این داستان ادامه داستان ( رسوایی بیغیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن) می باشدتاوان كردن خواهرم مهرانا(قسمت اول)یك هفته از ماجرای ویلای آبسرد گذشته بود. طبق آماری كه پژمان میداد، نیما دو روز تو درمانگاه شهیدمحسنی بستری بود. آرمان هم چندین بار با من و مهرانا تماس گرفت ولی هیچ كدوم جواب این مرتیكه رو ندادیم.میدونستیم ممكنه با شماره های دیگه ای تماس بگیرن واسه همین به غریبه ها جواب نمیدادیم.از اون طرف هم لوكاس بدجوری مهرانا رو كرده بود طوریكه بعد از بهبودی تو روز اول فردای اون روز هم دوبارهحالت تهوع به سراغش اومده بود و تا دو سه روز نمیتونست راحت روی زمین بشینه. به پدر و مادرمون گفته بودیمارتفاع زده شده و عضلات پاش گرفته. بیچاره مادرم مدام آه و ناله میكرد چرا رفتین كه این بلا سرتون بیاد.خوشحال بودم بلایی كه سر نیما آوردم از این به بعد میتونه به خاطر كیر و خایه سوخته مانع از رابطه اش بادخترای دیگه بشه. با فیلم كوتاهی كه از رابطه اش با مهرانا ضبط كرده بودم حتی می تونستم به خاطر زورگیریازش شكایت كنم. تازه سفته ها هم وجود داشت كه می تونستم به عنوان مدرك زورگیری تو دادگاه ارائه بدم هرچند قانون شكایت كردن رو نمیدونستم و این شكایت هم برای زمانی بود كه جون من و مهرانا تو خطر می افتادو مجبور میشدیم پدر و مادرمون رو در جریان بذاریم.توی این یك هفته هم كه گذشته بود خبری از تلافی اقدام من نشده بود. با پژمان فقط برای اینكه بدونم توجلسات كیونت چی میگذره در ارتباط بودم ولی برای اون كثافت هم برنامه داشتم. درسته كه ازدیدن كرده شدنمهرانا خوشم می اومد ولی دوست داشتم مهرانا خودش با رضایت به طرف حال بده و منم نگاه كنم نه اینكه زورگیری و یا از روی اجبار باشه. به پژمان هم اخطار داده بودم حق نداره آدرس خونه ما رو به نیما بده چون فقطپژمان خونه ما رو بلد بوداما مهرانا توی اون یك هفته كاملا از من فراری بود. بهونه اش این بود كه من همه جای بدنشو دیدم و از منتنفر پیدا كرده ولی رفتارش نشون میداد به خاطر برملا شدن حال دادنش به مرتضی از من خجالت میكشه.سعی میكرد جلوی پدر و مادرم عادی باشه ولی وقتی پدر و مادرم كنار ما نبودن اصلا جلوی من ظاهر نمیشد.هنوز بهش نگفته بودم چه بلایی سر نیما آوردم. خودش هم نپرسیده بود. روحیه اش كمی بهتر شده بود فقط بامن غریبانه رفتار میكرد. شاید بودن سینا تو خونه تنها دلیل حرف زدن خیلی مختصر مهرانا با من بود. ناچار دوبارهدست به دامن تلگرام شدم. خوبی تلگرام این بود كه جوابمو اونجا میداد. براش نوشتم اگه خواهرم نبودی برایرسیدن بهت زمین و زمان رو به هم میدوختم. چند دقیقه ای بود هی بهش پیام میدادم ولی جواب نمیداد. دیگهصبرم داشت تموم میشد. رفتم بالا درب اتاقشو باز كردم تا اومدم به رفتارش توی این چند روزه اعتراض كنم دیدمرو تختش نشسته دستاش جلوی صورتشه یه آهنگ غمگین تو گوشی موبایلش گذاشته داره گریه میكنه.با دیدن گریه كردنش حرفام تو دهنم موند و بیرون نیومد. فقط نگاش میكردم. چند لحظه بعد كنارش نشستمچند بار علت گریه كردنش رو پرسیدم جواب نمیداد ولی وقتی سرش داد زدم دستاشو از روی صورت نازش كه پراز اشك بود برداشت و گفت دیگه چیزی از خواهر و برادری ما نمونده. من رو فدای امیال و شهوت خودت كردی.منو دادی به نیما خودتم نگاه كردی. چطوری تونستی ببینی؟ چطور ارضا شدی؟دوستام برادر دارن من هم دارم.شانس آوردم آروم صحبت میكرد وگرنه سینا تو طبقه پائین می فهمید. این قدر گفت كه صدای منو درآورد.منم مثل خودش جوابشو دادم و گفتم من خواهری ندیدم بره به صمیمی ترین دوست داداشش حال بده آبرویمنو بردی تو مدرسه دیگه نتونستم سرمو بلند كنم دیگه نتونستم درس بخونم. من واسه دانشگاه خیز برداشتهبودم حتی به همه در و همسایه گفته بودم سال اول دانشگام. با این حال رابطه ات با مرتضی رونگفتم بهت چوندوست نداشتم ناراحت بشی. خودمو داغون كرده بودم شب و روز حرص میخوردم. اون روزهایی كه ناراحت بودمیادته؟ هی می پرسیدی چته؟ سر همین جریان تو و مرتضی ناراحت بودم ولی چون میدونستم تو هم حتما لذتبردی بهت چیزی نگفتم اعتراضی نكردم. وقتی بهت چیزی نگفتم خودم داغون میشدم یواش یواش تصور رابطهتو و مرتضی می اومد تو ذهنم و همین باعث شد هم نسبت بهت بی تعصب یا به قول خودت بی غیرت بشم همخودمم بهت تمایل پیدا كنم. همه اینها تقصیر خودته.در حالیكه سعی میكرد آروم صحبت كنه با حرص دندون هاشو روی هم فشار داد و گفت عوضی تو همه جایبدن منو دیدی دیگه نمی تونم راحت كنارت زندگی كنم. آروم گریه میكرد.این چندمین بار بود توی این چند روز این جمله رو تكرار میكرد. برای اینكه كمی آرومش كنم گفتم بابا جونمن از دور دیدم. از دوركه چیزی معلوم نیست. تو همون حالت برگشت گفت از فاصله سه چهار متری خیلی دوره؟دیگه حرفی نزدم. یكی دو دقیقه با من چشم تو چشم شد. برای اینكه حرفی زده باشم بهش گفتم هنوز اتفاقمهمی نیافتاده. من می تونم همون برادر سابق گذشته باشم از اون غیرتی هاش كه نذاره كسی نگاه چپ بهت كنهمثل همین چند روز پیش و كاری كه با نیما كردم. وقتی این حرفو زدم دوباره با من چشم تو چشم شد انگاریكنجكاو شده بود بفهمه چیكار كردم. ادامه دادم اون موقع كه كنار درب ویلا نشسته بودی داشتم آب جوش درستمیكردم. اول كوله پشتی و وسایل اون خارجی ها رو تو آتیش سوزوندم بعد هم كار اصلی رو انجام دادم با یه قابلمهآب جوش كیر و خایه نیما رو سوزوندم. تا این حرفو زدم مهرانا یه دستشو جلوی دهنش گرفت وای وای كرد وشروع كردن به خندیدن. اولین بار بود توی اون چند روز می دیدم میخنده. وقتی دیدم هم تعجب كرده هم دارهمیخنده بیشتر روی این قضیه مانور دادم. كاملا از این رو به اون رو شده بود. شاید باور نمیكرد من این كار روكرده باشم برای اینكه باور كنه زنگ زدم پژمان گذاشتم روی آیفون الكی احوال نیما رو پرسیدم.بعد از قطع تلفن لبخند از روی لب های مهرانا كنار نمیرفت. معلوم بود به عنوان تلافی كار نیما از این كار منخوشش اومده. احساس میكردم یكی از بزرگترین دلایل ناراحتیش با این تلافی از بین رفته. خیلی روحیه اشبهتر شده بود در حالیكه سرش پائین بود و كمی می خندید به من گفت یه آب جوش هم روی اونجای خودتبریز كه وقتی داشتی میدیدی نیما داره با من چیكار میكنه خوشت می اومد. بهش گفتم نیما منو مجبور به دیدنكرده بود خوب وقتی دیدم دست خودم نبود خودمو خراب كردم.