دو دل ام کدومو اول بکنم

دوستا عزیز این مجموعه در اصل ادامه داستان ((هر چیزی سر جای خودش)) استبعد از اتمام کارهای ثبت نام و انتخاب واحد، رنگ و وسایل نقاشی گرفتم و خودم دست به کار شدم و دستی به سر روی خونه کشیدم.بعد از سه روز ،نقاشی تموم شده بود و نشسته بودم یک گوشه و داشتم چایی میخوردم. یهو در باز شد یک دختر حدودا بیست و دو سه ساله،در حال صحبت با موبایل اومد توی خونه. یک لباس خونگی نخی گشاد و گل گلی و موهایی که مثل مار چندین دور، روی سرش چنبره زده بود. بیشتر از عجق و جق بودن تیپ و لباساش، پستونا و باسن و رونای گنده اش بود، که توی اون لباس گشاد هم، باز تنگ افتاده بودند، وحسابی جلب توجه میکردن.بدون توجه به من و یا عکس العمل خاصی مشغول سرک کشیدن توی خونه شد. هاج و واج داشتم نگاش میکردم. این دیگه کیه؟چرخی توی خونه زد و قلم مو رو برداشت و زد توی رنگ سیاهی که برای حاشیه چهار چوب‌ها درست کرده بودم و با تکون دادن دستش، پاشید روی رنگ آبی دیوار !! عجب اسبیه ! روی دیوار پر از دونه های مشکی بود و دل من بابت زحمت سه روزه ریش ریش! دلم میخواست مثل بروسلی بپرم هوا و دوپا برم توی شکمش ! مگه مرض داری دختره بی عقل ؟ سه روزه من جون کندم، اونوقت تو به این راحتی…با اخم و چشم غره رفتم طرفش و قلم مو رو از دستش گرفتم. بدون اینکه حرفش رو قطع کنه رفت بیرون. مغزم از خشم زیاد قفل شده بود چند دقیقه ای مستاصل نشستم ببینم چجوری درستش کنم. در نهایت هم عقلم به جایی قد نداد. بلند شدم مشغول نظافت و تمیز کردن خونه شدم !نیم ساعتی گذشته بود و تقریبا کارم تموم شده بود. دوباره در باز شد و با همون تیپ اومد تو!این بار سلامی کرد و دوباره دوری توی خونه زد و رفت سمت فلاکس چایی ، و روی همون ته مونده چایی من چایی ریخت و نشست روی کارتن : خوب شده! فقط خواستی وسایلت رو بچینی بذار بهت بگم چکار کنی! حرصم گرفته بود و با خشم نگاهش میکردم ! حتی به خودش زحمت نداد ته مونده چایی منو بریزه دور ! اونوقت برای من اورت میده!عصبانی گفتم:خانم ادب حکم میکنه وقتی جایی میخوای بری اولا اجازه بگیری ! ثانیا خودت رو معرفی کنی، بعد نظر بدی !چاییش رو سر کشید: فکر میکردم عزیز دردونه سهیلا جون حداقل یکم خوش اخلاق ومهربون باشه!من مائده خواهر زاده سهیلا جون هستم! بدون توجه به تیک های که انداخت،با حرص گفتم خوش بختم،چشم اگر جایی نیاز بود نظرتون رو میپرسم ! انگار داشتم گل لگد میکردم، شروع کرد تز دادن!در حالیکه داشت حرف میزد، رفتم لباسام رو عوض کردم که برم بیرون وسایل آشپزخونه بگیرم!.رفتم سمت در: ماهی خانم زحمتی بکش موقع رفتن فلاکس و استکان تون رو هم ببر از مامان هم تشکر کن! سریع گفت:مائده، نه ماهی! فعلا بذار بمونه احتیاجت میشه.