...قسمت قبلپنج روزی خبری ازش نبود. اولش یک حس پیروزی داشتم و از اینکه نبود خوشحال بودم ولی انگار یواش یواش دلم براش،داشت تنگ می شد . روز چهارشنبه از سر کار که برگشتم داشتم شام آماده میکردم ،در زدند . معمولا آقا رضا در میزنه ، ولی چرا اینقدر زود اومده؟ همیشه ساعت نه به بعد میومد ! در رو که باز کردم مائده جلوی در بود . یک تلفیقی از حس تعجب که در زده بود و خوشحالی از اینکه اومده، داشتم!شاید نمیخواد بیاد تو که در میزنه ! زل زده بودم بهش ببینم حرکت بعدیش چیه ، بالاخره به حرف اومد: سلام ، سعید میشه بیام تو ؟! بدون اینکه حرفی بزنم در رو باز گذاشتم و برگشتم توی آشپز خونه . یک دقیقه ای نشست روی مبل و بلند شد اومد توی آشپزخونه : میخوای کمکت بدم ؟ بدوم اینکه نگاش کنم، نه ممنون برو بشین . ماکارونی رو دم انداختم و اومدم توی پذیرایی و نشستم رو به روش . در حالیکه با کانالهای تلوزیون ور میرفتم زیر چشمی نگاهی بهش انداختم ، تازه متوجه تغییراتش شدم! دیگه اون لباسای مسخره تنش نبود و یک شلوار و تیشرت خاکستری رنگ اسپرت و تنگ پوشیده و موهای دو طرف سرش رو با گیره مهار کرده بود و بقیه رو ریخته بود پشت سرش . بر خلاف تصورم اصلا شکم نداشت و اتفاقا اندام فوق العاده ای داشت و کمر باریکش باعث شده بود باسن وسینه هاش بیشتر به چشم بیاد!یک جای کار می لنگید .بهش نمیومد رو اعصاب نباشه، انگار از اینکه حتی دراز نکشیده بود و مثل آدم نشسته بود خرسند نبودم . چند تا شبکه بالا و پایین کردم ولی هیچی نداشت .کنترل رو انداختم گوشه مبل و رفتم توی آشپزخونه و وسایل شام رو آماده کردم. قابلمه رو برداشتم و اومدم . هنوزساکت نشسته بود گفتم: چرا نمیایی، نکنه رژیم گرفتی ؟ لبخندی زد : مرسی من نمیخورم!بشقابش رو گذاشتم اونطرف میز و گفتم: بجنب سرد میشه و مشغول خوردن شدم، با کمی مکث بلند شد اومد .زل زده بود بهم، گفتم :چیه منتظری ازت خواهش کنم، شامت رو بخور دیگه!باهام قهری ؟نه شامت رو بخور!پس چرا دیگه بهم نمیگی ماهی؟خنده ام گرفت! باشه ،ماهی شامت رو بخور ! لبخندی زد و مشغول خوردن شد. ظرفش رو برد گذاشت توی ظرفشویی ، سعید برم فیلم بیارم ببینیم؟بشقاب و قابلمه رو گذاشتم توی ظرفشویی ،نه اول ظرفا رو بشور بعد ! چپ چپ نگام کرد ولی چیزی نگفت ! رفتم پای لبتاب . نوع شستن و سرو صدای بهم خوردن ظرفا نشون میداد احتمال شکستن شون زیاده، ولی بهتر از اینه که بیاد بخوره و بره! این که غذا درست نمیکنه، بذار لاقل یک کاری کنه !نمیدونم غذاهای مسخره من چه جذابیتی براش داشت که ترجیح میداد دست پخت مامانش رو ول کنه، بیاد بالا ! یا یک هفته از حرکت من نگذشته حاضر شده باز بیاد و حتی ظرفا رو بشوره؟! کاراش توجیحی نداشت و رفتارش برام معما بود .کارش که تموم شد، رفت فلشش رو آورد و فیلم گذاشت: سعید تو نمی بینی ؟نه، من کار دارم!خوب میخوای خاموشش کنم؟انگار واقعا داره پوست اندازی میکنه!