درست بعد از گفتن جریان سوزوندن نیما بود كه احساس كردم روحیه مهرانا داره لحظه به لحظه بهتر میشهطوریكه اون روز بیشتر از قبل تو پذیرایی می دیدمش. هر وقت از جلوی من رد میشد میزد زیر خنده. حتی همونشب موقع شام كه همه در حال خوردن بودیم جوری زد زیر خنده كه غذا تو گلوش گیر كرد به سرفه افتاد.همون شب تو تلگرام هم خودش به من پیام داد و نوشت دلم خیلی خنك شد اون كار رو با نیما كردی.تا دو سه روز بعدش حالش دیگه خیلی خوب شده بود واسه همین یه روز كه تو اتاقش بود با توجه به شناختیكه از اخلاقش داشتم واسه گام برداشتن در جهت كردن كونش تو تلگرام بهش پیام دادم از فردا میخوام همونبرادر غیرتی كه دوست داری و قبلا بودم بشم. تو هم از فردا با حجاب بیرون میری وبه بابا میگم برات چادر بگیره.در ضمن منتظرم آرمان برگرده تا دهن اون و پژمان و مرتضی رو هم سرویس كنم.طولی نكشید برام پیام فرستاد. نوشته بود این چرت و پرت ها چیه نوشتی؟ من عمرا چادر سرم كنم حجاب روهم دوست ندارم. همون لحظه براش نوشتم مگه نمیگی بی غیرت شدم؟ خوب میخوام جوری باشم كه تو دوست داری.این بار به من فحش داد و نوشت من اون طوری دوست ندارم همینطوری كه الان هستی باش.بلافاصله براش نوشتم مگه الان چطوری هستم؟جواب نمیداد. بدجوری بهش گیر داده بودم تا بگه. تند تند بهش پیام میدادم و میگفتم دوست داری چطوریباشم تا اینكه بالاخره به زور برام تویك كلمه نوشت.بــی غیـــرت…با این كلمه ای كه نوشت كیرم تو شلوارم در حال شق شدن بود.اون روز تا شب به خاطر چنین حرفی كه تو تلگرام نوشته بود اصلا منو نگاه نمیكرد زیاد هم جلوی من آفتابی نمیشد. معلوم بود به خاطر اون كلمه ای كه تو تلگرام نوشته بدجوری خجالت میكشه.با خودم فكر كردم حالا كه دوست داره نسبت بهش بی غیرت باشم این بهترین فرصته كه هم ازش امتیاز بگیرمهم خواسته هامو واضح تر بهش بگم. برای همین صبر كردم و آخر شب كه تو اتاقش بود به اتاقش رفتم. چراغاتاقش هنوز روشن بود. روی تختش به روی كتف سمت راستش خوابیده بود. گوشی موبایلش جلوش بود . یكدستشو زیر سرش ستون كرده بود با دست دیگش با موبایلش ور میرفت. رفتم كنارش روی تخت نشستم و گفتماین همه كار به نفع تو انجام دادم تو حتی یك كار برای من نكردی. عین خیالتم نیست كه من آینده ام خراب شد و ترك تحصیل كردم.تا صحبت از ترك تحصیل میكردم از خجالت سرشو پائین می گرفت. این قدر بهش گیر دادم تا بالاخره سرشوبالا گرفت توچشمام نگاه كرد و گفت خوب چیكار باید میكردم؟درحالیكه همچنان چشم تو چشم بودیم نگاهمو به سمت پائین بدنش بردم و روی كونش نگه داشتم. یهو باگفتن خفه شو مهران عكس العمل نشون داد.خندیدم و گفتم من كه هنوز حرفی نزدم. با حالت تنفر نگام كرد و گفت عمرا، مگه خوابشو ببینی. به این حرفشهم خندیدم و گفتم والا من به خوابش هم راضی هستم. بازم به كونش نگاه كردم و گفتم این نامردی تو فقط بااین جبران میشه. موبایلش رو به حالت تهدید بلند كرد و گفت گم شو بیرون. جوابشو با یه جــون كش دار دادمو داشتم از اتاقش خارج میشدم كه برگشت گفت تو هم منو تو كیونت عضو كردی آخرش حسابی گند زدی بهزندگی من. الان حساب بی حساب هستیم تازه تو بیشتر نامردی كردی. همونجا واسه اینكه سر به سرش گذاشتهباشم یك دستمو شبیه سوراخ كردم و انگشت دست دیگم رو مدام میكردم توش همزمان بهش میگفتم اگه دوستداری همونجوری كه تو میخوای باشم باید برای من هم شل كنی.از فردای اون روز از صبح تا زمانی كه پدر و مادرم از محل كارشون بر می گشتند به دور از چشمهای سینا بینمن و مهرانا كل كل در گرفته بود. مهرانا حالا دیگه به خاطر ماجرای كیونت و بلایی كه تو ویلا سرش اومده بودزبونش دراز شده بود و هر وقت صحبت از رابطه اش با مرتضی میكردم اون هم ماجرای تو ویلا رو وسط می كشید.یه بار میخواست بره خونه یكی از دوستاش، سینا رو تو پذیرایی پیچوندم رفتم بالا از شانس من داشت لباسعوض میكرد تا منو دید با اینكه سوتین داشت سریع تاپشو جلوی سینه هاش گرفت. بهش گفتم جـــون پنهانشوننكن اون لامصب ها رو اگه یادت باشه من یه بار جلوی درب حموم دیدمشون یه بار هم وقتی لوكاس بیخ دیوارداشت به روش فرانسوی ها عقبتو باز میكرد.دیگه نگذاشت بقیه حرفمو بزنم با حالت بدی ازم خواست خفه شم. تاپ توی دستشو كوبید تو سر من. با داد وبیداد منو از تو اتاقش بیرون كرد و درب رو بست.واسه تلافی بقیه حرفمو تو تلگرام براش نوشتم كه نیما میگه مردهای سن بالای فرانسوی وقتی میخوان یه دخترنوجوان 17-18 ساله رو از كون بكنن اول می برنش بیخ دیوار دو سه تا تقه میزنن تا كمی كونش باز بشه و اوندرد اصلی از بین بره بعد می خوابوننش راحت میكنن توش. انگاری شیوه فرانسوی ها روی تو و دخترای ایرانی هم جواب میده.منتظر بودم ببینم میخونه یا نه. البته نمیدونستم نیما در مورد این روش راست میگه یا دروغ ولی بزرگترین دلیلی كه باعث شد روی كیر نیما آبجوش بریزم همین شیوه كردن لوكاس بود كه بدجوری گریه مهرانا رو درآورده بود.وقتی خود نیما مهرانا رو كرد و من هم ارضا شدم مثل زمانی كه مرتضی مهرانا رو میكرد چنان حالم بد شد كهتصمیم به تلافی گرفتم نقشه اولیه رو ریختم ولی بعد كه دوباره شهوتم برگشت بی خیال شدم. نوبت كردن لوكاسكه رسید به انواع مختلف خوابیده، لنگ در هوا، سرپایی، روی مبل، یه وری، داگی، مهرانا رو حسابی كرد. از همونشروع كردن لوكاس تا وقتی آبش اومد مهرانا فقط گریه میكرد. لامصب جوری كرده بودش كه گریه هاش تا چنددقیقه بعد از رفتن لوكاس هم ادامه داشت طوریكه حتی نمی تونست از روی زمین بلند شه. همه این عوامل بدجوری دگرگونم كرد كه تصمیم قطعی گرفتم به خاطر این همه نامردی تلافی كنم و آب جوش روی كیر نیما بریزم به خصوص كه نیما هم بعد از لوكاس دوبار دیگه هم مهرانا رو كرده بود.تو پذیرایی با سینا نشسته بودم كه صفحه گوشی موبایلم صدا داد نگاه كردم مهرانا جواب داده بود. نوشته بوداین چرت و پرت ها رو از توی گوشیت پاك كن نكبت عوضی یه وقت بابا اینا می بینن.جواب دادم: جـــون هر چی تو بگی عزیزم.كل كل من و مهرانا به شدت هر چه تمام به دور از چشم و گوش های سینا ادامه داشت. هر بار دولا میشد چیزیاز زمین برداره یا كاری كنه و موقعیت مناسب بود با گفتن جـــون چه كون دوست داشتنی عكس العمل نشونمیدادم. همون موقع بود كه هر چی جلوی دستش بود از ظرف میوه تا لیوان و استكان و… به سمت من پرت میكرد و من سعی میكردم همه رو بگیرم.