اگر ظاهرش خرابه فکر نکنیم واقعا خرابه

...قسمت قبلسیما هنوز خواب بود . میز صبحانه رو مرتب کردم . رفتم تا بیدار میشه یک دوش بگیرم. چشمام رو بسته بودم واتفاقات رو مرور میکردم .توی حس بودم که یهو با ضربه خوردن به در حموم ، به خودم اومدمسعید؟جانم !میشه منم بیام ؟درو باز کردم .سلام صبح بخیر ،آره عزیزیم، بیا تو! دستش رو گرفتم و کشیدمش زیر دوش و ازپشت بغلش کردم.موهای خیسش رو دادم یک طرف و چندتا بوسه زدم به گردنش.سیما جان، خوب خوابیدی ؟چرخید ، دستاش رو حلقه کرد دور کمرم :آره، خوب بوددو دقیقه ای زیر آب گرم موندیم. لیف و صابون رو برداشتم و هر دو مون رو شستم اومدیم بیرون .صبحونه رو خوردیم و جمع کردیم . ده دقیقه ای رفت توی حیاط و با موبایلش صحبت کرد . منم نشسته بودم گوشه مبل و با گوشیم ور میرفتم .اومد تو و دراز کشید روی مبل و در حالی که داشت سرش رو میذاشت روی پام : سعید،بابا و مامان عصری میان ، میشه منو برسونی خونه ؟توی ذوقم خورد! دلم میخواست امشبم میموند .گفتم آره عزیزم ! انگشتاش رو لای انگشتام جا داد و چند دقیقه ای چشماش رو بست . رفت پایین و رو به من روی دو زانوش ایستاد .دستاش رو گذاشت دو طرف صورتم و لبم رو گرفت بین لباش و در حالیکه زل زده بود توی چشمام، چند ثانیه محکم لبم رو میک زد: سعید،خیلی بهم خوش گذشته دلم نمیخواد تموم بشه! پیشونیش رو بوسیدم : به منم خیلی خوش گذشت ولی کاش بیشتر میموندی!به جون خودت منم دوست دارم بمونم ولی یکسری کار دارم ،رفت لباساش رو پوشید و بردم رسوندمش .سه روز بعد توی شرکت به بهونه کار اومد توی اتاق .خیلی رسمی سلام و احوالپرسی کرد و با همکارم که پشت به ما داشت کشوی میزش رو مرتب میکرد، هم سلام کرد. اومد کنار صندلیم و یک کاغذ گذاشت جلوم . برگشتم سمتش ببینم چیه، ولی یهو سرش رو آورد جلو و لبم رو بوسید! برق از کله ام پرید!! سریع برگشتم سمت همکارم ،خوشبختانه هنوز پشت به ما سرش توی کشو بود ! با تلفیقی از ترس وخنده چشم غره رفتم بهش ! انگشتش رو به نشانه هیس گذاشت روی لبش و عشوه ای اومد!جناب زاهد فایل های این لیست رو هنوز نفرستادید؟ همه کارهای ما به خاطر تنبلی شما متوقف شده !خنده ام گرفته بودم : سرکار خانم صمیمی همین سو تفاهم باعث شد شما بالاخره بعد از مدتها به واحد ما هم سر بزنید ولی جناب رهنما دو روز پیش فایل رو تحویل گرفتند! یک دقیقه ای موند و رفت .خدا بگم چکارت کنه سیما! قلبم داشت از جا کنده میشد.با همه مزه ای که بوسش داشت، ولی از ترس داشتم سکته میکردم. خوشبختانه اتاق ها دوربین نداره ولی مزخرفترین آدم ممکن کنارمون نشسته بود. این تست شجاعت سیما میتونست جفتمون رو به باد بده . هنوز هنگ بودم . سریع بهش پیام دادم:چکار میکنی دیوونه !!چکار کردم مگه؟ خوب یهو هوس کردم!این چه هوسیه عزیز من؟ نزدیک بود سکته کنم !خو اگه ناراحتی، میخوای برگردم پسش بگیرم؟