یکسری ظرف وسایل آشپزخونه گرفتم و برگشتم. داشتم فکر میکردم خرابکاریش رو چطور درست کنم ولی حال وحوصله نقاشی دوباره نداشتم ،من که کسی نمیاد خونم !برای چی بیخود هزینه کنم. توی این افکار بودم صدای در اومد !آقا رضا (بابای مائده) بود با جعبه تخته نردش و یک بشقاب میوه : سعید خان خواب که نیستی ؟ نه بفرمایید تو! اومد اولین چیز، گند دخترش به چشمش اومد ! با خنده این دیگه چه طرحیه؟با حرص میخواستم بگم گندیه که دخترت زده ! ولی باز خودم رو کنترل کردم و گفتم دسته گل مائده خانمه !خنده اش گرفت. بالاخره از هنرش استفاده کرد؟خدا به دادت برسه! با تعجب گفتم چطور ؟گفت: حالا خودت میبینی !آقا سعید بیا بریم توی انبار یک دست مبل بلا استفاده هست بیاریمش بالا. اینجور سخته نشستن ! یک دست مبل استیل قدیمی که ظاهرا سالم بودند با یک میز نهار خوری چهار نفره آوردیم و یکم بازی کردیم و رفت. فردا رفتم شرکت وتا شب کار داشتم. سهیلا تا در خونه رسوندم و از اوضاع واحوال پرسید.داستان مائده رو براش گفتم کلی بهم خندید. گفت دانشجوی ترم شش معماریهرفتم توی خونه ،یادم رفته بود در رو قفل کنم و مائده خانم دست بکار طراحی داخلی شده بود و خودش هم با همون لباسهای معروفش دراز کشیده بود روی مبل و فیلم میدید. خونه شده بود مثل رستوران سنتی. فکر کنم هر چیزی دور ریختنی ،که داشتند آورده بود بالا ! با مزه شده بود ولی از این که بی اجازه انجام داده بود کلافه بودم ! فکر کنم با وجود این دختر روزای راحتی ندارم و دهنم آسفالته !سرش رو چرخوند :اِاِ چه عجب بلاخره اومدی !با تمسخر گفتم : ببخشید مزاحمتون شدم، شما راحت باشید !با خنده بلند شد نشست :سعید خوب شده ؟نمیدونم خونه شماست، شما باید بپسندی !سعید لوس نشو، چطوره ؟خوبه اگر یک قلیون ودو سه تا بلبل دست دوم هم بیاری، همه چیز به راهه !برو بابا تو سلیقه نداری! رفت و منم لباسام رو عوض کردم. مشغول درست کردن بندری برای شام شدم. یک ربع بعد در حالیه فقط یک شلوارک پام بود دوباره اومد تو !ای بابا عجب گیری افتادیم !کسی به این نمیگه بالا یک جوون مجرده ، مثل…سرت رو نداز پایین و برو تو ؟ اصلا برای چی میری بالا ؟عصبانی گفتم: ماهی خانم یک در بزنی بد نیست ! رفتم تیشرتم رو پوشیدم.سعید تو خنگی؟ اسمم مائده است نه ماهی ! خنده ام گرفت. خودمم نمیدونستم چرا بهش میگم ماهی ولی از این که حرص میخورد راضی بودم. تلوزیون رو روشن کرد و دراز کشید روی مبل : سعید پیاز داغ زیاد بریز ! چپ چپ نگاش کردم! چشم اگر چیز دیگه ای میل داری بفرما آماده کنم براتون. پس یعنی شام هم قصد رفتن نداره. همون ماهی تابه رو گذاشتم روی زمین و گفتم بفرما عالیجناب، شام حاضره!. اومد جلو و ماشالله مثل چیز نصف بیشترش رو خورد و فرمود کاش بیشتر درست میکردی !از هفته بعد شنبه و سه شنبه سر کلاس و بقیه هفته سر کار بودم. متاسفانه شبا هم از دست آقا رضا و مائده آسایش نداشتم و پذیرفته بودم که باهاشون کنار بیام. هر چند آقا رضا خیلی نمیومد واگر هم میومد در میزد.