یه بار هم اومد كنترل رو از روی زمین برداره لبه شورت قرمزش از شلوار به رنگ مشكیش بیرون زده بود كمیهم از پوست سفید بدنش معلوم شده بود. فهمید دارم نگاش میكنم تاپشو روی شلوارش كشید حرصم گرفت وگفتم هر هر من كه اونجا رو چند بار دیدم میدونم الان رنگ قرمز شورتت با رنگ اونجا ست شده. وحشی شد اومدسمتم نكبت گویان دستاشو دور گردن من حلقه كرد فشار داد. یك دستشو هرجوری بود از روی گردنم درآوردم به زور گذاشتم روی كیرم كه حسابی شق شده بود. مثل برق گرفته ها یهو دستشو كشید روی هیكل من تف كرد از اونجا دور شد.حتی موقعی كه پدر و مادرم هم خونه بودن دست از تقلا واسه نزدیك شدن به كونش بر نمیداشتم. كارهام باوجود بودن اونها محدود میشد ولی تموم نمیشد. از راه دور كه دیگران نفهمن براش كف دستمو بوس میكردم یادستمو شبیه سوراخ میكردم انگشت دست دیگم رو توش میكردم یا لبامو براش غنچه میكردم یا هی اسم لوكاسو می آوردم.یه بار كه از بودن سینا به عنوان مزاحم تو خونه خسته شده بودم تصمیم گرفتم همراه مهرانا كه قصد خریدلباس های زیر داشت بیرون برم. مهرانا شاكی شده بود كه نباید باهاش برم ولی من ول كن نبودم. از خونه كه بیرون زدیم كنارش راه می رفتم. همون شلوار كتان سفید پاش بود یه مانتو جلو باز آبی نفتی هم پوشیده بود.لای پاهاش تا كمربند شلوارش باز بود هر پسری كه از روبرو می اومد چند لحظه نگاهش لای پای مهرانا میرفت.بی اهمیت به نگاه پسرها برای اینكه یك وقت فكر نكنه محدودش كردم بهش گفتم میخوای من با فاصله پشتسرت بیام؟ یه لحظه ایستاد و گفت به نظر من اگه برگردی خونه خیلی بهتره. قبول نكردم و با فاصله تقریبا دهمتری پشت سرش حركت میكردم. وقتی دید پشت سرش حركت میكنم خندید با دستش خاك بر سری گفت وازم خواست با هم راه بریم. وقتی موازی هم شدیم یه بار اومدم با دستم انگشتش كنم فهمید و جا خالی داد. سریعپشت سرشو نگاه كرد. كسی پشت سر ما نبود. تا اومد حرفی بزنه بهش گفتم اگه میخوای شورت و سوتین بخریباز صورتی و قرمز بخر با رنگ اون دو تا هلوی تو شورتت ست میشه ها.یهو ایستاد و با صدای بلند گفت گو زیادی نخور مهران زشته تو خیابون. از ترس كس خل بازیهای مهرانا دوبارهچند متری ازش فاصله گرفتم ولی هر وقت تو مسیر خلوت میشد بهش میگفتم: جــــووون چه كونی داری،جـــوون لوكاس چه كونی میكرد.یه جا هم وقتی فاصله ام باهاش كمتر شده بود بهش گفتم خانم بده بكنیم دعات كنیم كه برگشت فحش داد وچند قدمی دنبالم كرد. رفتارم اون روز با مهرانا مثل رفتار پسرهایی بود كه مزاحم یه دختر تو خیابون میشن.كلیاز حرف هایی كه بهش میزدم می خندیدم خود مهرانا هم گاهی خندش میگرفت.اون روز تو مركز خرید بعد از خرید كردن مهرانا رفته بودیم تو قسمتی كه مخصوص فروش برندهای موبایل بودچند دقیقه ای بی خیال مهرانا شده بودم و داشتم آخرین مدل های گلكسی و آیفون رو میدیدم. وقتی دیگه بی خیال شدم داشتم تو اون شلوغی دنبال مهرانا میگشتم كه از دور دیدم با یه پسر تقریبا 19-20 ساله هم قدخودش خیلی خوش لباس با قیافه ای جذاب به فاصله چند متری چشم تو چشم شده پسره داشت با ایما و اشارهبهش علامت میداد مهرانا هم می خندید واسه پسره عشوه میومد. نامرد این مهرانا چه خوش سلیقه هم بود. بدوناینكه خودمو به مهرانا نشون بدم بهش اس ام اس دادم اگه از پسره خوشت اومده كاری كه پسره میخواد رو انجامبده. حركت كن برو بیرون از مركز خرید اگه هم منو دیدی آشنایی نده. چند لحظه بعد گوشی تو دستشو كه بالاگرفت فهمیدم داره میخونه. یهو به سمت چپ و راستش نگاه كرد معلوم بود دنبال من میگرده. هی به طرف چپو راست راه میرفت مثل گم كرده ها دنبال من میگشت. خودمو حسابی از دیدش گم كرده بودم تا مجبور بشهتنهایی بره بیرون. اینطوری شك نداشتم پسره هم دنبالش میره. همینطور هم شد سرانجام مهرانا به طرف دربخروجی حركت كرد و پسره هم دنبالش بود. با فاصله خیلی زیاد دنبالشون حركت كردم سعی میكردم مهرانا توشلوغی اطراف مركز خرید منو نبینه. بالاخره مسیر كاملا خلوت شد. فاصله خودمو با پسره كه خیلی زیاد بود كمكردم. تو آخرین باری كه مهرانا برگشت پشت سرشو نگاه كرد منو هم دید. از پسره كه جلو زدم مهرانا ایستاد تا بهش برسم ولی بهش اشاره كردم حركت كنه. در حال حركت همونجا دو سه تا تیكه نه چندان بد به مهرانا كههی پشت سرشو نگاه میكرد انداختم. قضیه وقتی جالب شد كه همون پسره خودشو به من رسوند و گفت داداششتو بكش كنار من یك ساعته دنبالش هستم. بهش گفتم واسه ازدواج میخوایش؟ همون لحظه منو هل داد و گفتبه تو چه؟ واسه سوراخاش میخوام. از اون لحظه سرعتمو كم كردم. پسره خودشو به مهرانا رسوند و چند لحظه ایباهاش حرف زد. مهرانا هم مدام پشت سرشو نگاه میكرد منم هم هر لحظه بیشتر ازشون دور میشدم. آخرینحركتی كه از پسره دیدم داشت مهرانا رو به سمت پارك كوچك كنار خیابون كه شبیه فضای سبز بود می برد.وقتی روی صندلی نشستن از كنارشون رد شدم به سمت خونه حركت كردم. بلافاصله به مهرانا اس ام اس دادمسهم من از این بی غیرتی كه خواسته بودی بعلاوه ترك تحصیلم مساوی میشه با یه دور كون.وقتی این اس ام اس رو براش فرستادم تو خیابون و در حال راه رفتن شق كرده بودم.اون روز تا شب مهرانا خودشو از من پنهون كرده بود. خودم رفتم سراغش و گفتم پسره چی شد با هم رل زدین؟خجالت می كشید در مورد پسره حرف بزنه ولی بالاخره به حرف اومد و گفت اسمش آرشه میگه وضع مالیشون خیلی خوبه. با پدر و مادرش شیراز زندگی میكنن ولی تهران دانشجو هست اینجا خونه گرفته.بهش گفتم چی شد رل زدی باهاش؟ سرشو پائین گرفته بود می خندید. خندیدنش منو پرور كرد و گفتم. پسیه دور كون رو افتادیم دیگه؟ سرش هنوز پائین بود كه بهش گفتم اگه خجالت می كشی اوكی بدی خودم پیش قدم بشم؟دوباره قاطی كرد گفت عمرا بلافاصله هم با صدای بلند مادرمو صدا كرد و گفت ببین مهران چی میگه.ریدم تو شلوارمو در حالیكه از اتاقش بیرون می رفتم بهش گفتم مطمئن باش زودتر از آرش میكنمت.صدای زارت گفتنشو از پشت درب اتاقش شنیدم.دیگه راحت كلماتی مثل كون و كس و بكنمت رو تو حضور مهرانا به زبون می آوردم.یه بار نزدیك ظهركه روی مبل سه نفره لم داده بود یه پاشو روی اون یكی پاش قرار داده بود و با موبایلش ور میرفت. لای كونش كاملا باز بود. منتظر بودم سینا گورشو گم كنه برم سراغش بدبختی جایی نمیرفت. بد جوری حرصم گرفته بود مهرانا هم انگاری فهمیده بود به خاطر وجود سینا نمی تونم كاری كنم نیشش باز بود. براش از راه دور خط و نشون كشیدم و تو تلگرام از حرص براش نوشتم جــــووون قربون اون كون نرمت برم من.صدای زارت گفتن مهرانا سینا رو به خنده انداخت. بیچاره سینا خبر نداشت چه خبره.براش تو تلگرام نوشتم چی شد رفت توش؟