نه نه غلط کردم ! ممنونم ازت ! بزرگواری کردید!چندتا استیکر خنده فرستادچندتا پیام رد وبدل کردیم و مشغول کار شدم .روز جمعه طبق برنامه رفتیم کوه و تا عصری که برگشتیم همه چیز طبق روال پیش میرفت . نزدیک شهر من و سیما وناهید از بقیه عقب تر بودیم که یهو سیما نشست .ناهید پرسید چی شد؟ گفت نمیدونم ، سرم گیج رفت! چند دقیقه ای نشستیم آبی خورد و بلند شد ولی بعد از چند قدم دوباره نشست . وای حالم بده !چند دقیقه ای نشست و با کمک ناهید راه افتاد و بازم تکیه دادبه یک سنگ . نگران شدم سیما میخوای کولت کنم ! بجای سیما ،ناهید گفت آره سعید، اینجوری زودتر میرسیم من عجله دارم. ناهید وسایلش رو برداشت و منم سیما رو کول کردم و راه افتادیم .ناهید با عجله و جلوتر میرفت . کمی که رفتیم سیما ،صورتم رو بوسید و سرش رو گذاشت روی شونه ام وآروم گفت :سعید خیلی حال میده !سرم رو کمی چرخوندم : چی حال میده ؟این که کولم کردی!سیما خوبی ؟اوهومپس چی شد یهو؟هیچی بابا هوس کردم کولم کنی !نیشگونی از باسنش گرفتم !با خنده آیییسیما جدی خوبی ؟آره به جون تو خوبم!! ولی حق نداری بذاریم زمین !دوست دارم تا پایین کولم کنی!ای بمیری با این هوسات ،منو باش فکر کردم حامله ای !لاله گوشم رو گرفت بین دندوناش و چند ثانیه ای فشار داد !نکن دیوونه ، ناهید بر میگرده می بینه !ببینه به من چه!شروع کردم انگولک کردنش تا ول کرد .بچه ها جلوی پارکینگ منتظر بودند تا ما برسیم ،قبل از این که برسیم . سعید ، تا کنار ماشین حق نداری بذاریم زمین ها!سیما زشته بیا پایین !خودش رو کشید بالاتر : بیخود، بذاری زمین باهات قهر میکنم !انگشتم رو کشیدم بین پاهاش ،شروع کرد مسخره بازی، از ترسم بیخیال شدم .رسیدیم به بچه ها و یکم اونا سر به سرمون گذاشتند و رفتیم سمت ماشین و گذاشتمش زمین .خدا حافظی کردیم ونشستیم توی ماشین تا سهراب بیاد حرکت کنیمسعیدجونم خسته نباشی؟ من که خیلی حال کردم!چپ چپ نگاش کردم و با خنده گفتم :خوب خدا رو شکر که حداقل به شما خوش گذشته !یعنی تو حال نکردی که منو کول کردی؟ !نه خیر، الان که رفتیم خونه،با هم حال میکنم !نه سعید امشب مهمونیم ولی پنجشنبه ای دیگه،اگر برنامه ای نداری میام پیشت !بیخود ! من الان هوس کردم! سهراب اومد ودیگه ادامه ندادمسیما خودش چند ثانیه بعدگفت سعید هفته ای دیگه صد در صد اوکیه، قول میدم!با خنده گفتم تا ببینیم!سهراب پرسید چی اوکیه ؟ما هم هستیم !هر دو زدیم زیر خنده! گفتم هیچی بابا، دیونه است بهش میگم برو دکتر، میگه هفته ای دیگه نوبت دارم! سهراب گفت آره سیما پشت گوش ننداز ! انشالله که چیزی نیست ولی حتما پیگیر باش !سیما در حالیکه سرش رو برگردونده بود سمت شیشه و میخندید گفتم ممنونم، چشم!روز پنجشنبه تمام کارهام رو کردم و وسایل شام و پذیرایی رو آماده کردم ودوشی گرفتم که دیگه وقتی اومد بیشتر باهاش باشم .