تقریبا شش ماهی گذشت بود سه شنبه شب که دانشگاه برگشتم یک کاری منشی برام فرستاده بود و باید تا فردا آماده اش میکردم. سرگرم بودم که طبق معمول سرو کله اش پیدا شد. یک ظرف بزرگ توی آغوشش، مستقیم رفت سمت آشپزخونه و از روی آبچکون یک کاسه و قاشق برداشت. از کورن فلکس توی ظرفش پر کرد و گذاشت جلوم و رفت روی مبل :سعید شام نذاشتی ؟با حرص نگاش کردم !نه از این به بعد شام نمیخورم، میخوام رژیم بگیرم !واا تو که هیکلت خوبه! برای چی میخوای رژیم بگیری؟بخاطر تو میخوام این کار رو کنم. یکسال دیگه لباس سایزت پیدا نمیشه!مسخره !! سعید پاشو یک چیزی درست کن گشنمه !ماهی ایقدر فک نزن! بزار تمرکز کنم. توی سفره بربری هست تیلیت کن توی همون لگن کورن فلکست بخور! کارد بره توی شکمت! اصلا امشب شام برو خونه خودتون من با آقا رضا حساب میکنم!خنده کنان بلند شد رفت پایین! به این امید که دیگه رفته، سرگرم کار شدم. ولی زهی خیال باطل، با یک بشقاب عدس پلو برگشت ! سعید چقدر بریزم برات؟ متعجب نگاش کردم !نگاهی به خودش انداخت ، چیه !؟سری تکون دادم !وا خوب چیه ؟هیچی بابا میخواستم بهت بگم الان یک لگن شیر خوردی ، ولی دیدم تو که عقل درست حسابی نداری! بخور شاید به یاری خدا زودتر از شرت راحت شدیم! دو سه تا قاشق از کورن فلکسش خوردم و سر گرم کار شدم. اونم نیم ساعتی نشست و بلند شد بره !گفتم ماهی من فردا شب نیستم. سه چهار کیلو سیب زمینی آب پز میکنم میذارم یخچال که تو از گشنگی تلف نشی!در حال خندیدن برگشت:شیطون باز میری خونه سهیلا جون ؟نه برای چی باید برم خونه سهیلا جوون ؟ با اجازتون میرم خونه عمه ام!آره جون خودت! باشه برو، ما که بخیل نیستیم، خوش بگذره بهتون !این از کجا میدونه با سهیلا رابطه دارم ؟منو باش فکر میکردم اوسکوله ! طبق توافق با سهیلا فقط هفته آخر هر ماه میتونسیتم قرار بذاریم و میخواستم برم خونه عمه ام یکسری خرت وپرت مادرم فرستاده بود بگیرم…فردا عصر رفتم خونه عمه وآخر شب برگشتم. خوشبختانه خوابیده بودند. پنجشنبه شب هم با بچه ها رفتیم توی شهر دوری زدم و آخر شب برگشتم.صبح جمعه هنوز توی خواب بودم که صدای باز شدن در اومد ،زیر چشمی نگاه کردم مائده بود با متکا و ملحفه ای توی دست و موهای باز و شلخته ، تقریبا یک متر اون طرف تر ملحفه رو کشید روش و خوابید!دیگه داشت شورش رو در میاورد ، از دست بابا ومامانش هم کلافه بودم، بابا لا مصبا ،آسایش و حریم خصوصی من به جهنم ، ولی هر چقدر هم به من اعتماد داشته باشین بازم من پسرم و کیر دارم ! مگه میشه اینقدر بی خیال باشید.فارغ از حرص خوردنای من چند ثانیه بعد راحت خوابید. تصمیم گرفتم با سهیلا صحبت کنم. دیگه اینجوری نمیشه ادامه داد ! خواب از سرم پریده بود و داشتم به راهکار فکر میکردم.