زن عموی حشری

سلام به دوستان شهوانی… اسم من سهیل و ۴تا زنعمو دارم که زنعمو حدیث عروس اخریه و خیلی جذاب و سکسی و سنش ۳۵ساله…من زیاد خونه ی این عموم میرفتم و با پسر عموم که اونموقع بچه بود بازی میکردیم هممون تو یه محل تو روستا زندگی میکردیم من خیلی از شبا پیله میکردم به مامانم و خونه ی اونا میموندم و شبا که خودمو میزدم به خواب میدیدم عموم میرفت سراغ زن عموم و حسابی حال میکردن و من با صداشون جق میزدم. اما یه روزی تا حیاط عمومینا با پسر عموم بازی میکردم یه وقت تشنم شد اومدم‌برم خونه اب بخورم بدون که در بزنم سرمو انداختم پایین رفتم تو یدفعه زنعمو که تازه از حموم دراومده بود شرت و سوتین مشکی دستش دید با دیدن من یه جیع زد و منم از خجالتم برگشتم رفتم خونمون تا چند روز روم نمیشد برم خونشون همش به اون کس خوشگلش که تازه تمیزش کرده بود فکر میکردم. بعد یه مدت زنگ زد خونمون به مادرم گفت سهیل امشب بفرست خونه ما عموم امشب ابیاری(عموم کشاورز بود) من تنهام بیاد پیش من مادرمم منو فرستاد رفتم همه چی عادی بود شام خوردیم تو پذیرایی سه تا جا انداخت که من خوابیدم خودش خوابید اونورم پسر عموم من که زیاد تو فاز سکس نبودم خوابیدم یه وقت هست کردم خیلی گرمه اروم چشامو وا کردم دیدم رو کرده به من داره کیرمو میماله منم خودم زدم به خواب تا دستشو کرد تو شلوارم هی میمالید‌ تا اخرم کشید پایین یخوروه برام خورد بعد شلوارمو کشید بالا خوابید من تا صبح شق درد کشیدم اقا این جریانم گذشت سال ها گذشت من دیگه یه جوون ۲۵ ساله بودم اونم یه میلف فوق سکسی جا افتاده بود زیاد خونه ی هم میرفتیم شب تا صبح باهم پاسور بازی میکردیم و از این جور کارا رفتارش با من خیلی عوض شده بود طرز لباس پوشیدنش… همیشه پیش من ساپورت میپوشید خودشو زیاد وا میکرد پیش من منم باهاش خیلی جور شده بودم بهم پیام میدادیم تا اینکه خانم تو اون سن گفت من میخوام درس بخونم اقا زدون دانشگاه ازاد تاکستان قبول شد و منم دو سال بود اون دانشگاه درس میخوندم با مخالفت عموم و پا فشاری خودش بالاخره اومد اکثر مواقع باهم میرفتیم یا اونجا باهم بودیم ولی من اونجا خونه داشتم اون بر میگشت و من میموندم تا رسید موقع امتحانا شد امتحاناام پشت سر هم دیگه واقعا نمیتونست بره و بیاد یروز با ترس بعش پیشنهاد دادم خب بمون پیش من این یه هفته تموم بشه گفت نه عموت نمیزاره گفتم من بهش میگم اقا بالاخره با گفتن منو با گفتن خودش فموم قبول کرد شب اول اومد خونه من شروع کرد عوض کردن لباساش دیگه خیلی راحت پیش من میچرخید شام خوردیم بعد شروع کردیم به درس خوندن. من که حواسم پیش اون بود اصلا نمیتونستم درس بخونم مخصوصا بعضی موقع ها که خسته میشد دراز میکشید به شکم میخوابید کونش قلمبه میشد اقا شب شد خوابیدیم من نیم های شب دیدم نمیشه پاشدم اومدم کنارش دراز کشیدم یا هزار بدبختی یخورده دستمالیش کردم بعدم جقیدمو رفتم خوابیدم… ولی انگار نگو بیدار بوده و یه حسایی برده بود بعد دو سه روز یروز که امتحان دادم داشتم برمیگشتم زنگ زد گفت کجایی گفتم دانشگاه گفت بیا داخل