داشتم نگاش میكردم هنوز همونطوری لم داده بود. بلند شدم رفتم روی یه مبل دیگه روبروی كونش نشستموقتی داشت نگام میكرد به كیرم اشاره كردم كه شق شق بود و جوری كه سینا شق بودنشو نفهمه از روی شلوارنشونش دادم بلافاصله هم تو تلگرام نوشتم واسه كون تو اینطوری شده.این بار تو تلگرام تهدیدم كرد به بابام میگه. بی خیال تهدید كردنش براش نوشتم اون نیما چه كمری داشت سهبار ریخته توش.تا این پیامو فرستادم بلوكم كرد. كر كر خندش بلند شد. فكر كرد حالیم نیست این بار بهش اس ام اس دادمجــــوون نخند لاش وا میشه راستی از اینكه زیر یه پسر فرانسوی رفتی بهت حال داد؟این آخرین حرفی بود كه از من خوند گوشی موبایلشو روی میز عسلی گذاشتو تی وی رو نگاه كرد. با گذاشتنگوشی موبایلش روی میز منو غیر فعال كرده بود. سر همین هی می خندید. منم كه دوست نداشتم كم بیارم زدبه سرم به سینا گفتم بلند شه بره برای ناهار از این جوجه كباب های بسته بندی شده بخره. تا این حرفو زدممهرانا انگاری فهمید قصدم چیه یهو گیر داد كه خودت برو به سینا میگفت نری ها. همه حرفاشو با خنده به سینامیزد و این منو امیدوار میكرد. توی اون خنده بازار دست سینا رو گرفته بود و به زور كنار خودش نشونده بودشپای فالوده شیرازی رو كه وسط كشیدم سینا اسرار داشت بره. داشتم موفق میشدم و شدم. به زور دست سینا روآزاد كردم و پول بهش دادم و از درب حیاط فرستادمش بیرون.یه نگاه به مهرانا كردم با خنده بهم گفت كثافت میخوای چیكار كنی هان؟ اون همه چرت و پرت نوشتی بسنبود. باهاش چشم تو چشم شده بودم بهش گفتم یه دور به من بدهكاری نگو بدت میاد خودم دیدم وقتی نیما باراول میكردت داشتی حال میكردی.صدای خفه شو گفتن مداومش تو پذیرایی پیچید. اومد به سمت اتاقش فرار كنه گرفتمش كوبیدمش به دیواركهگفت چیه لامصب میخوای چیكار كنی. بهش گفتم من كون میخوام. این بار یه عـــمراً كش دار گفت همزمان بیخ دیوار نیم خیز ایستاده بود كونشو به دیوار چسبونده بود و هر دو دستشو دو طرف كونش قرار داده بود. خواستمبهش كلك بزنم. نیشش هنوز باز بود و این منو پررو تر میكرد. سریع رفتم جلو گفتم كون نمیدی لب كه هست بادست راستم چونه اش رو گرفتم به سمت خودم كشیدم كمی از دیوار فاصله گرفت. همون لحظه گفت گو زیادیبخوری به مامان میگم. لبموكه نزدیك صورتش كردم هر دو دستشو روی صورت من گذاشت. تا این كار رو كردمنم سریع دست چپمو به كونش رسوندم چهارانگشتی خیلی محكم لای كونش كشیدم و بلافاصله هم به طرفپله ها فرار كردم. سر پله ها مسخرش میكردم تا تحریكش كنم دنبالم بیاد. داشت فحشم میداد. كیر شق شدموتو معرض دیدش قرار داده بودم. همون جا روی پله ها یكی دوبار رد نگاهشو روی كیرم دیدم. هر كاری كردم بالانمی اومد برگشتم پائین. باید از نبودن سینا حسابی استفاده میكردم. موبایلشو برداشته بود انگاری داشت با آزادهحرف میزد.بدون اینكه متوجه بشه از پشت سرش حركت كردمو در حال عبور انگشتش كردم. اولین بار چیزی نگفت ولیبار دوم كه برگشتم انگشتش كنم كونش رو داد جلو و جا خالی داد. منم كم نیاوردم و به سمتش خیز برداشتم وچهار تا انگشتامو لای كونش كردم. تلفن رو قطع كرد دنبال من دوید. باز به سمت پله ها دویدم. دیدم داره میادقصدم این بود به اتاق خودش بكشمش. پشت درب اتاقش پنهان شدم تا وقتی وارد شد از پشت بهش بچسبونمولی انگاری زرنگ تر از این حرف ها بود فهمید پشت درب هستم درب اتاقشو محكم تو هیكل من كوبید.صورت و بینی ام با در یكی شده بود ولی شدید نبود. نشستم روی زمین و دستمو روی بینی و صورتم قرار دادمو فاز مظلوم نمایی به خودم گرفتم.روبروم روی دو تا پاش نشست همزمان كه دستشو به سمت صورت من می آورد گفت وای چی شدی؟ داشتمی خندید. سریع چهار تا انگشتمو به زیر كونش بردم وایییییییی قشنگ سوراخ كونش رو از روی شلوار نازكشحس كردم اومد ازم فاصله بگیره همون لحظه تعادلش به هم خورد از پشت روی زمین ولو شد.به خاطر لمس سوراخ كونش داشتم از شق درد میمردم. تا اومد از روی زمین بلند شه پاهاشو گرفتمو بالا كشیدمچند لحظه بعد فقط كمرش روی زمین بود. بد جوری تقلا میكرد و فحش میداد. در حالیكه سعی میكردم جوشوخی و خنده رو همچنان حفظ كنم دست چپمو دور هر دو تا پاش حلقه كردم تا كمتر تلاش كنه و بیشتر بالاكشیدمش. حالا دیگه كسش هم تو دسترس من بود. این بار جای كونش دست كردم لای پاش كس نازشو چنگزدم. با این كارم خنده توی صورتش محو شد تقلا كردنش بیشتر شد و همزمان فحش میداد.عجیب بود دیگه حرفی نمیزد و فقط تلاش میكرد پاهاشو از تو دستم در بیاره. حرف نزدنش باعث شد جسارتپیدا كنم تا شلوارشو تو همون حالت پائین بكشم. بی خیال كسش شدم از دمپای شلوارش گرفتم محكم به سمتپائین كشیدم شلوارشو جوری پائین كه درحقیقت به سمت بالا كشیدم كه شورتش هم معلوم شد. با این كارمجیغ كر كننده ای كشید. ترسیدم، همونجوری ولش كردم و به طبقه پائین فرار كردم. این چند دقیقه چه حالیداده بود. وقتی رفتم پائین هنوز سینا نیومده بود. مهرانا كه پائین اومد با خنده گفت حتما باید جیغ بكشم كه ولمكنی عوضی آشغال؟؟؟اون روز دیگه تا شب بی خیال دستمالی كردنش شدم می ترسیدم بی جنبه بازی در بیاره باید یواش یواش بهسمت تصاحب كونش گام برمیداشتم. تا همین جا هم كه تونسته بودم به كسش دست بزنم و كمی بمالمش كلیپیشرفت حساب میشد. با این حال به خاطر بالا زدن شهوتم به خاطر اون دستمالی ها رفتم با همون یكی دودقیقه فیلمی كه از كردن نیما گرفته بودم حسابی جلق زدم. یك چیزی هم تا شب ذهن منو به خودش مشغولكرده بود. اینكه مهرانا با وجود اینكه می تونست با دستهاش، دست منو از روی كسش كنار بزنه اصلا این كار رونكرد و فقط سعی میكرد پاهاشو از تو دستم در بیاره.از اون طرف هم وقتی سینا مزاحم دستمالی و مخ زنی من بود برای انجام دادن كارهای خودم بیرون از خونه میفرستادمش تا اینكه بالاخره اعتراض كرد مگه من نوكرتم واسه همین مجبور میشدم بهش باج بدم تا هر بار بیرون میره یك چیزی هم واسه خودش بخره. مهرانا اوایل زیاد به سینا گیر میداد كه حرف منو گوش نكنه و بیرون نرهولی عجیب بود دیگه اعتراضی نمیكرد.یكی دو روز بود به خاطر تهدیدات نیما نگران شده بودم واسه همین بیشتر روز تو فكر بودم و كمتر با مهراناشوخی میكردم. به مهرانا هم نگفته بودم تا یك وقت ناراحت نشه. نیما به پژمان گفته بود به من خبر بده اون شبكه تو ویلا خواب بودی پرده خواهرتو زدم و قصد دارم بازم برینم به هیكلت.با این حال مثل اون چند وقت برای اینكه یك وقت پژمان حرف های منو واسه اعتراف ضبط نكنه بهش گفتمكس شعر میگی ما اصلا تو ویلا با نیما نبودیم.