لا به لای افکار مغشوشم یک چیزی توی ذهنم جرقه زد !چرا همش به چشم اوسکل و مزاحم نگاش میکنم ؟شاید اوسکل واقعی منم؟!یارو سر وتهش رو میزنی میاد بالا شاید داره نخ میده ! اصلا هیچ موردی هم نیست چرا انگولکش نکنم ،شاید اینجوری بترسه ودست از سرم برداره!این که میدونه من با سهیلا رابطه دارم خودم رو به خواب میزنم اگر کار به جای باریکی کشید ،دعواش میکنم میگم توی خواب خیال کردم سهیلایی!خودم رو جمع جور کردم و رفتم کنارش خوابیدم و آروم دستم رو انداختم روش. چند دقیقه ای نگه داشتم تکونی نخورد. چشمام رو بستم و دستم رو از روی ملحفه و شلوار گذاشتم رو کوسش و به نرمی شروع کردم مالیدن و بالا وپایین کشیدن رو شیار کوسش. برخلاف سهیلا ،مائده کوس گوشتالودی داشت! چند دقیقه ای که مالیدمش،بیدار شد. انگار اولش ترسید و دستم رو گرفت. ولی من بدون اینکه چشمام رو باز کنم :آروم گفتم :وای سهیلا جونم امروز چه کوست پف کرده؟ جون میده واسه سیخ زدن و دوباره شروع کردم مالیدنش. دستم رو گرفته بود ولی همراه دست من روی کوسش حرکت میکرد. صدای نفسهاش رو میشنیدم. خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم. وبا سرعت بیشتری شروع کردم به مالیدن بالای کوسش. پیچ تابش زیر دستم نشون میداد تحریک شده. داشت ملحفه رو از روی خودش کنار میزد.ما رو ببین ،میخواستم بترسونمش ولی انگار تازه داره خوشش میاد ! صداش داشت بلند میشد و این خطر ناک بود چون ممکنه کسی بیاد دنبالش و آبرو ریزی بشه. کمی دیگه کوسش رو مالیدم و دست انداختم پهلوش و برگردوندم سمت خودم و کشیدمش توی بغلم ودستش رو گرفتم بردم توی شلوارم وکیر راست شدم رو دادم دستش!داشت با لمس همه کیر وخایه هام براندازشون میکرد. حالا وقتش بود. یهو چشمام رو باز کردم! زل زده بود توی چشمام و با عکس العمل من ترسیده بود وانگشتاش سفت، قفل شده بود دور کیرم. با وانمود کردن این که تازه بیدار شدم و جا خورده ام. کمی ازش فاصله گرفتم و با نگاه، رد دستش رو تا توی شلوارم ادامه دادم و سریع ازش فاصله گرفتم. دستش از توی شلوارم افتاد بیرون !فاصله ام رو بیشتر کردم وگفتم : ماهی چه غلطی داری میکنی ؟اصلا تو اینجا چکار میکنی ؟با عجله بلند شدم و شلوارکم رو مرتب کردم و نشستم رو مبل و دستام رو گذاشتم دو طرف سرم وچند ثانیه ای چشمام رو بستم ! مثلا عصبی چشمام رو باز کرد و زل زدم بهش! حسابی جا خورده بود و نای بلند شدن نداشت ! باورش شده بود. با اخم گفتم ماهی تو دیگه داری شورش رو در میاری ! مزاحمت هات کم بود حالا هم…چرا برای خودت یک دوست پسر انتخاب نمیکنی که بتونی خودت رو ارضا کنی! انگار تازه بیدار شده بود با عجله متکا و ملحفه اش رو جمع کرد با سرعت رفت پایین ! نمیدونم چرا مطمئن بودم دردسری درست نمیکنه. دوباره دراز کشیدم.ادامه...نوشته: سعید

60