سلام، من این داستانو با جزییات مینویسم، به این دلیل که وقتی دو نفر زن و مرد یا دختر و پسر باهم سکس داشته باشند، مسلما در پشت سرش عوامل و رفتارها و حوادثی نهفته است که بعضیها دوست دارند بهش پی ببرند و معمولا روابط این شکلی با سرعت ومثل سکسهای پولی اتفاق نمیفته و اصطلاحا باید در و تخته جور بشه.نمیشه بگی خیلی خوشگله اما قطعا جذابه، مثل بیشتر دختران هموطنش صورتی گرد با چشمانی کمی کشیده داره، قد متوسط(حدود 160) پوستی تقریبا زرد داره که با سر وسینه خیلی راست راه میره مثل یه دختر ورزشکار رزمی، اما میدونم که ورزشی نیست و ژنتیکی استایلش همینه، در ایران از پدر و مادری افغان متولد شده که اونا هم در ایران باهم ازدواج کردن و هرگز به کشورشون برنگشتن، چند تا دختر دیگه هم در اینجا مشغول به کارن که اونا هم ایران بدنیا اومدن و مثل شریفه هیچ وقت کشور خودشونو ندیدن، خوب به علت اینکه سرپرست تولیدم از رزومه کاری و شرایط عمومی زندگی همه ی کارکنان تولید اطلاع نسبی دارم، شریفه یکبار ازدواج کرده و خیلی زود شاید کمتر از شش ماه بعد از عقد جدا شده، یه دختر عصبی که اغلب با همکاراش با لحن عصبی و تند حرف میزنه و البته با صاحب کارخونه و من خیلی مودب و ظاهرا مطیع، بنا به عادتی که در کارم دارم معمولا کارگرها را جابجا میکنم تا اگه یه روز کسی به هر دلیلی نیومد دستمم خالی نباشه، شریفه هم از اوناییه که زیاد پشت دستگاههای مختلف و سبک بردمش و اغلب بهتر از پسرهای کارگر و با دقت بیشتری کارهارو انجام داده.بگذریم، شریفه مهارت و دقتشو بهم ثابت کرده بود و کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا، پس منهم روش حساب میکردم و وقتی کسی جایی رو نمیتونست خوب بچرخونه ازش استفاده میکردم و کارو راه مینداختیم، به همین دلیل کمی بیشتر از کارگرای دیگه بهم نزدیکتر شده بود و ضمن احترامی که حفظ میکرد گاها سر یه چیزهایی اظهار نظر میکرد یا اگه تشری به یکی میزدم میخندید، ضمن اینکه همکارای مرد چه ایرانی چه افغانی در کارگاه ازش حساب میبردند و اجازه خیلی صمیمی شدن باخودش رو بهشون نمیداد، به همین دلیل از نظر کاری تحسینش میکردم.یک سال از اومدنش به کارخونه گذشته بود که در قسمت بسته بندی مسئول چند تا زن و دختر شد و هم خودش کار میکرد و هم نظم اون قسمت رو برقرار میکرد، دیگه هر وقت برای سرکشی اون قسمت میرفتم فقط با شریفه طرف حساب بودم و پاسخگوی من خودش بود، روی این حساب و میزان ارتباط کاری بیشتر از بقیه، باهاش گرمتر بودم و بعضا یه جورایی زیر پوستی در نحوه ی درخواستهای کاریش از ناز و اطوار زنانه هم بهره میگرفت و لبخندهای شیطنت آمیزی میزد که البته سریع جمعش میکرد و حواسش بود بخصوص هموطن هاش که بعضیشون خیلی فضول بودن براش داستان نسازن، خوب من که مجرد بودم اون هم که مطلقه، پس بیشتر زیر نظرش گرفتم تا بفهمم اگه نیمچه تمایلی داره راهو باز بذارم.