داستان از اونجا شروع شد ک ب علی گفتم من از دخترایی ک تیپ پسرونه میزنن خوشم میاد… علی هم دمش گرم آمار کل دخترای شهر رو دارهگشت تو گوشیش ی پست برام فرستاد از پیج ی دختره…گفت مخ اینو بزن تو دلت نمونه…منم شب با دختره چت کردم… همه چی هم خوب پیش رفت… باهاش قرار گذاشتم سر قرار باهاش رل زدم ، گربه رو هم دم حجله کشتم و یخش رو باز کردم…حسابی لباش رو خوردم ممه هاش رو مالیدم ک متوجه شدمنفساش نا منظم شد و شروع کرد گردنم رو کبود کردن… (قرارمون رو داخل ی پارک گذاشتم ک تو ی محله بود بعد دوتا خیابون اونور تر ی پارک بزرگ تر بود برای همین این پارکی ک ما توش بودیم خالی بود محله هم اکثرا خلوت بود و هرکس سرش تو کون خودش بود…)تا ی هفته باید به غریب آشنا بگی ک چطور گردنت کبود شده… تو خونه به مادرم اینا گفتم پشه نیش زد خاروندم کبود شد… دیدم قبول نمیکنن گفتم دختره مک زد کبود شد وقتی جواب ی سوال رو میدونین چرا الکی سوال میپرسین واقعا فازشون رو درک نمیکنم…خلاصهمتوجه شدم ک ملینا بچه طلاقه و پیش برادر و مادرش زندگی میکنه و از اونجایی کزندگی سختی داشته یمقدار ظاهرش پسرونه شده ولی بازم تمایلات دخترونه داره…ی هفته گذشته بود از رابطه من و ملینا… و کلا همون ی قرار رو گذاشتیم و ملینا تو این مدت در گیر بود… منم سر کار بودم واس همین وقت نکردم ببینمشپنجشنبه بود ک بهش گفتم بریم بیرون؟ ک برگشت گفت داداشش نمیزاره منم اعصابم تخمی شد و اون شب گذشت…صبح ساعت ۱۰ با زنگ گوشیم بیدار شدم دیدم ملیناستخمار جواب دادم ی خورده صحبت کردیم و گفت برادرش و مادرش رفتن بیمارستان میخان مادرش رو عمل کنن ، درست یادم نمیاد مشکل مادرش چی بود ولی میدونم ک ی عمل سر پایی بود از اونا ک فوقش یکی دو ساعت طول بکشن…خلاصه گفت خونه خالیه اگ میتونی بیا…منم چشمام گرد شد زودی دوش گرفتم لباس پوشیدم و موتور علی رو گرفتم بهش گفتمک کجا قراره برم… ک اگ اتفاقی افتاد هوامو داشته باشهخلاصه من رفتمتا رسیدم به خونشون ی ساختمون ۳ طبقه ک تو هر طبقه ۲ تا واحد بودواحد اونا طبقه سوم بود…زنگ ملینا زدم ک در رو برام باز کرد و رفتمسوار آسانسور شدم تو آسانسور صدای قلبم رو میشنیدم… از استرس و البته گرمای سگی خوزستان پیشونیم خیس عرق شده بود زیر لبی ی کیرم تو این گرما گفتم تا در آسانسور باز شد و دیدم ملینا با ی لبخند شیطنت آمیز داره نگاهم میکنه…فرصت رو غنیمت دونستم تا کفشام رو در اوردم بقلش کردم و لباش رو بوسیدم…اون پاش درد میکرد به همین بهونه بقلش کردم و ازش لب گرفتم بردمش سمت اتاق خوابش… رو تخت گذاشتمش پیرهن و سوتینش رو در اوردم ک متوجه شدم کیر خوردم و قرار اول داشتم اسفنج می مالیدم… شروع کردم اون ممه های کوچیکرو مالیدن خودش متوجه تغیر حالت صورتم شد منم برا اینکه ناراحت نشه خم شدم تو گوشش گفتم نترس