روز اولی كه سر حرف های نیما نگران و ناراحت بودم و با مهرانا شوخی نمیكردم هی می اومد پیش منو میگفتچته؟؟؟ چیزی شده؟؟؟ حتی سر میز شام با بابام علیه من شده بود تا بفهمه من چه مرگمه.ولی برام عجیب بود حالا كه من توی اون یكی دو روز باهاش شوخی نمیكردم این مهرانا بود كه به بهونه هایمختلف منو اذیت میكرد و كاری میكرد كه بیافتم دنبالش و دستمالیش كنم. با این یكی دو روز شوخی نكردنكاملا معلوم بود از شوخی هایی كه باهاش میكنم خوشش میاد و اعتراض و گریه هاش الكیه.صبح روز دومی كه همچنان نگران تهدید های نیما بودم حالا این مهرانا بود كه داشت با من شوخی میكرد. صبحزود منو با ریختن آب یخ روی صورتم از خواب پروند. اولین بار بهش چیزی نگفتم ولی برای بار دوم كه اومدخودمو به خواب زدم. تا اومد آب بریزه گرفتمش بلند شدم كشیدمش بیخ دیوار بهش گفتم دهن سرویس رویمن آب می ریزی؟؟ بدجوری داشت می خندید قصد داشتم سینه هاشو بگیرم فهمید. مثل این كشتی گیرهاییكه سرپا با هم سرشاخ هستند دست های منو گرفته بود. وقتی می خندید شل میشد. یه لحظه دست چپمو آزادكردم این بار سریع چهار انگشتمو لای كونش كردم. هیچ اقدامی برای درآوردن دستم از لای كونش نكرد تقریباده تا پانزده ثانیه ای انگشتای دستمو لای كون نازش فشار میدادم حتی سوراخ كون نازشو با انگشتام حس میكردم.هر دو دستش با دست راست من درگیر بود. با لمس سوراخ كونش حتی از روی شلوار آمپر به سقف چسبوندموقتی از نرمی كونش تعریف كردم یهو منو به عقب هول داد. انگشتام از لای كونش بیرون اومد. شاید اگر از كونشتعریف نمیكردم همچنان عكس العمل نشون نمیداد و می تونستم بیشتر انگشتامو لای كونش نگه دارم.همون روز نزدیك ظهر سینا ازم خواست بشقاب ماهواره كه چند روزی بود تنظیمش به هم خورده بود درستكنم. منم برای این كه توی اون چند روز هر بار بیرون می فرستادمش رفته بود و كارهای منو انجام داده بود با بیحوصلگی فایندر رو برداشتم رفتم پشت بوم.ده دقیقه بعد دوباره سر و كله مهرانا پشت بوم پیدا شد. اومد بالا سرم ایستاد. باز هم همون سوال رو كه از صبحازم پرسیده بود تكرار كرد و گفت امروز چته؟ میزون نیستی؟ جوابشو ندادم. تو دلم گفتم چون امروز دستمالیتنمیكنم فكر میكنی میزون نیستم؟همه چیز رو از اول تنظیم كرده بودم داشتم سرپیچ سیم مربوط به ال ام بی رو درست میكردم كه دیدم نشستهزمین داره سرپیچ مربوط به فایندر رو باز میكنه. كفری شدمو بهش گفتم میخواره؟؟؟؟ بلافاصله هم چهار انگشتموهمون طور كه نشسته بود لای كون باز شدش كردم. یه لحظه هول كرد از پشت سر روی موزائیك های پشت بوم ولو شد. كیرمم سریع شق كرد.بلند شدم دستاشو گرفتم از روی زمین بلندش كردم و از پشت بوم خارجش كردم. بالای پله های منتهی بهپشت بوم كه به جایی دید نداشت بیخ دیوار نگهش داشتم. یك دستشو گرفتم روی كیر شق شدم گذاشتم. چندلحظه بعد با سیلی كه خوردم برق از سه فاز كونم پرید. دستمو كه روی صورتم گذاشتم با یه حالت مظلومانه ایگفت آخ ببخشید دست خودم نبود. من هم همون لحظه بهش گفتم منم دست خودم نیست سریع چانه اش روگرفتمو چسبوندمش به دیوار لبامو كه به لبش نزدیك كردم فهمید میخوام چیكار كنم دهنشو بست.چانه اش رو این قدر فشار دادم تا لباش غنچه شد هی بهش میگفتم دهنتو باز كن. تو همون حالت با صدایخفه ای میگفت معذرت میخوام غلط كردم باز هم فشار رو بیشتر كردم دهنش دیگه كاملا باز شده بود و زبونشرو میدیدم. بلافاصله لبامو روی لبش گذاشتم و برای اولین بار از اون شهد شیرین چند ثانیه ای كام گرفتم. وقتیولش كردم بهش گفتم داشتم خودمو خراب میكردم وگرنه ولت نمیكردم. تند تند روی زمین تف میكرد منم وقتیاز پله ها پائین میرفتم هربار تف میكرد بهش میگفتم جـــوون…بعد از ظهرش هم بعد از خوردن ناهار طبق عادت همیشگی رفته بودم تو اتاق خودم روی فرش فانتزی اتاقم درازكشیده بودم یك دستمو ستون سرم كرده بودم داشتم به حرف هایی كه پژمان دیروز صبح به من گفته بود وجریان ویلا و ادعایی كه نیما كرده بود و تهدیدیش واسه آینده فكر میكردم. از دیروز صبح به این فكر میكردم اگهنیما مهرانا رو از كس كرده پس چرا هنوز پرده داره؟ البته حال بد مهرانا تو رودهن و اینكه میگفت زیرناف و پشتمبدجوری در میكنه و اینكه خواست بكارتشو معاینه كنن هم منو به شك انداخته بود. نكنه چیزهایی فهمیده ولیاز اون طرف هم دكتره برگه سالم بودن بكارت داده بود. داشتم دیوانه میشدم تو همین فكرها بودم كه باز ایندیوانه سر كله اش تو اتاقم پیدا شد. این سومین بار بود كه اون روز سر به سر من میگذاشت؟ بهش گفتم چیشده امروز رم كردی؟در حالیكه می خندید اومد بالا سرم ایستاد و گفت اتفاقا اونیكه رم كرده مهسا زن جون آیندته كه داره میادببینتت. الان زنگ زد گفت شب با خاله و شوهرش میاد. بهش گفتم جـــــون… زن جون من الان جلوم ایستادهوقتی قراره بزنم توش خود به خود زنم میشه دیگه. داشتم بهش می خندیدم كه زهر مار گویان یهو نشست رویسر من. شانس آوردم زود فهمیدم وگرنه سرم با كون مهرانا و كف اتاقم یكی میشد. تا از روی من بلند شد بهشگفتم سرم توش نمیره به كیرم اشاره كردم و گفتم ولی بشینی روی این راحت میره توش. با یه حالت عصبانیبرگشت گفت دیگه هیچی بهت نمیگم پر رو نشو.همون لحظه بهش گفتم یه سوال. متعجب نگام كرد منتظر بود. ازش پرسیدم میدی بكنیم دعات كنیم؟اومد با دستش بكوبه تو سر من كه سریع دستشو گرفتم هولش دادم سمت خودم. روی من دمر شده بود. یكدستم روی كمرش بود كه انگشتامو به لبه شلوارو شورتش رسوندم و تا بالای چاك كونش داخل شورتش كردم.مهرانا داشت با دستاش گردنمو فشار میداد كه انگشتای دستمو به سرعت لای چاك كونش قرار دادم و آخ و نالهام از این همه لطافت و نرمی و داغی لای كونش بلند شد.اون حالا بینی منو هم فشار میداد و من هم انگشتامو لای اون تپه كاملا ژله ای كرده بودم و با انگشتام چندلحظه ای اون سوراخ ناز و رویایی و خواستنی رو لمس میكردم. انگاری از این همه لذت كه دستام به بدنم منتقلمیكردن آبم داشت بیرون میزد. عجیب بود كه مهرانا اصلا تلاشی برای بیرون آوردن دستم از توی شورتش نمیكردو همچنان گردن منو فشار میداد. باز هم بیشتر از ده تا پانزده ثانیه سوراخ كونشو لمس كرده بودم كه موهاموكشید به زور از روی من پاشد فحش داد و از اتاقم خارج شد. این دومین بار بود كه انگشتامو ده پانزده ثانیه ایداخل شورتش و لای كونش حركت داده بودم و اصلا دستشو واسه اعتراض به سمت كونش نیاورده بود.بعد از بیرون رفتن مهرانا از اتاقم این سوال رو مدام با خودم تكرار میكردم یعنی مهرانا واسه من هم وا داده؟؟؟