سکس خواهرم و دید زدم

این ماجرایی که تعریف میکنم مربوط به سالها قبل هست اونزمان من تازه وارد سن ۱۵ سال شده‌ بودم و دو خواهر بزرگترم یکی ۱۸ سالش بود و بزرگه ۲۲ سالش بود ، پدر و مادرم هر دو دبیر بودن ولی بایک تفاوت و اون اینکه پدرم فرزند وسط یک خانواده شلوغ روستایی بود که ۱۱ تا برادر و خواهر بودن و ۳ برادر و خواهر ناتنی هم داشت که هرسه را پدر بزرگم از همسر اولش داشت ولی مادرم تک دختر یک خانواده قدیمی و اصیل بود و با دو تا دایی هام که از مامانم کوچکتر بودند کلا ۳ برادر و خواهر بودن و بخاطر وضعیت مالی مناسب پدر بزرگم مادرم در رفاه بسیار زیادی بزرگ شده بود ولی پدرم در یک محیط روستایی بزرگ شده بود و هم کار کرده بود و هم درس خونده بود هر روز مجبور بود کیلومترها راه رو از میان جنگل و بیابون پیاده بیاد که بتونه درس بخونه‌ و زمستانها بارها تا آستانه مرگ رفته بود یا راه رو گم کرده بود یا با حمله گرگ مواجه شده بود و به گفته خودش چند باری هم اجنه‌ به آزار و اذیتش پرداخته بودند جمیع این شرایط پدرم رو بسیار قوی هیکل و صاحب اندامی درشت و بسیار ورزیده کرده بودوانصافا توی تمام خانواده مادرم مردی به خوش تیپی پدرم نبود ، بعد از ازدواج مادرم و آشنا شدنش با زندگی روستایی هر ساله تابستون مامانم مارو مجبور میکرد یکی دو ماه رو به روستای پدرم بریم چون از زندگی در روستا خوشش اومده بوداما روستای پدرم چند ویژگی خاص داشت ، اول اینکه تمام روستا اقوام ما حساب میشدن و حدود ۱۲ عمو وعمه ام تو روستا بودن که همه نوه و نتیجه هم داشتن بقیه هم پسر عمو ها یا دختر عموها و اقوام پدرم بودن و کلا هیچکدام از اهل روستا غریبه نبوددوم اهل روستا احترام بسیار ویژه ای به مادرم میذاشتن و بعنوان یک زن تحصیلکرده و باکلاس شهری باهاش برخورد میکردند و طبعا با ما هم با احترام برخورد میکردندو‌سوم با رفتن ما به روستا آمار جلق در روستا چند برابر میشد و کلا من و دو خواهرم سوژه جلق بچه های روستا میشدیم و بزرگترین آرزوی دخترای ده ازدواج‌با من بود و پسرا هم این بود که من یا‌ خواهرام رو‌بتونن‌ بکنن و بی اغراق هرکس مشغول جلق زدن بود در اون لحظه یا بمن فکر میکرد یا به خواهرام مثلا با یک مناظر مسخره ای تحریک میشدن مثلا دیدن زیر بغل خواهر من اونا رو به اوج شهوت میرسوند و خواهرهای من وقتی لباس بی استین میپوشیدن پسرای ده دیوانه میشدنداوایل خیلی بهم برمیخورد و مدام به آبجی هام گیر میدادم لباس پوشیده تنشون کنن ولی الان مدتها بود ناراحت که نمیشدم بنوعی سرگرمی برام تبدیل شده بود و خیلی حال میکردم وقتی میدیم بچه های ده چطور با حسرت نگاه بدن خواهرهای من میکنن و چطور کیرشون سیخ شده بدجوری لذت میبردم و اصلا بعضی مواقع هم که چشم مامانمو دور میدیدیم مثلا با مادر بزرگم میرفتن باغ و من و خواهرام تنها میموندیم با هم هماهنگ میکردیم که یکی از بچه های روستا رو من به یک بهانه ای بیارم خونه و خواهرهام اونو اذیت کننبرا همین هم خواهرام لباسهای باز میپوشیدن و من یکی از بچه های روستا به یک بهانه میاوردم خونه و آبجی ها هم برای لحظاتی پیش اون حودشون رو نشون میدادن من تو این ملاقاتها متوجه شده یودم بچه های روستا ۳ نقطه از بدن دختر دیوونه اشون میکه یکی دیدن زیر بغل دخترا ، یکی خط بین دو سینه دخترا که از لباسهای یقه باز کاملا قابل دیدن بود و یکی هم بالای زانو دختر البته از زیر دامن و گرنه اگه شلوارک‌پای دختر بود اونقدر بهشون حال نمیداد و معمولا وقتی هم‌ آبجی هام میومدن من ناخوداگاه به کیر پسرا نگاه میکردم بسرعت شق میشد و گاها حتی جلوی شلوارشون میشد لکه های خیسی رو دید که نشون میداد حتی آبشون اومده این وضعیت ادامه داشت تا اینکه یروز قرار شد بریم باغ انگور عموم اینا ولی صبح طی نزاع دسته جمعی که با