکسی و اغواگرانه حرف میزد که باعث شد منم حشری تر شمدر حین حرف زدنمون حواسم به حرکاتش بود، انگار میخواست یجوری لمس رو شروع کنه و دستش آروم نمیگرفت. دیگه طاقت نیاورد و دستشو کشید روی بازوم و گفت سفید به تو هم خیلی میادا، بازوهای حجیممو از روی پیرهنم نوازش میکرد منم کم کم دستمو بردم لا موهاش و انگار یهو مثل دو قطب آهن ربا لبامون چسبید بهم و صدای نفسای ملیکا که انگار خیلی خودشو نگه داشته بود کاملا خونه رو پر کرده بود، همینجوری همدیگرو میبوسیدیم که دکمه های پرهنمو باز کرد و پیرهنمو در آوردم و کیرم داشت شلوار رو جر میداد که خودم درش آوردم و حالا با یه شورت جلوی ملیکا نشسته بودم، بلند شدم سریع تاپشو در آوردم و از روی سوتین ممه هاشو میمالیدم (سایزش متوسط بود ولی خیلی خوشفرم بود) چند بار بالای سینشو بوسیدم و اومدم بالاتر رو گردنش، نفسای داغشو توی موهام احساس میکردم. گردنشو میخوردم و لیس میزدم و حسابی جفتمون حشری شده بودیم. سوتینشو باز کردم و افتادم روی همه هاس و نوکشونو مثل به بچه میک میزدم. اونم دستشو گذاشته بود رو سرم و هی به موهام چنگ میزد. دکمه شلوارشو باز کردم،زیپشو کشیدم پایین و شورت سیاه توریشو دیدم، دیگه دست خودم نبود شلوارشو مثل وحشی ها کشیدم پایین و از روی شورت کصشو لیس میزدم، چون شرتش توری بود زبونمو اذیت می کرد سریع درش آوردم و حالا یه کص کاملا لخت صورتی رنگ جلوی صورتم بود،تاحالا کص ندیده بودم بودم واسه همین مثل ناشیا میخوردمش. اولین بارم بود که طعم اون الماس رو میچشیدم، کمی شور بود بخاطر آبی که از کصش سرازیر بود. با دست سرمو از لای پاهاش آورد بالا و بلند شد نشست و منم روبروش جلوی مبل وایسادم،شرتمو کشید پایین و کیرم بعد از چند بار تلو تلو خوردن وایساد جلوی صورتش،کیرمو گرفتم دستش و مثل کسی که یک هفتهس هیچی نخورده شروع کرد به خوردنش،زیاد خوب ساک نمیزد و خیلی قلقک میشد کیرم، موهاشو کشیدم عقب لباشو بوسیدم دوباره گفتم بسه به کمر بخواب، اونم همین کارو کرد و روی مبل خوابید و پاهاشو از هم باز کرد، مبل بزرگی بود و راحت تونستم جای مناسبو پیدا کنم و با کمک دست کیرمو گذاشت جلوی سوراخ کصش و با کمترین فشار خیلی راحت کیرم رفت تو، خیییلی داغ و خیس بود، کمی تنگ بود واسه همین اروم اروم کیرمو توش عقب جلو کردم تا جا باز کرد، اونم آروم اه اه میکرد، با اه و اوه اون کنم حشری تر شدم وسرعتمو بیشتر کردم و کاملا خوابیدم روش و بعد و با هر تلمبه ای که میزدم ممه های خوشگلش بالا پایین میشدن که این صحنه منو شدیدا تحریک کرد و به ارضا شدن نزدیک شدم، ملیکا با صدای بلند هی میگفت تند تر تند تر و منم عمل کردم و آب کیرمو حس کردم که توی کیرم داره حرکت میکنه و میخواد با سرعت بپاشه بیرون و چند ثانیه قبل ارضا شدنم لبمو چسبوندم به لباش و زبونامون کاملا تو دهن هم بود و باعث ارضای شدید من شد که وقتی آبم ریخت تو کص ملیکا از داغی اب کیرم و لذتی که بهش داد لبامو محکم تر مکید و یهو احساس خستگی شدیدی کردم و یه لیس به زبونش زدم و لبمو ازش جدا کردم و آنقدر که ضربان قلبم بالا بود هیچ چیزی نمیهفمیدم تا چند دقیقه انگار بیهوش افتاده بودم روش و ضربان قلب ملیکا هم حس میکردم که اون هم ارضا شده بود، ولی کم کم به خودم اومدم و دیدم ملیکا هم چشماشو بسته و حسابی خستس، سرشو تو سینه گرفتم، موهاشو بوسیدمو گفتم: حالا که پیدات کردم، به سختیش می ارزید. حتی نمیتونست حرف بزنه و با یه بوس روی سینهم جوابمو داد.ساعت رو نگاه کردم و دیدم ۷ و نیمه، نیم ساعت گذشته بود ولی اندازه ی کل زندگیم از این نیم ساعت لذت بردم.مهمونا تا دو ساعت دیگه میرسیدن.دوتایی پاشدیم رفتیم حموم و هم خودم و هم اونو تمیز کردم و لباسامو پوشیدمو از خونه زدم بیرون تا وقتی بچه ها میرسن ما دوتا رو تنها تو خونه نبینن و خدایی نکرده فکر بد کنن😅 یه دوری زدم تو شهر و هنوز یک ساعت نشده بود که ملیکا زنگ زد و گفت که خیلی لذت برده و کلی تشکر کرد وقربون صدقم رفت و گفت خیلی خوشحالم که دیگه ما با همیم، اونروز تو خاطرات من حک شد، حتی اون آب هویج بستنی که بعد از سکس تو شهر زدم خیییلی چسبید😁با پیام ملیکا که گفت مهمونا رسیدن برگشتم و وقتی دوباره در رو باز کرد همه اون اتفاقات توی مغزم مرور شد… اونشب دیگه خیلی خسته بودم و وقتی همه داشتن پیک میرفتن و میرقصیدن مثل پخمه ها رفتم تو یکی از اتاقا و رو تخت خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم همه رفتن و ملیکا با یه تاپ و شلوارک کنارم خوابیده و بلافاصله فهمید من بیدار شدم، اونم بیدار شد و یه بار دیگه با هم سکس کردیم ولی مثل دفعه اول حال نداد…این خاطره اولین سکس من بود بچه ها هر چند رابطه منو ملیکا یکسال دووم آورد ولی هنوز هم بهتر از اون پیدا نکردم و میدونم اونم تو به یادمه هنوز… مرسی که وقت گذاشتید اگه نظرتون رو محترمانه بگید قابل احترامید😉💙نوشته: پوریا
137