داشتم دیوانه میشدم. از یك طرف خوشحال بودم مهرانا واسه من هم وا داده از یك طرف هم ناراحت اتفاقی بودمكه این نیمای مادر جنده در موردش حرف زده بود. اینجا بود كه فهمیدم خواهر رو هم میشه مثل دوست دخترمخشو زد و كردش فقط كمی روند مخ زنی طولانی تره.باز هم همون روز نزدیك اومدن پدر و مادرم تو پذیرایی كنار تی وی دراز كشیده بودم تو چرت بودم كه یهو دیدم یكی از روی ساق پام رد شد مهرانا بود داشت به سمت حیاط میرفت. به دور از چشم های سینا بهش گفتم جــــووون بیا از روی این رد شو. زارت گویان با خنده از تو پذیرایی بیرون رفت. این بار خواب بودم كه دیدم ازروی رانهای پام رد شد. این بار سینا تو پذیرایی بود نمیشد بهش حرفی بزنم ولی به یكباره كه بلند شدم به سمتپله ها فرار كرد. رفتم دنبالش پرید تو اتاقش فكر كردم درب رو قفل میكنه ولی نكرد پشت درب پنهان شده بود.جالب بود جاهایی رو انتخاب میكرد كه سینا حضور نداره همونجا پشت درب خفتش كردم و یه سینه اش رو تو دستم گرفتم كمی فشار دادم و گفتم جووون تو مثل اینكه امروز خیلی میخاری فشار رو كه زیاد كردم هر دو دستشو آورد تا مانع از فشار بیشتر بشه. دوباره هوس لمس كون لختش زد به سرم برای همین در حالیكه هر دو دستشو سپر سینه هاش كرده بود سریع دست چپمو به كونش رسوندم داخل شورتش كردمو لای چاك كونشقرار دادم. با قرار دادن انگشتم روی سوراخ كونش جونم داشت از تو كونم بیرون میزد. لمس سوراخ كون خواهرم برای من حس عجیب و جالبی داشت.داشتم از شق درد میمردم. مهرانا باز هم هیچ تلاشی برای درآوردن دستم از تو شورتش نكرد در عوض داشت باهر دو دستش، دست راست منو از روی سینه هاش كنار میزد شك نداشتم خود مهرانا هم میدونه لمس كس وكونش ممنوع تر از دست زدن به سینه هاش هست ولی اونها رو ول كرده بود. باز هم با معطلی و تاخیر زیاد دستمواز تو شورتش درآورد. كاملا تابلو بود تلاش های من واسه زدن مخ مهرانا جواب داده. منو اذیت میكرد تا به اینبهونه دستمالی یا انگشتش كنم وقتی بالاخره این موضوع رو فهمیدم تصمیم گرفتم اون روز ناراحتی رو كنار بذارمو به تهدیدات نیما و مشكلی كه درست شده بود فكر نكنم و همه این مشكلات و ناراحتی ها رو به بعد از كردنمهرانا منتقل كنم. چون می ترسیدم اگر موضوع ادعایی نیما و كس كردنش و تهدیداتش رو به مهرانا بگم یهوقاطی كنه و حتی دیگه اجازه نده من بهش دست بزنم و برای یك عمر حسرت كردن كونش رو بخورم.خوبی این ناراحت بودنم توی اون دو روز و شوخی هایی كه مهرانا با من میكرد این بود كه فهمیدم مهرانا بالاخرهواسه من هم واداده. برای همین دوباره شوخی هامو از بعد از ظهر اون روز آغاز كردم.تو آشپزخونه داشت وسایل شام رو آماده میكرد رفتم كنارش ایستادم. دنبال این بودم چطوری دستمالیش كنمكه یهو زد به سرم با دست راستم از لبه شورتش كه كمی از شلوارش بیرون بود گرفتمو به طرف مخالف كونشكشیدم. این قدر شورتشو كشیدم كه به اندازه كف یك دست پوست سفید كون و چاك كونش معلوم شده بود.داشتم از بالا فرم كون و لای كونش رو دید میزدم. اختیار از كف دادم جوری آروم آخ و اوخ میكردم كه بالاخرهعكس العمل نشون داد با گفتن زهـــر مار ازم خواست شورتشو ول كنم ولی من به درخواستش اهمیت نمیدادم.محو كون برجسته و پوست سفیدش بودم. باز هم تلاشی برای بیرون اومدن از اون وضعیت نمیكرد. اومدم از پشتبهش بچسبونم كه سینا وارد پذیرایی شد من كیر خوردم.بعد از شام با خاله ام و شوهرش، مهسا و برادر كوچیكش به همراه سینا و مهرانا كنار هم نشسته بودیم و به شبنشینی مشغول بودیم. من، مهرانا و مهسا روبروی هم و به فاصله چند متری نشسته بودیم.بحث سیاسی بین پدر و مادرم با پدر و مادر مهسا در گرفته بود. بساط متلك پرونی هم بین من و مهسا و مهرانابرقرار بود. مهرانا با ایما و اشاره و خنده به من میگفت مهسا به خاطر تو اومده اینجا ولی من نسبت بهش بیاهمیت بودم. در مقابل حرف هایی كه مهسا میزد سعی میكردم زیاد جواب طولانی ندم. تو تلگرام به مهرانا پیاممیدادم این مهسای دیوانه رو ساكتش كن. وقتی پیام منو میخوند منو نگاه میكرد می خندید. به مهرانا پیام میدادمتا یه شاه كون كنار مهسا نشسته كی به مهسا نگاه میكنه. كار مهرانا با خوندن این پیامها فقط خنده بود. مهساهم شك كرده بود ما چی به هم میگیم.یه جا دیگه برای مهرانا نوشتم میخوام جای مهسا تو رو از بابا خواستگاری كنم. این بار جوری خندید كه مهسااز كنار ما بلند شد و رفت یه جا دیگه نشست. میدونستم مهرانا از تعریف و تمجید خوشش میاد.چند بار تو تلگرام به مهرانا گفته بودم هر پیامی كه براش می فرستم سریع بعد از خوندن پاك كنه. خیالم راحتبود مهرانا هم همین كار رو میكنه.با توجه به دستمالی ها و انگشت كردن های اون چند روز دیگه وقتش بود یك قدم اساسی دیگه برای رسیدنبه كونش بردارم. به همین دلیل یك شب پس از بررسی همه جوانب احتیاطی و شناختی كه از مهرانا داشتمتصمیم گرفتم نصف شب به اتاقش برم.با توجه به اینكه به مرتضی یه دور داده بود و با آرش هم بدون ترس از من دوست شده بود و از من هم خواستهبود نسبت بهش بی غیرت باشم میدونستم برام مشكلی درست نمیكنه و در حقیقت داره به سمت بذار شدن حركت میكنه. با این كاری كه قصد انجامش رو داشتم می تونستم كونش رو برای همیشه یا حداقل برای مدتهامال خود كنم. به كردن كون مهرانا خیلی نزدیك شده بودم با هیجان خاصی گوشی موبایلمو برای بیدار شدن درساعت 3 شب تنظیم كردم. از هیجان زیاد خوابم نمی برد. تو خواب و بیداری بودم كه با صدای آلارم گوشیموبایلم از تخت خوابم بلند شدم.با كلی هیجان و استرس تو اتاق پدر و مادرم و سینا سرك كشیدم. كاملا تو خواب ناز بودند. خیالم كه از بابتاونها راحت شد با بدنی لرزون از پله ها بالا رفتم. از هیجان زیاد سردم شده بود. كنار درب اتاقش سعی میكردملرزیدن بدنمو كه از روی شهوت بود كنترل كنم. درب اتاقش رو آروم باز كردم توی اون نور كم چراغ خوابش سعیمیكردم شیوه خوابیدنش رو بفهمم. از شانس تخمی من به صورت دمر خوابیده بود. دست از پا درازتر با یه كیرشق كرده به اتاق خودم برگشتم. گوشی موبایلمو واسه ساعت 3 تنظیم كردم تا اومد خوابم ببره دوباره صدای آلارمگوشیم بلند شد. باز هم با همون استرس و هیجان اول اتاق خواب پدر و مادرم و سینا رو چك كردم. آروم به طبقهبالا رفتم درب اتاق مهرانا رو كه باز كردم توی اون نور كم احساس كردم روی كمر خوابیده. وارد اتاق كه شدمنزدیكش شدم دیدم جوووون درست حدس زدم. به خاطر گرمای تابستان هم چیزی روی خودش نكشیده. تو كونمبد جوری عروسی راه افتاده بود. كیرم به یكباره شق شده بود و واسه خودش نبض میزد. به آرومی به بالای سرشرسیدم تو خواب و رویا بود زیبایی هیكل و بدن نازش حتی تو نور كم چراغ خواب اتاقش هم معلوم بود. یه شلوارسفید نازك تو پاش بود. تاپ به رنگ قرمزش هم تا بالای نافش بالا رفته بود و این كار منو آسونتر كرده بود.