خودم انقدر میمالمشون ک ۸۵ بشن… گردنش رو ی مک کوچولو زدم تا کبود نشه و اومدم پاین و ممه هاش رو خوردم نوک ممه هاش سفت شده بود داشت کلی حال میکرد پیرهنم رو در اوردم ک متوجه ی صدا شدم صدای آسانسور ک داشت میرفت پایین ! از پنجره اتاق خیابون رو نگاه کردم ک دیدم ماشین تیبا پایین پارک شده به ملینا گفتم بدبخت شدیم با سرعت برق پیرهن و گوشی و کفشم رو برداشتم در رو باز کردم و آسنسور رو نگاه کردم ک رسیده طبقه سوم …در واحدشون روبه رو پله هایی بود ک میرفتن سمت پشت بوم…برا همین مجبور شدم برم بالا تا برسم پشت در پشت بوم همونجا کس کردم و خایه هام چسبیده بودن به گلوم گوشی رو میوت کردم و همین که میوت کردم گوشیم زنگ خورد علی بود همیشه بد موقع زنگ میزنه… کلا از کون اورده بودم پیرهنم و کفشم رو آروم پوشیدم و منتظر شدمهر بار ک اونا برای در اوردن راحت تر کفششون پاشون رو ، روی پله ها میزاشتن من از ترس بگایی میمردم و زنده میشدم… خلاصه صدا ها قطع شد هر دقیقه ای که اونجا بودم برام اندازه ی ساعت میگذشت… از پله ها خاستم بیام پایین چون میترسیدم تو آسانسور با یکی از همسایه ها روبه رو بشم به طبقه اول نرسیده بودم ک در خونه یکیشون باز شد منم دوباره همون مسیر رو برگشتم بالا ی خورده صبر کردم صدا ک قطع شد رفتم پایین و از ساختمون خارج شدم… دم در ساختمون ی بچه ۱۳ - ۱۴ ساله بهم گفت سلام تو ساختمون ما با کسی کار داشتی منم کم نیوردم و گفتم با خانواده یوسفی کار داشتم گفت ما ک اینجا یوسفی نداریم گفتم آره آدرس رو اشتباه داده بودن ازش خداحافظی کردم و اومدم خونه گرما زده شده بودم و حوصله هیچی نداشتم دیگ از اون روز تا الان خونه دختر نرفتم … متوجه شدم ک دکتر عمل رو عقب انداخته بود برا همین مادرش زود اومد…بعد یک ماه من و ملینا کات کردیم متوجه شدم ی هفته ای ک شیراز بودم این دیوث با دوستم امیر ریخته رو هم از جفتشون کیر خورده بودم… امیر خیلی هول بود ملینا هم با من سر مسائل کسشر قهر کرده بود، منم حوصله منت کشیدن نداشتم واس همین خیانت کرد…(جنده بود)ی هفته بعد علی بهمگفت ک امیر موتورش رو گرفته تا بره سمت خونه ملینامنم ک منتظر ی فرصت بودم ک بهشون کیر بزنم…تو اون مدت با برادر ملینا آشنا شده بودم و شمارش رو داشتم … ی پیام ساده براش فرستادم(آرمین هرجا هستی بلند کن برو خونه…)امیر بگا رفت و تا الان هیچکس نمیدونه ک چطور بگا رفته خوشبختانه الان دست از هول بازی برداشته از اونجایی ک رابطه فامیلی داشتن و بکارت دختر هنوز دست نخورده بود تونست رضایت بگیره ولی تا ۵ سال جایی بهش کار نمیدن و براش پرونده بدی شد…ملینا هم اینطور ک شنیدم از خونه قهر کرده و رفته خونه مادر بزرگش اینا تا به جنده بازیش برسه…امیدوارم ک خوشتون اومده باشهبابت غلط املایی ها معذرت میخوام🙂نوشته: آقای راوی
68