شهر منم میام بریم خرید بالاخره اومد و رفتیم خرید لباس یه چندتا لباس راحتی خریدو بعد رفتیم لباس زیر یه نیشخند تند زد گفت خب تو اینجا بمون تا من بیام منم وایستادم بعد اومد گفت بریم رفتیم خونه و شروع کرد دونه دونه لباسارو امتحان کردن و از من نظر خواستن منم گفتم همشون خوبه خوشگلن بهت میان. تا گفت ولی اخریه یه چیز دیگه است بزار برات بپوشم اقا رفت منم به خیالم الان شلوار تیشرتی چیزی میپوشه. یدفعه دراومد دیدم وای خدایا دارم خواب میبینم یه تونوک که سینه هاش باز تا روی روناش میومد زیرشم یه جوراب نازک مشکی از اینا که بالای رونش گیپور داره وای پاهای سفیدش از زیر جوراب برق میزد من مات مونده بودم که یدفعه گفت هوی حاست کجاست؟ با تواما خوبه اینه گفتم بهتر از این نمیشه؟ یدفعه خندیدو گفت ای هیز بگو تیپ سکسی میخوام با شنیدن این جمله من مات و مبهوت که چرا این انقدر با من راحت شده اقا اومد نشست کنار من هی پاهاشو بازی میداد منم پاهاشو تو اون جوراب نازک که میدیدم دیوونه میشدم بعد شروع کرد گفت یه چی بگم راست میگی گفتم اره گفت تا حالا چندتا از دخترای دانشگاه رو اوردی اینجا؟ گفتم یا خدا این دیگه میخواره… گفتم هیچی. گفت مگه میشه گفتم خب من خوشم نمیاد، گفت چرا؟ گفتم بابا سیریش میشن باید بگیریشون یا دردسره برا ادم. گفت پس نیازتو چیکار میکنی گفتم خب دیگه حالا(گفتم بزار منم بهش نخ بدم) گیر داد بگو چجوری؟ گفتم با سن بالا حال میکنم یا بیوه میارم. گفت اها خوشبحالشون. بعد خندید. بعد دوباره شروع کرد به درس خوندن من که میدونستم درس خوندن بهونه است داره شهوت میمیره هی اینور اونور میشد خودشون بازی میداد تا اینکه جلو من بع شکم خوابید تا درس بخونه که دیدم وای چه منظره ای چه کونی؟ یه شرت مشکی توری پوشیده بود که با اون‌جوراباش عالمی داشت هی کونشو بازی میداد که من طاقت نیاوردم یدفعه رفتم خوابیدم روش لبامو از پشت گذاشتم رو گردنش اولش گفت ای وای چیکار میکنی؟ زشته من زنعموتم. بهت اعتماد کردم. ولی گوشم بدهکار نبود همینجور میمالیدمش که خودشو شل کرد شروع کرد لب گرفتن گفت از اون شبی که دستمالیم کردی دارم میسوزم… یخورده لب خوردیم دیگه کاملا اماده بود بعد بلندش کردم لباساشو دراوردم بجز شرت و جورابای سکسیش بعد دادم حسابی خورد هی تف میکرد رو کیرم قربون صدقه میرفت منم خوابوندمش شروع کردم کوسشو خوردن انقدر خوردم که دیگه زمینو چنک میزدو جیع میزد بعدم ارضا شد گفت بیا روم فقط بکن… منم هی سر کیرمو بازی میدادم گفت دارم میسوزم زود باش بالاخره منم کردم هی میگفت… اه اه اینه به این میگن حال. کیرررر میخواممم بکن جرم بده جرم بده… منم همونجور میکردم دیدم داره ابم میاد گفتم حیفه این اب بریزیم بیرون محکم فشار دادم و تا قطره اخرو ریختم توش… گفتتت اووووف اخ سوختمممم. چرا اینکارو کردی… .گفتم نترس قرص میگیرم برات. پاشدیمو من رفتم داروخونه قرص گرفتم دادم خورد تو اون یه هفته برام سنگ تموم گدشت. شبشم از کون داد بهم‌… رابطه ی ما ۲ سال طول کشید بعدم من متاهل شدم دیگه بیخیال هم شدیم…تمامنوشته: سهیل

891