پسر عموهام و پسرعمه هام درگرفت من سر پسر عمه امو شکستم عموی کوچکم که مجرد بود و با ننه جونم‌ زندگی میکرد کلا تمام برادر زاده و خواهرزاده ها رو کتک میزد ولی انصافا روی ما دست بلند نکرده بود فقط یکبار منو فرستاد خونه آچار ببرم من یادم رفت زمانی که اومد یکی زد تو سر من ولی ننه جون خیلی بهش دعوا کرد و گفت اینا فرق میکنن شاید مامانشون بدش بیاد ولی اونروز مامانم ازش خواهش کرد اول منو تنبیه کنه اونم از ره رسید هرکی دم دستش بود رو میزد من که دیدم الان عموم برای خایه مالی مامانم هم که شده منو شهید میکنه زدم بچاک و رفتن تو یک کاه دون بود که حالا کرده بودن انبار عموم یک وانت نیسان داشت و یه تراکتور که وسایلش رو میذاشت اونجا والبته از زمانیکه آبجی بزرگم گواهینامه گرفته بود روستا که بودیم نیسان عموم زیر پای خواهرم بود زنها رو جمع میکرد میبرد امامزاده های اطراف روستا و چقدم دیدن خواهرم پشت نیسان مضحک بود ننه جونم هم مثل شاگرد راننده ها معمولا کنار خواهرم جاش بود و مامانم هم کنار اون سایر خانم ها و من و آبجی کوچیکم‌ تو قسمت بار نیسان میشستیم و گاها حتی ۳۰ زن میچپوند تو قسمت بار که چادر هم داشت و گاها این خانمها یا بچه هاشون سر دلی سبک میکردن و اون پشت هوای خفه و گرفته اش با بوی نامطبوع اونا قاطی میشد و انسان رو شیمیایی میکردگاهی هم که از جاده میرفتیم برخی از خانمها از خواهرم خواهش میکردند که در فروشگاهی نگه داره تا خرید کنن و جالبتر نگاه مردم بود که انتظار داشتند راننده نیسان یه مرد سیبیل کلفت و نکره باشه و وقتی خواهر من با اون دک و پز و مانتوی کوتاه و شلوار برمودا از ماشین میومد پایین همه دهنشون باز میموندخلاصه تو انبار سریع چند تا پالان الاغ بود آوردم و روی هم گذاشتم و چندتا تکه حصیرو موکت هم بود طوری گذاشتمش و پشتش دراز کشیدم که تا کسی نمیومد بالای سرم محال بود منو ببینه همینجوری که دراز کشیدم از ترس خوابم برد یموقع از خواب بیدار شدم احساس میکردم خیلی وقته خواب بودم یهوصدای پایی رو که از پله ها اومدن پایین شنیدم که یکراست اومد سمت انباری اگه بگم خایه ام اومد در گلوم حرف گزافی نزدم یهو دیدم در باز شد و شیرین و شیوا بودن شیرین گفت شیوا من فقط میخوام نگاه کنم ها شیوا هم گفت باشه آبجی جونم هر طور دوست داری چند دقیقه دیگه هم داشتن صحبت میکردن دیدم آبجی شیرینم گفت شیوا داره دیر میشه عمو گفتم ماشین رو میخوادشیوا گفت میاد آبجی یهو تو این گیر و دار دیدم پسر یکی از اقواممون که اسمش مصطفی بود اومد تو انباریمصطفی همسن من بود حالا با شش ماه تا یکسال اختلاف که بزرگتر بود پسر بسیار خجالتی و گوشه گیری بود ولی بشدت شهوتی بود یکی دو سال قبل یکروز داشت گوسفند میچروند منم رفتم گشتی تو صحرا بزنم و همدیگر رو دیدیم اونروز خیلی شهوتی بود خیلی سعی کرد یجوری منو‌ راضی کنه و اولش من موافقت کردم فقط با کیرش بازی کنم و دستمو بردم تو شلوارش یهو کیرشو که گرفتم تو دستم کوپ کردم با اینکه حدود یکسال و یا شایدهم کمتر از من بزرگتر بود ولی کیرش واقعا بزرگ و قطور بود و لااقل سه برابر کیر من بود و جالب اینکه برای من تازه یمقدار موی قهوه ای کم پشت بالای کیرم رشد کرده بود ولی برای اون کلی موی بلند و‌پرپشت مشکی دور کیرش و سر خایه هاش داشت و این نشون میداد سنش از اون چیزی که میگن بیشتر بود من تا اون زمان اب منی ندیده بودم و اصلا نمیدونستم چیه کمی که با کیرش بازی کردم خودمم شدید شهوتی شده بودم بهمین خاطر بدون مقاومتی شلوارمو‌ کشید پایین و من به شکم خوابیدم و اونم اومد رو من اول میخواست بکنه تو ولی نرفت و وقتی دید منم ممکنه رم بده بی خیال شد و‌کیرشو گذاشت لای کونم و خوابید روم و ده دقیقه بعد احساس کردم یه مایع گرم ریخت لای کون من دست که بردم دیدم نه اشتباه