هدفم مالیدن كسش و ارضا كردنش بود. میدونستم دستم به كسش بخوره بیدار میشه چه برسه بخوام بمالمشتا آبش بیاد. همه چی به عكس العمل مهرانا بستگی داشت. اگه خودشو به خواب میزد یعنی همه چیز این نقشهداره درست جلو میره ولی اگه بیدار میشد و مانع كار من میشد اون وقت باید شكست تو این نقشه رو قبول میكردم.تصمیم گرفته بودم اگر مانع من نشد چند شب پشت سر هم به همین شیوه ارضاش كنم تا نوعی از وابستگی بهمن پیدا كنه و سرانجام یه شب قبل از ارضا كردنش كار كونش رو بسازم. در حالیكه سعی میكردم بدنم نلرزه آرومكنار تختش نشستم دست راستمو به سمت لبه شلوارش بردم. تمام تلاشم این بود تا قبل از مالیدن كسش بیدارنشه. انگشتامو در حالیكه سعی میكردم زیاد به پوست شكمش نخوره به زیر لبه شلوار و بعد شورتش بردم. عجیببود كه هر چقدر انگشتام داخل تر میشدن حرارت اون قسمت از بدنش هم بیشتر میشد. وقتی چهار تا انگشتمكاملا وارد شلوار و شورتش شد با دست چپم لبه شلوار و شورتشو گرفتم كمی بالا آوردم تا دست راستم بدونبرخورد با بدنش كاملا وارد شورتش بشه. انگشتامو كه روی پوست بدنش قرار دادم درست بالای كسش بود. داشتماز هیجان دست زدن به یه كس ممنوعه می مردم. نفس تو سینه حبس كرده بودم. پوست بالای كسش كاملاصاف و صیقلی و بدون مو بود حرارت بالای كسش مجبورم كرد دست به كیر بشم. لبه شلوار و شورتشو كه با دست چپم گرفته بودم آروم ول كردم وتو شلوار خودم بردم همزمان كیرمو هم می مالیدم.با آه و ناله ای خفه و هیجان زیاد آروم آروم انگشتای دستمو به سمت شیار كسش می بردم. جالبه به محضاینكه انگشت بزرگه دستم شیار بالای كسشو لمس كرد یهو احساس كردم بدنش داره می لرزه. كمی ترسیدم ولیوقتی دیدم حركتی نمیكنه بدون توجه به لرزیدن بدنش بالاخره انگشتمو وارد شیار كسش كردم و ناگهان از اینهمه لطافت و نرمی و حرارت كسش نزدیك بود آبم بیرون بزنه كه بلافاصله مالیدن كیرمو متوقف كردم. آخ كه یهشیار صاف و منظم و بدون مو زیر دستم بود حرارتش آتیش به جونم زده بود. با كشیدن دستم روی اون شیارداغدر حال كشف اون سوراخ خواستنی و ناز بودم كه در آینده كیر خیلی ها رو بلند میكرد. اصلا حركتی دال بر بیدارشدن و بیدار بودنش نكرده بود.وقتی انگشت بزرگه دستم اون سوراخ داغ و پر حرارت رو لمس كرد بدنش لرزش بیشتری پیدا كرد. دیگه شكنداشتم بیدار شده. با این حال طوری وانمود میكردم كه نفهمیدم بیداره و همچنان بسیار محتاط عمل میكردم.آمپر شهوتم از 100 هم عبور كرده بود. بلافاصله بعد از لمس سوراخش آروم شروع به مالیدنش كردم با دست چپم هم از روی شلوارم كیرمو می مالیدم. با مالیدن سوراخش یهو یاد ادعای نیما افتادم كه به پژمان گفته بودبدل هستی مهدوی زیرم باشه اونوقت از كس نكنم؟؟؟ از شهوت زیاد بدن من هم می لرزید. داشتم یه كس ممنوعهرو لمس میكردم. هیجان زیادی داشتم كه اصلا قابل وصف نیست. كم كم سرعت مالیدن كسشو زیادتر میكردم.انگاری اختیار دستام با خودم نبودن. حالا دستمو از بالا تا پائین سوراخش می كشیدم. انگشتای دستم خیس شدهبودن به خصوص وقتی انگشتامو بیشتر داخل شیار كسش می كشیدم این خیس بودن كسشو بیشتر حس میكردم.اصلا حركتی دال بر بیدار بودنش نكرده بود و این نشون میداد حسابی خوشش اومده. بدنش هنوز می لرزید خودممتو اوج لذت بودم. همچنان كه سوراخشو با انگشتام می مالیدم به یكباره و ناگهانی خیسی و لزجی انگشتای دستمچند برابر شد بلافاصله هم همزمان به سمت راست و دیوار اتاقش غلت زد.همزمان با غلط زدنش بلافاصله دستمو از تو شورتش در آوردم و به سرعت به سمت درب اتاقش فرار كردم. قلبممثل قلب گنجشك میزد. كاملا تابلو بود آبش اومده و از ترس لو رفتن این موضوع غلت زده تا دستمو بیرون بكشم.با این حال از لای درب اتاقش داخل رو دید میزدم. دنبال این بودم اگه خواست بره جریان امشبو همون لحظه بهبابام بگه همونجا جلوی درب اتاقش جلوش رو بگیرم. همچنان روی كتف سمت راست بدنش خوابیده بود و تكوننمیخورد. نور كم داخل اتاقش كه از چراغ خوابش متصاعد میشد كاملا بی حركت بودنشو نشون میداد. هر چهزمان میگذشت و همچنان بی حركت بود من این بیرون آروم تر میشدم ولی ناگهان به سمت چپ چرخید چندلحظه تو اون حالت بود. یهو دیدم بلند شد روی تختش نشست. دوباره ترس و استرس تمام بدنمو فرا گرفت. تویاون تاریكی نمیدونستم داره چیكار میكنه فقط هیكلشو می دیدم كه داره از تختش پائین میاد. كم مونده بودهمونجا سكته كنم. به سمت كمد لباسش كه حركت كرد نفس راحتی كشیدم. رفتارش نشون میداد داره شلوار یاشورتشو عوض میكنه. بعد از تمام شدن كارش دوباره به سمت تخت خوابش حركت كرد و روی تختش خوابید.نفس راحتی كشیدم. خیالم كاملا راحت شد كه قصد لو دادن نداشته. حدسم درست بود بعد از اومدن آبش برایاینكه تابلو نشه و آبروش نره به سمت راست چرخیده تا من از ترس بیدار شدنش دستمو در بیارم.به سمت اتاقم كه حركت كردم از این پیروزی احساس شادی میكردم. مهرانا اهل حال بود و وانمود میكردخوشش نمیاد. همون شب تصمیم گرفتم هر شب به سراغش برم ارضاش كنم تا بالاخره تو یكی از همون شب هایا تو خواب یا تو بیداری كار كونش رو هم تموم كنم.فردای همون روز صبح كه همدیگه رو دیدیم مهرانا با من سر و سنگین بود. این دیگه جز مهارت های من بودكه سعی كنم جو رو عادی كنم . موفق هم شدم تا ظهر با شوخی هایی كه مثل روزهای قبل باهاش میكردم همهچیز رو عادی كردم.شب دوم كه رفتم سراغش كمی خیالم راحت تر بود. با این حال هنوز كمی استرس و ترس داشتم كه شاید برایدومین بار اجازه ارضا كردنش رو به من نده. حتی دعا میكردم درب اتاقشو قفل نكرده باشه. دستگیره درب اتاقشوكه به سمت پائین فشار دادم باز شد و تو كون منم عروسی راه افتاد. آروم كه وارد اتاقش شدم تو نور كم چراغخوابش دیدم كه روی كمر خوابیده. تا اینجا همه چی به نفع من بود. دوباره به شیوه شب قبل موفق شدم ارضاشكنم و باز هم موقع ارضا شدنش بدنشو حركت داد تا من دستمو از ترس بیدار شدنش در بیارم.شب سوم هم به سراغش رفتم این بار روی كتف سمت چپش خوابیده بود . برای من این چیزها مانع نبود. بازهم تو همون حالت ارضاش كردم لامصب به محض اینكه دستام خیس و لزج شد یهو روی كمرش خوابید منمسریع از اتاقش خارج شدم.