با لبخندی گفتم نه فقط صداش رو کم کن وخودتم پاشو یک چیزی بیار بخور که فکت هم مشغول بشه هی تمرکز منو بهم نزنی! در حالیکه سعی میکرد آروم بخنده، مشغول تماشا شدفیلم هنوز نصفه نشده بود، که خاموش کرد.سعید، شب بخیر! من خوابم گرفت و رفت سمت در و دوباره برگشت :مرسی که اجازه دادی بیام و بدون اینکه منتظر جوابم باشه رفت. متعجب از رفتارش ، با نگاهم تا بسته شدن در،بدرقه اش کردم .کارم تموم شد و دراز کشیدم . دیدن تیپ و استایل جدیدش وبدتر از اون، تصور دوباره بغل کردنش و لمس کوسش وگرفتن کیرم توی دستش ، داشت قلقلکم میداد !این که همه چیزش عالیه! چرا قبلا اون شکلی میگشت، یا من چرا ازش متنفر بودم؟چندشبی گذشت و بازم به روال سابق برگشت وگاه وبیگاه میومد ومیرفت تنها فرقش با قبل، مرتب و شیک بودنش بود و اینکه دیگه در میزد و سر زده نمیومد تو و اینکه دیگه من از اومدنش ناراحت نبودم !یکشب با یک نصف هندوونه اومد،گفت بابا گرفته زیاده !گفتم بذار یخچال. رفت توی آشپزخونه ، خم که شد زاویه و شکل باسنش تصویر فوق العاده ای درست کرد، چند ثانیه سرش تو یخچال بود و داشت هندوانه رو جاسازی میکرد. از پشت سرش رد شدم و یکی زدم روی باسنش و گفتم؛ ماهی ببند در یخچالو! سریع راست شد وبرگشت سمتم : نزن سعید، دردم میگیره !با خنده گفتم: اتفاقا خوبه که کمی دردت بگیره وبرگشتم توی پذیرایی ، اتفاقا اونشب زود رفت ولی تصویر باسنش و شکلی که ایستاده بود لحظه ای از جلوی چشمام محو نمیشد و حسابی تحریکم کرده بود. اَه ، سهیلا هم با این قوانین مسخره اش ،یعنی چی ماهی یکبار ؟ خوب لعنتی حالا که طعم دلنشین سکس رو به ما چشوندی، بذار حسابی سیراب بشیم، که با دیدن یک باسن اینجوری آلاخون وآلاخون نشم و دنبال افساری برای کیرم باشم !نمیتونستم بخوابم ، بدجور تو کف بودم و له له میزدم نگاهی به ساعت کردم هنوز دوازده نشده بود ولی قطعا سهیلا الان خوابه ! چون طبق برنامه اش یازده میخوابه ، تصمیم گرفتم برای اولین بار من بهش پیشنهاد بدم این پنجشنبه برنامه بذاریم !ولی ممکنه قبول نکنه، چون قبلا توافق کردیم !با هزار بدبختی کیرم رو با وعده پنج شنبه شب، گول زدم و خوابیدم . فردا نزدیک ظهر بعد از کلی دودلی رفتم اتاقش، غرق کار بود گفتم ببخشید اگرامروز وقتش رو داشتید چند دقیقه کارتون دارم! البته خصوصی! سرش رو بلند کرد و با تعجب گفت خوب در رو ببند بگو! دوباره مردد شدم ممکنه قبول نکنه وتوی ذوقم بخوره ! ولی واقعا نیاز داشتم !خودم رو جمع وجور کرد سهیلا،میشه این پنجشنبه یک برنامه فوق العاده بذاریم ؟ خیلی خونسرد: چیه ، خیلی تو کفی؟ آره؟ میخوای همین امشب باشه ؟فکر کردم داره مسخره میکنه، وخیره شدم بهش!کجایی ؟ اگر واقعا نیاز داری همین امشب میذاریم!باورم نمیشد به این راحتی بپذیره ! من اوسکول رو بگو که چند ماهه همش منتظر هفته آخر ماه هستم !از ذوق زیاد رفتم گوشه میزش وگونه اش رو بوسیدم !لبخندی زد: برو بیرون، درم باز بذار !ساعت هفت از شرکت اومدیم بیرون .در حالیکه رانندگی میکرد دستم رو گذاشتم روی رونش و کمی مالیدم .