شده بود مواقعی که از انبار بسته بندی و کارتن چیزی لازم داشتم ازش کمک خواسته بودم و چند بار اومده بود که از انبار وسیله ای تحویلم بده یا دستش یا تنه اش بهم گرفته بود و خودشو گم نکرده بود و انگار مشکلی با این قضیه نداشت و فرار نمیکرد، یه بار لابه لای کارتونها خم شده بود چیزی را برداره و منهم داشتم دنبال وسیله ای میگشتم ناخودآگاه توی اون جای تنگ بهش مالیدم و گذشتم و سریع یه ببخشید گفتم، فقط یادمه خندید و گفت: آقا بهروززززز(اسممو کشید) بعد هم گفت ایرادی نداره و زیرزیرکی دوباره خندید(از نظر من داشت آمار میداد) راستش مدتی بود ذهنم درگیر سکس باهاش شده بود اما در محل کار کافیه یه گاف بدی و دیسیپلین کار از دستت دربره، اما اون روز جرقه تمایل احتمالی شریفه و دوطرفه بودن این فکر تو دلم شعله زد، بی تجربه نبودم و نمیخواستم بقول امروزیش اشتباه محاسباتی کنم و به فاک برم، خواستم امتحانش کنم…سریع گفتم: برخورد از پشته و بالاخره من مقصرم و خسارت باید بدم چیزیت که نشد؟پاسخ داد: نه همه چی سرجاشه و خدارو شکر خسارتی وارد نشد یه مالش کوچیک بود و بازهم زیر زیرکی خندید …درو باز کرده بود در همون یک دقیقه داخل انبار چند تا شوخی ریز و دوپهلو باهاش کردم و اومدم بیرون و … گذشت.چند روز بعد آخرهای ماه و زمان رسیدگی به پاداش پرسنل تولید و تایید پاداش اضافه علاوه بر کارت ساعت بود که معمولا به یکی دو نفر برای تشویق در ماه از هر قسمت داده میشه تا انگیزه تلاش حفظ بشه، شریفه را داخل دفتر کارم صدا کردم و نظرشو در مورد کارگرهای زن بسته بندی جویا شدم، در ضمن چون فقط دوتامون تنها بودیم راحتتر و با ظرافت بیشتری باهاش حرف زدم و وسط حرفهامون با شوخی گفتم از اون تصادف داخل انبار شکایتی نداره که با لبخندی گفت آقا بهروز تا باشه از این تصادفهای شیرین باشه! اینو که گفت متوجه شدم هردومون دنبال یه چیزیم، کش دادن قضیه و باز کردن سرحرف غیر از کار و تولید و شاید هم کمی هات… اون روز هم گذشت.چند روز بعد با یه بهانه ای داخل انبار دنبال لوازم فرستاده بودمش و سریع خودم هم پشت سرش رفتم و تا دیدمش گفتم بپا تصادف نشه، خندید و گفت تصادف بشه چی میشه آهن که بهم نمیخوره و … بقیه حرفشو قورت داد، دنبالشو من گرفتم و گفتم راست میگی فوقش یه جسم نرم به یه جسم نرمتر میخوره و هردوشون…ادامه ندادم، پرسید هردوشون چی؟ گفتم خوب دیگه … و هر دو خندیدیم.بعد از ناهار صداش کردم اومد دفتر کارم و مستقیم بهش گفتم میدونم مجردی و اگه اشتباه نکنم قبلا ازدواج منجر به جدایی داشتی آیا نامزدی دوستی نداری؟ گفت نه و چرا میپرسید؟ گفتم عادتمه از پرسنلم کمی اطلاعات داشته باشم بهتره، مشکلی چیزی هم داشتن میتونم بهتر تصمیم بگیرم.من یه شماره دیگه ای دارم که فقط برای کار ازش استفاده میکنم شریفه هم شماره مو داشت ولی من شماره شخصیشو نداشتم ازش خواستم شماره شو بده و اونم با یه لبخند ملیح شماره شو داد چون میدونست که شماره را فقط برای ارتباط کاری نخواستم، شب به بهانه ی سفارش یه موردی برای فردا صبح بهش زنگ زدم( چون همیشه نیم ساعتی دیرتر از کارگرها سر کار بودم) گوشیشو برداشت و گفت جانم آقا بهروز، خلاصه کارو براش تعریف کردم و کمی حاشیه هم رفتیم و فهمیدم که چهار تا خواهر هستند و خواهرای بزرگترش ازدواج کردند و توی خونه تک فرزند محسوب میشه و داخل اتاقش و اطرافش مزاحمی نداره و اون شب هم گذشت.