توی اون سه شبی كه شبها ارضاش میكردم حسابی شهامت و جراعتم هم در طول روز بیشتر شده بود. واسههمین یه بار كه به خاطر زارت گفتنش كه دیگه ورد زبونش شده بود تا اتاقش دنبالش كرده بودم از پشت سرگرفتمش بلا فاصله كیرمو كه حسابی شق شده بود آه و اوخ كنان از پشت به كونش چسبوندم. سینا تو پذیراییطبقه پائین بود از بابت اون خیالم راحت بود داشت واسه ناهار و سرخ كردن سیب زمینی به مهرانا كمك میكرد.در حالیكه مهرانا الكی تلاش میكرد خودشو از دستم خلاص كنه به یكباره دستمو از جلو تو شورتش كردم. یكلحظه جا خورد. حرارت لای پاش دیوانم كرده بود . هر دو دستشو روی دست من قرار داده بود تلاش میكرد تا دستمو از تو شورتش در بیاره و همزمان هی به من میگفت عوضی دستتو دربیار، بی شرف دستتو در بیار. دستچپمو كاملا دور شكمش حلقه كرده بودم تا نتونه كونشو از كیرم جدا كنه و با دست راستم همزمان سه چهاردقیقه بود تند تند كسش رو میمالیدم. خیسی انگشتای دستم نشون میداد داره ترشحاتش شروع شده و داره ارضامیشه. نفس كشیدنش هم شدیدتر شده بود فحش دادنش هم بیشتر شده بود. تلاشش برای خلاصی از دست منهم بیشتر شده بود هی به من التماس میكرد الان سینا میاد بالا. یه لحظه خودشو از دست چپم آزاد كرد ولیدوباره گرفتمشو ودر گوشش گفتم جـــــون فكر كردی نمیدونم شب ها وقتی میام سراغت بیداری و تا آبت نیادتكون نمیخوری؟ با این حرفم تقلا كردنش كمتر شد ولی فحش دادنش بیشتر شد و گفت دروغه و ازم میخواستالكی زر زر نكنم. با این حال در حال مالیدن كسش بهش گفتم فكر كردی ندیدم بعد از اومدن آبت بلند میشیمیری شورتتو عوض میكنی؟ با این حرفم دیگه خلع سلاحش كردم. حالا دیگه هی میگفت سینا الان میاد بالا ولمكن. بهش گفتم خوب بذار آبت بیاد تا ولت كنم. همچنان تند تند كسش رو می مالیدم. الكی تقلا میكرد. خیسیدستم چند برابر شده بود صدای سینا كه مهرانا رو صدا میكرد از پائین می اومد. مدام در گوشش بهش میگفتمبذار آبت بیاد تا ولت كنم. صدا زدن های سینا هم بیشتر شده بود. این قدر تو اون حالت نگهش داشتم تا به حرفاومد و گفت اومد بابا ولم كن. تا دستم به شدت خیس و لزج نشد ولش نكردم. كلی فحشم داد خودشو مرتب كردو رفت پائین.از اون لحظه ای كه موفق شدم تو بیداری و تو حالت ایستاده دستمو تو شورتش كنم و ارضاش كنم فهمیدمدیگه وقت كردنش رسیده با وجود اینكه قبلا بارها شرایط واسه كردنش فراهم شده بود ولی دوست داشتم بارضایت خودش بكنمش. حالا این شرایط فراهم شده بود. از فردای اون روزی كه ایستاده ارضاش كرده بودم حسابیرفتم روی مخش.چپ و راست در نبود سینا بهش تیكه می انداختم. هر بار كه از كنارم رد میشد با جملاتی مثل جــــون بدهبكنیم دعات كنیم، بره بیاد چند در میاد، اووووف چه كونی ازش استقبال میكردم تا بهونه لازم رو واسه كردنشبه دستم بده.یه بار كه تو حیاط داشتم باغچه رو اب میدادم مهرانا واسه خرید بیرون رفته بود. وارد حیاط كه شد كون لرزونشتو مانتوش بد جوری فاز میداد. آروم كه صدام تو پذیرایی نره بهش گفتم جــــون یه دور هم بده من بزنم توش.مگه من دل ندارم؟؟؟؟ برگشت سمت من انگشت شستشو به نشانه بیلاخ بالا برد.حالا دیگه بهونه لازم رو واسه كردنش به دستم داد. دنبال راهی بودم سینا رو حداقل یك ساعت بفرستم بیرون.تو اون لحظات تو اوج هیجان بودم، بدنم هم بدجوری می لرزید دیگه وقتش رسیده بود. قصدم كردن یه كونممنوعه بود. هنوز تا اومدن پدر و مادرم وقت زیاد بود دنبال پیچوندن سینا بودم. تو اون لحظات چشمام به غیر ازكون مهرانا چیزی نمی دید. تمام تنم نیاز شده بود. تمام بدنم عطش شده بود. تمام بدنم تمنای وصال به كونیبود كه بهای گزافی بابت رسیدن بهش داده بودم.الان دیگه شرایط طوری بود كه با كمی پر رویی و شهامت می تونستم شلوار و شورتش رو پائین بكشم و كار روتموم كنم. مهرانا هم دیگه كاملا وا داده بود ولی میدونستم هیچ وقت نمیگه بیا منو بكن و من خودم باید اقداممیكردم. حتی میدونستم ممكنه مقاومت كنه ولی میدونستم این مقاومت هم الكیه.بودن سینا تو خونه منو عصبی كرده بود جوری كه دوست داشتم با چك و لگد بیرونش كنم. شك نداشتم واسهكردن مهرانا به بیشتر از یك ساعت وقت نیاز دارم.حداقل 30 دقیقه واسه كردن مهرانا و مقاومت احتمالیش وقت لازم بود و 40 تا 50 دقیقه هم برای عواقباحتمالی بعد از كردنش كه می تونست گریه كردنش باشه یا اعتراض ساختگی یا دعوای ساختگی و… كه وقت لازمداشتم آرومش كنم تا به حالت عادی بگرده.شهوتم به هیچ عنوان اجازه نمیداد دو سه روز دیگه صبر كنم تا سینا همراه پسر دایی هام كه یكیشون هم سنسینا بود واسه تفریح به گرگان برن. چون ما به دماوند رفته بودیم و اونجا جای سینا نبود بابام قصد داشت سینارو با پسر دایی هام به مسافرت تابستونی بفرسته.حالا اصلا توان صبر كردن تا اون موقع رو نداشتم. چند تا گزینه برای بیرون فرستادن سینا رو بررسی كرده بودمفقط از یكیش تا حدودی مطمئن بودم و اون فرستادن سینا به خدمات موبایلی بود كه صاحبش رو كاملا میشناختم و میدونستم به خاطر دو شغله بودنش تا ساعت 6 عصر مغازشو باز نمیكنه. به شماره موبایل طرف زنگزدم. مطمئن شدم تا ساعت 6 عصر نمیاد.با یك هیجان عجیب و غریب و با كلی استرس و با یه كیر كاملا شق این بار به دور از چشمان مهرانا سینا روگوشه ای گیر آوردم در حالیكه سعی میكردم شق بودن كیرمو نبینه یه ده هزارتومانی از پول تو جیبی هامو بهشدادم بعد باطری گوشی موبایلمو درآوردم و بهش دادم و آدرس مورد نظر رو بهش دادم و گفتم بهش بگو قیمتاصل این باطری رو میخوام. قیمت اصلش چنده؟؟ اگه هم مغازش بسته بود همونجا منتظر باش تا باز كنه. سیناكه از دیدن ده هزارتومانی چشماش چهار تا شده بود سریع قبول كرد و از خونه بیرون زد.با اینكه خدمات موبایل زیادی نزدیك خونه ما بود ولی من از عمد دورترین رو انتخاب كرده بودم تا واسه كردنمهرانا وقت بخرم. فاصله خونه ما تا خدمات موبایلی مورد نظر پیاده تقریبا ده دقیقه راه بود كه با بازیگوشی كهسینا تو راه میكرد به 15 دقیقه می رسید. رفت و برگشت 30 دقیقه طول می كشید كه زمان مناسبی واسه كردنمهرانا نبود و حتما باید اونجا منتظر میشد. تا اومدن پدر و مادرم هم وقت زیاد بود. تا اون موقع می تونستم بعد ازكردن مهرانا همه چیز رو تا حدودی عادی كنم.به محض اینكه سینا از خونه خارج شد با هیجان زیاد از پله ها آروم بالا رفتم. به كنار درب اتاق مهرانا كه رسیدمآب دهنمو قورت دادم. درب نیمه باز بود. با خودم گفتم یا حالا یا هیچ وقت.ادامه داردنوشته: شبگرد
1.7K