پوزخنددی زد :سعید خبریه ؟خودم رو زدم به اون راه وگفتم نه چطور؟لابد خبریه که هنوز دوهفته نشده اینجوری از خود بی خود شدی؟باخنده گفتم نه ! فکر کنم دیروز فلفل زیاد خوردم !مگه میشه همینجوری یهویی؟ لابد شیطنت یا هیزی کردی؟چند ثانیه ای خندیدم !نه بابا شاید بخاطر اینه که توی سن بلوغم!یکدفعه دستش رو از روی فرمون برداشت و گذاشت روی کیرم وفشار محکمی داد!بی اختیار دستم رفت روی دستش و وای بلندی کشیدم . به شوخی گفتم خوب دیگه برگردیم فکر کنم کاراییم رو از دست داد. لحظاتی خندیدیم و دستش رو گرفتم توی دستم تا رسیدیم خونه!راستی میونه ات با ماهی چطوره ؟خوبه ولی بذار یک چیزی از بیرون می گیریم ،خودت رو اذیت نکن !در حالیکه داشت میخندید از آشپزخونه اومد : شام که بندری و تو باید درست کنی ! منظورم مائده است ! آخه میگفت صداش میکنی ماهی ! تازه از بندری درست کردنت هم خیلی تعریف میکرد!کمی خندیدم و گفتم: آها نه بابا بنده خدا بندری خوب نخورده فکر میکنه من خوب درست میکنم !سوسیس گذاشتم بیرون یخش آب بشه ، درست کن من ببینم، معلوم میشه خوبه یا بده!باشه،چشمنشست کنارم ، خوب نگفتی رابطه ات با ماهی چطوره ؟چطور باید باشه ،اونم بنده خدا فکر کنم از تنهایی حوصله اش سر میره گاهی میاد بالا!سعید مراقب باش بیخودی هواییش نکنی ، که با من طرفی !متعجب گفتم یعنی چی ؟گوشم رو گرفت :یعنی اینکه با احساساتش بازی نکن!به شوخی گفتم؛ من اصلا نمیدونم احساساتش کجا هست که باهاش بازی کنم!یهو سرش رو چرخوند وبالای بازوم رو گاز گرفت ودستش رو گذاشت روی دهنم وچند ثانیه ای فشار داد ! ول کرد و با حرص : من بهت میگم احساساتش کجاست !درد پیچید توی دستم چشمام رو بستم :اگر حتی بگی کجاست هم دیگه باهاش بازی نمیکنم .ولی خارج از شوخی سعید خیلی مراقبش باش، بدجور از تو خوشش اومده !!دهنم وا موند :سهیلا چی داری میگی ؟ من اصلا بهش فکر هم نمیکنم! مگه میشه با تو در ارتباط باشم با خواهر زاده ات هم در ارتباط باشم !مخصوصا که انگار میدونه با تو رابطه دارم!آره خودم بهش گفتم !!چی رو خودت بهش گفتی ؟!همین که با هم سکس داریم!سهیلا حالت خوبه؟! تو به مائده گفتی ما با هم سکس داریم ؟آره گفتم که اگر حسی بهت داره با چشم باز انتخاب کنه!وای از دست شما! اصلا چرا فکر میکنی باید به من حسی داشته باشه ؟پاسخ محکم سهیلا، حسابی به فکر بردم : زاهد وقتی هر شب با همه گیردادن و دعواهای مستوره،بازم میاد بالا پیش تو شام بخوره، وقتی از این که تو بهش میگی ماهی دلش قنج میره ودوست داره ما هم ماهی صداش کنیم ، وقتی با همه دعواهایی که تو باهاش میکنی بازم میاد پیشت، یعنی داره بهت فکر میکنه ! این چیزا رو بفهم! تو که بچه نیستی !چشمام رو بستم ودستام رو گذاشتم روی صورتم. یاد حرف اونشبش افتادم :سعید اگر باهام قهر نیستی چرا بهم نمیگی ماهی!!!همه فازم پرید ،نمیدونستم چی باید بگم ! چی فکر میکردیم چی شد ! بدون فکر گفتم سهیلا میخوای خوابگاه بگیرم از اونجا برم ؟