خلاصه با خواست من و چراغ سبز شریفه، این تصادفهای گاه و بیگاه ما داخل انبار کارتون( هر روز برای بسته بندی انواع کارتن و لوازم باید از داخل انبار میاورد) به مالشهای علنی و دست کشیدن به پروپاچه و مالوندن سینه تبدیل شد البته استرس سنگینی وارد میشد و صلاح نبود بی احتیاطی کنم، سرکار هم نمیشد بهش خیلی نزدیک بشی چون کارگرها مشکوک میشدن و ارتباط کاری را فقط باید حفظ میکردیم، بعد از اطمینان به خواست دوجانبه مون، یه شب بهش زنگ زدم و از تمایلات و خواسته های جنسی دو تا مجرد حرف زدیم و قرار گذاشتیم با احتیاط در یه روز تعطیل که میتونه از خونه بیاد بیرون باهام تماس بگیره.بالاخره روز مناسب فرا رسید و در یه جمعه ای بهم زنگ زد که امروز به بهانه ای از خونه زده بیرون و تنهاست، آدرسی را باهاش هماهنگ کردم و با ماشینم رفتم دنبالش و البته دروغ چرا بازهم وقتی نزدیک به محل قرار شدم از دور چند دقیقه ای پاییدم تا مشکلی نباشه و بعد از اطمینان از تنها بودنش رفتم پیشش و سوارش کردم و بردم خونه ی خودم.وارد خونه شدیم توی مسیر که بودیم از استرس خیلی بهش دقت نکرده بودم اما داخل خونه که راحتتر بودم دیدم برخلاف همیشه که مقنعه و مانتوی سیاهی سرکار تنش بود، یه شال رنگی زیبا سرش کرده و یه مانتوی خردلی کوتاه و فیت تنشه، ازش پذیرایی ساده ای کردم و پرسیدم تا کی میتونه پیشم باشه؟ جواب داد تا دم غروب و بهش گفتم خوبه پس ناهار باهمیم و … که گفت فقط ناهار؟ و خندیدیم …هردومون میدونستیم چرا پیش همیم از مدتها قبل آمادگی ذهنی و خواسته ی همدیگرو درک کرده بودیم بنابراین تا اشاره کردم شالشو و مانتوشو درآورد، موهای مجعد و خرمایی رنگ بلندی داشت که هیچ وقت سرکار از مقنعه بیرون نمیزد، گردن بسیار سفید و ظریفش جلب توجه میکرد، اومد نزدیکم روی کاناپه نشست دستمو به موهاش کشیدم تمیز و نرم بودند یه عطر ملایم هم از موهاش و گردنش به مشامم میخورد و هوسمو بیشتر میکرد، نازش کردم و گفتم مطمئنی؟ با لبخند ملیحی گفت تصادف شاخ به شاخ؟این کلمه ی تصادف کلید واژه شده بود برامون، الان هم که شاخ به شاخ رو بهش اضافه کرد و با موجزترین بیان تمایلش رو اعلام کرد، بسیار خوب شاخ به شاخ؟ اینو گفتم و لبهامو به لبهای کوچولو و گردش چسبوندم، چشمهاش بسته شد لبشو میخوردم و حواسم بود زخمی و کبودش نکنم زبونشو داخل دهنم کرد دستم پشت سرش بود و آروم آروم داشتم رو کاناپه میخوابوندمش، همینطور که زیرم میرفت دستمو از پشت سرش درآوردم و همراه با لب گرفتن دستمو بردم زیر لباسش و به سینه اش رسوندم، داغ داغ بود و خیلی سفت، لباسشو که زدم بالا شکم بدون چربی و پوست خیلی روشنش دیوونه ام کرد، سینه های متوسط با هاله ای کاملا صورتی رنگ دورش با اون گردی کاملش منو یاد عروسک باربی هایی انداخت که دختر بچه های فامیل داشتند، انگار این تن رنگ آفتابو ندیده بود تار مویی نه روی دستهاش و نه حتی دور نافش دیده نمیشد، لباسشو سوتینشو درآورده بودم بهم گفت شلوارمو درآر، نمیخواست کثیف بشه تا توی خونه براش داستان نشه، فقط یه شورت خیلی نازک تنش بود که از زیر تور شورتش کس سفید و کاملا شیو شده اش برق میزد، دوست