نکردم و برا اولین بار آب یه مرد رو میدیدم دیدم یه دستمال داشت اورد اول کون منو تمیز کرد بعد سر کیر خودش رو اون زمان شهوت مغزمو‌از کار انداخته بود زمانیکه ازش جدا شدم داشتم دیوانه میشدم سرم درد گرفته بود و میخواستم گریه کنم اولین بار بود تو زندگیم کسی کونم گذاشته بود تا دو سه روز حالم بد بود و بعد اونم دیگه نه باهاش حرف زدم و نه اصلا بهش نزدیک میشدم این تنها باری بود که تو زندگیم کون دادم و هنوز عذاب و شرمش باهام هستولی کیر خیلی بزرگی داشت من هیچوقت کیر به اون گندگی ندیده بودمدیدم شیرین گفت شیوا جون خواهری دیره زودی کارتون رو بکنین تا بریم ، دیدم شیوا بسرعت چند تا نکه موکت انداخت کف و به مصطفی گفت سریع بخواب و مصطفی دراز شد به خواهرم هم گفت بیا بشین این نزدیک تا بهتر بتونی ببینی و وقتی آبجیم اومد نشست شیوا دستشو برد و از رو شلوار چنگ زد به کیر مصطفی و کمی مالید و شلوار مصطفی رو کمی کشید پایین تر یهو کیر مصطفی مثل فنر پریددیدم شیرین در حالیکه چشماش گرد شده بود گفت شیوا اینش چه بزرگ و قطوره دیدم به آبجیم گفت دوست داری دستت بگیریش شیرین گفت اشکالی نداره ؟شیوا زد زیر خنده و گفت میترسی خط بهش بیفته و خودش دست شیرین رو آورد و کیر مصطفی رو‌ داد دست شیرین و نشونش داد چطور اروم براش جلق بزنه و سر کیرش رو مالش بده و بهش گفت کنار مصطفی دراز بکش که راحت تر باشین و وقتی شیرین دراز شد دست مصطفی رو هم گرفت و برد گذاشت سر کوس شیرینشیرین اولش کمی اعتراض کرد ولی شیوا گفت از روی شلوارت هست چه اشکالی داره چند دقیقه ای که از رو شلوار کس شیرین رو مالید دیگه صدای نفس نفس زدن شیرین بلند شده بود و کلا تو عالم دیگه ای بود شیوا آروم دکمه شلوار شیرین رو باز کرد شیرین چشماشو بسته بود و داشت نهایت لذت رو میبرد شیوا اروم به مصطفی اشاره چشمک زد و بهش اشاره کرد دستشو بکنه تو شرت شیرین و مصطفی هم اروم دستشو برد رو کس شیرین دست مصطفی که به کسش خورد باز کمی اعتراض کرد ولی کاملا معلوم بود دلش هست چون در حین اعتراض کمی پاهاش رو بازتر کرد تا دست مصطفی راحتر به کسش برسه و چند لحظه بعد کاملا شیرین لخت مادر زاد بود و مصطفی روش داشت تلمبه میزد و صدای شلق شلق آدمو دیونه میکرد هیچوقت خواهرهام رو لخت ندیده بودم و حالا هر دو برهنه جلوی چشمم بودن ، مصطفی وقتی میخواست آبش بیاد نک قهوه ای پستون دخترانه آبجیمو گاز گرفت و خواهرم از درد صداش دراومد بعد از اومدن آبش شیرین انگار بیهوش شده بود مصطفی هم کمی دیگه رو خواهرم خوابید و بعدش چند بوس از صورت خواهرم که هیچ عکس العملی نشون نمیداد کرد و اروم بلند شد و وایساد تا شیوا سرکیرشو تمیز کرد و یک بوس از سر کیرش کرد و مصطفی اروم رفت بعدش هم اومد و نشست پیش خواهرم و شروع به تمیز کردنش کرد و چند دقیقه بعد شلوار آبجیمو کشید بالا و مرتبش،کرد و بعدش یقه آبجیمو باز کرد و شروع به میک زدن سینه اش کرد کم کم صدای شیرین دوباره در اومد و اونقد باهاش ور رفت تا یکبار دیگه شیرین رو ارضا کرد و بعد بلند شدن و رفتند و من رو تو شوک عمیقی رها کردنبعد اون ماجرا چند بار میخواستم بهشون برسونم که من اونجا همه چی رو دیدم و اگه میخواین بازم رابطه داشته باشین منم باید ببینم دیدم ایجوری روابط برادر و خواهریمون دیگه از بین میره بعد از اون ماجرا بازم رابطه داشتن و چند باری هم دیدم که با یک پسر تو باغ بودن ولی اینکه به این واضحی ببینم شیرین رو دیگه پیش نیومد البته بعد این ماجرا هم سال بعد شیرین شوهر کرد و رفت ، ولی شیوا رو چرا چند بار دیگه هم دیدم حتی یبار یه همکلاس داشت اجازه گرفته بود چون پسره درسش خوب بیاد باهم درس بخونن ولی فقط تمام مدت عشقبازی میکردن منتها من مزاحم نمیشدم اگه میتونستم دید بزنم و گرنه کاری بهش نداشتمنوشته: شاهین

1.8K