با اخم؛ برای چی ؟اخه دوست ندارم ذهنیت آقا رضا ومستوره خانم رو تغییر بدم ودر موردم فکر بد کنند!ببین سعید تو دیگه باید منو خوب بشناسی ، ما کاملا به تو اعتماد داریم ، که اگر نداشتیم زودتر از اینا خودم بهت میگفتم از خونه بری فقط ازت میخوام مراقبش باشی که به درساش لطمه نزنه !ببین سهیلا من اصلا به ماهی نمیتونم فکر کنم!چرا ؟چرا چی؟من با تو رابطه دارم چطور میتونم با خواهر زاده ات هم رابطه داشته باشم ؟!سعید این حق رو داری که نخوای مائده رو انتخاب کنی و کسی هم بهت خورده نمیگیره ،ولی ما که بهم تعهدی نداریم!همین حالا هم میتونیم بهم بزنیم! برای من ماهی از همه چیز مهمتره !الان هم که از همه چیز خبر داره وبا شناختی که ازش دارم مشکلی نداره ،ولی اگر انتخابش کردی، اون موقع ، اگه وجودشو داری خطا کن تا خودم چشمات رو در بیارم!!حالاهم فاز بچه مثبتا رو نگیر ، پاشو شام درست کن مردم از گشنگی ! بلند شدم و رفتم شام رو درست کردم!لقمه دوم رو که خورد، یکی محکم زد پس کله ام ! نزدیک بود لقمه بپره گلوم !با تعجب گفتم چت شد یهو !با خنده: عوضی یکسال میایی ،عشق و حالت رو میکنی میری باید شامت رو هم درست کنم ؟ میمردی برای منم شام درست کنی !شام خوردیم و تقریبا یک ساعتی دیگه هم در این مورد حرف زدیم .ولی واقعا همه حس و دوق و شوقی که برای سکس داشتم پریده بود و افکارم مغشوش بود !رفت توی اتاق و چند دقیقه بعد برگشت .خم شد و بوسی به لبام زد :چی شد دیگه کیرت راست نیست ؟لبخندی زدم ! چرا عزیزم واسه تو همیشه راسته!ولی قیافه ات که اینو نشون نمیده! پاشو یک دوشی بگیر و بیا ،فکراتم ببر خونه خودت!نیم ساعت بعد هردو مون دوش گرفته و آماده بودیم که شروع کنیم. هنوز نتونسته بودم افکارم رو متمرکز کنم . با بوسه سهیلا به روی شکمم گوشی رو کنار گذاشتم و دستام رو رو بردم روی سرش و مشغول نوازش موهاش شدم. و گاهی سرش رو به شکن و سینه ام فشار میدادم . سهیلا در حالی که فقط شورت پاش بود ، دو زانو رو زمین نشسته بود ،دستاش رو دور کمرم حلقه کرده بود و روی شکم سینه ام رو میبوسید . سرش رو کم کم برد پایین نافم و و دستش رو گداشت روی کیر و تخمام و در حالیکه شکمم را میبوسید با اونا هم بازی میکرد . کیرم زیر دست و با نوازشهای سهیلا داشت بیدار میشد کم کم قد می کشید. کمی باسنم رو بلند کردم و شلوارکم رو مقداری کشیدم پایین تا کیرم کامل در اختیارش باشه. در حالی که دستش زیر کلاهک حلقه شده بود نگاهی تو چشمام انداخت و سرش رو گداشت توی دهنش. نفس بلندی کشیدم، چشمام رو بستم و تکیه دادم .دستاش رو آزاد کرد و شلوارکم رو کامل در آورد و بین پاهام قرار گرفت و دوباره انگشتاش دور کیرم حلقه شد . آب دهنش رو ازدور لباش میریخت و با دست میمالید سر تا سر کیر و خایه هام و باهاشون بازی میکرد. یکی دو دقیقه حساب برام خورد و ساک زد کیرم رو از دهنش کشیدم بیرون و بلندش کردم و رفتیم توی اتاق. قبل از رفتن رو تخت ،و سر پا لبمون بهم قفل و مشغول خوردن ولب گرفتن شدیم. دستای سهیلا روی کیرم بالا و پایین میشد گاهی با نوک انگشتاش تخمام رو نوازشی میکرد ودست من هم توی شورت اون بود و روی چوچولش حرکت میکرد و گاهی دو انگشت وسطم داخل کوسش میشد و لبه هاش رو ماساژ میدادم . هنوز روی تخت نرفته ،ناله سهیلا درومده بود .