نداشتم شورتشو پایین بکشم و داشتم سینه هاشو خیلی آروم میلیسیدم و مک میزدم و با دستهام هم کس و کونشو بازی میدادم، انگشتهامو زیر شرتش بردم و با لبهای کوچیک کسش بازی کردم دو انگشت وسط و اشاره را انداختم لای دولب کسش و بازش کردم همزمان اون یکی دستم زیر باسنش بود و داشتم با چهار انگشتم چاک کونشو نوازش میدادم، شریفه تیشرتمو از تنم کند سرشو روی کوسن کاناپه گذاشت و در حالیکه کمی خم شده بودم گردنمو بعدش هم سینه مو لیسید، اینکارو با نوک زبونش طوری انجام میداد که کیرم کاملا سیخ و سفت شد، شلوارمو از پام درآورد و سرشو دوباره روی کوسن گذاشت، در حالیکه پاهامو دو طرف شکم صاف و زیباش انداخته بودم کیرمو از روی شرت به کسش چسبوندم واقعا نخورده مست بودم همزمان با هردو دستم دو تا پستون گرد و سفیدشو مثل انار گرفته بودم و میمالوندم و شریفه مینالید کیرم لای پاش و چاک کسش بالا پایین میشد پاهام از شدت شهوت میلرزید سر شریفه آروم آروم به سمت عقب میرفت و سفیدی چشمهاش بیشتر میشد و به سقف اتاق خیره میشد، طاقتش تموم شد و کاری را که دوست داشتم انجام داد شورت خودشو و شورت منو کند و انداخت رو زمین، شورتشو از رو زمین برداشتمو چسبوندم به دماغم و با شدت بوییدمش، لامصب بوی کس تمیز و عطر تنش شهوتمو صدبرابر کرد، روی کاناپه به سمت بالای بدنش و روی زانوهام حرکت کردم و کیر کاملا شیو شده مو به دهن قشنگش رسوندم، کلاهکشو بوسید و زبون کشید با نوک زبونش کمی خیس کرد و تا ختنه گاه تو دهنش کرد و خیلی آروم انگار که پستونک میخوره مک زد، اگه اینجوری ادامه میداد آبم زود میومد از دهنش بیرون کشیدم گذاشتم اون لذت ببره یعنی با چوچولش بازی کردم و با زبونم آروم به چوچولش کشیدم، ناله هاش خیلی شدید شد و نالید که بهروز جونم پس کی میخوای بکنی منوووووو، آیی بکنم بهروز جونم بذار تووووش …پاهاش انداختم روی شونه هام ساق پاهاش خیلی نرم و سفید و پر بود، کله ی کیرمو گرفتم و دم سوراخ کوسش که حالا خیلی لیز و خیس شده بود میزون کردم و با یه فشار کوچولو جاش کردم یه نگاه انداختم دیدم کله کیرمو کسش قورت داده و کاملا گیره، کسش داشت سر کیرمو فشار میداد لبه های کسش دو طرف تنه کیرمو بغل کرده بود با التماس بهم نگاه میکرد، پاهاشو از روی شونه ام به سمت کمرم پایین آورد و قفل کرد با این حرکت کیرمو کامل برد تو کوسش و کیرم از تنگی کسش داشت فشرده میشد و تا تهش داخل بود آروم آروم تلمبه میزدم و ناله های شریفه به جیغ های کوتاه تبدیل شده بود، بعد از چند دقیقه دیگه نفسم بند اومده بود و داشتم میومدم که دیدم چشمهای شریفه کاملا خالی شد و لب پایینش شل و آویزون شد و یه مامااااااااان کشیده ای از دهنش اومد بیرون، ارضاء شده بود و من هم با دیدن این صحنه ها دیگه طاقت نداشتم، ازش نپرسیدم وکیرمو به سرعت کشیدم بیرون و یه آخ بلند گفتمو با شدت تمام آبمو روی شکم و سینه های بلوریش پاشیدم.البته اون روز دو تا مجرد تشنه به هم رسیده بودند و به همینجا ختم نشد و بعدش دوش گرفتیم و تا غروب چندین بار دیگه کرمهامونو ریختیم و کلا یه سکس بسیار شیرین و به یاد موندنی برامون شد.نوشته: بهروزنوشته: بهروز
121