ازش جدا شدم و شورتش رو درآوردم و کشیدمش کنار تخت ازش خواستم زانوهاش رو لبه تخت بذاره و استایل داگی بگیره . پشت سرش روی دو زانو نشستم و با بوسیدن دورتادور کوس و کونش مشغول خوردن و لیسیدن کوسش شدم و همزمان با یکدست سوراخ کونش و باسنش رو و با دست دیگه پایین شکم و روی چوچولش رو ماساژ میدادم و میمالیدم . ادامه دادم تا زمانی که خودش در خواست کرد بکنم توش .بلند شدم سر پا و کیرم رو خیس کردم و آروم تا نصفه فشار دادم و تا همون حد شروع کردم به تلنبه زدن. یکی دو دقیقه با همین شکل ادامه دادم و همزمان باسن و پهلوهاش رو میمالیدم و گاهی سوراخ کونش رو انگشت میکردم.دستام رو از روی باسن و پهلوهاش کشیدم تا زیر بغلش و بالا تنه اش رو کشیدم رو به بالا تا جایی که با تسلط کامل بتونم پستوناش رو بگیرم .هر دو پستونش رو گرفتم توی دستام و کیرم رو تا خایه فشار دادم توی کوسش چند ثانیه نگه داشتم . بر خلاف ماساژ و مالش نرمش پستوناش توی کوسش به شدت تلنبه میزدم و همرا ه ناله های بدون توقف سهیلا آخ و آوخ میکردم و قربون صدقه اش میرفتم.کشیدم بیرون و ازش خواستم طاقباز بشه سریع برگشت و منم دراز کشیدم روش و چند ثانیه ای مشغول لب گرفتن و لب بازی بودیم ،تا خودش کلاهک کیرم رو چند بار روی چوچولش کشید و سپس فرو کرد داخل و منم با لب محکمی که ازش گرفتم ، کیرم رو با فشار و تا ته فرو کردم و با ریتمی متعادل شروع به تلنبه زدن کردم . سهیلا ناله هاش بلندتر شده بود و همزمان پاهاش میومد بالاتر و تا جایی که تونست با دستاش زیر زانوهاش رو بگیره و مهار کنه . از خواست ضربه هام رو عمیقتر کنم و با سرعت بیشتری بکوبم. با گفتن چشم عزیزم ،برآورده کردم و دو دقیقه ای پرقدرت تلنبه زدم . دستاش ازروی پاهاش کشیده شد دور گردنم و پر حرارت تر مشغول لب گرفتن شد و پاهاش رو دور باسنم چفت کرد :وای ی تو رو خدا دارم میام سریعترش کن!بشدت عرق کرده بودم و بدنم خیس شده بود باعث میشد با هر برخورد صدای برخورد هامون بیشتر باشه بعد از یک دقیقه با جیغ کوچیکی ارصا شد .بدون توجه و تا زمان اومدن آب خودم .ادامه دادم و کشیدم بیرون. بیست ثانیه ای با کمک دستای سهیلا پمپاژ میکرد و کیرم دل میزد تا کامل تخلیه شدم.ولو شدم روش و دو دقیقه ای می بوسیدم و قربون صدقه اش میرفتم . دستمال برداشتم خودمون رو تمییز کردم .گرفتمش توی بغلم و مشغول نوازشش شدم . بیست دقیقه بعد سهیل خوابش برد ولی من دوباره ذهنم درگیر ماهی شد .صبح سهیلا با بوسیدن لبم بیدارم کرد : سعیدد پاشو یک دوش بگیر،ساعت هفت ها!رفتیم سر کار ولی تمام روز به ماهی فکر میکردم واینکه شب چطور نگاهش کنم! ادامه...نوشته: سعید
178