بالاخره ساعت دو زنگ خونه رو زد . در رو براش باز کردم . اینبار سیما حسابی به خودش رسیده بود .در رو که بستم وسایلش رو گذاشت زمین و پرید توی بغلم و اجازه حرف زدن بهم نداد دستام رو زیر باسنش، صندلی کردم . در حالیکه لبامون گره خورده بود بهم ،پاهاش رو دور باسنم ودستاش دور گردنم حلقه کرد . دودقیقه ای به هم گره خورده بودیم و با بوسی طولانی سرش رو کشید عقب :گفتم : خوبی خوشگله ؟دوباره بوسی زد به لبم ،آره،خیلی خوبم !ممنون که اومدی. دلم واست یک ذره شده بود!همون شکل رفتیم روی صندلی جلوی بوفه نشستم !سعید بذار لباسام رو عوض کنم !باشه عزیزم برو.تا سیما برگرده دوتا آب هویج بستنی آماده کردم . ست آبی رنگ نیم تنه و شلوارک نخی که تا چند سانت زیر باسنش بود . موهاش رو از یک طرف ریخته بود روی سینه اش ، اومد نشست کنارم ! زل زده بودم بهش .واقعا خدا چیزی از زیبایی کم نذاشته بود !دستم رو بردم روی پهلوش و چسبوندمش به خودم !یک ساعتی سرگرم پذیرایی و حرف بودیم .از جاش بلند شد و زانوهاش رو گذاشت دو طرف پاهام و نشست . کشیدمش جلوتر و دستام رو از پشت کردم زیر شلوارکش و باسنش رو فشار کوچیکی دادم . لبام رو گذاشتم روی گردنش وشروع کردم خوردن !سعید یک لحظه صبر کن !سرم رو از روی گردنش برداشتم: جانمسعید مامان همینجوری هم مشکوک شده بود از بس به خودم رسیدم، الکی گفتم دارم میرم تولد ! مواظب باش جاش نمونه و الا دیگه عشق وحال تعطیل میشه ! خود دانی!خودم رو لوس کردم :نمیخوام ! مگه میشه یک هلو تو دستت باشه بعد نخوریش؟ دستش رو انداخت زیر تیشرتم و از تنم درآورد :آقا سعید اولا نگفته که نخور ،گفته درست بخور! ثانیا من که جاهای خوردنی زیاد دارم! اونا رو هر جور دوست داری بخور! دوباره بغلش کردم : قربونت برم که خدا اینقدر تو رو خوردنی آفریده ! چشم ، سعی میکنم جاهایی رو بخورم که مامانی بهمون گیر نده !هنوز شروع نکرده کیرم شده بود عین سنگ و بی تابی میکرد ! نیم تنه اش رو درآوردم و بدنش رو چسبوندم به خودم دستاش پشت شونه هام بازی میکرد و منم نوک انگشتام رو روی پشتش میکشیدم. قلقلکش میومد و هر جایی که انگشتام میرسید رو بیشتر بهم میچسبوند . یک دقیقه ای دستامون نوازش میکرد لبامون می بوسید. خودش پیشنهاد داد بریم روی تخت ! با گفتن چشم ،گرفتمش توی بغل و رفتم سمت اتاق خواب و خوابوندمش روتخت .شلوارکش رو از پاش درآوردم .دوتا بوس زدم به کوسش و دراز کشیدم کنارش.پستون سمت راستش رو گرفتم توی دستم و لب پایینش رو کشیدم توی دهنم .زبونش رو میکشید روی لبام و دستش رو کرد توی شلوارکم .سرکیرم رو چند ثانیه فشار داد و انگشتاش رو حلقه کرد دورش و آروم بالا وپایین می کرد .خوب که لب گرفتیم سرم رو رسوندم به پستوناش شروع به خوردن و مالیدن کردم .دستم رو برم سمت کوسش و انگشت وسطم رو کشیدم روی شیارش، ولی سیما دستم رو گرفت و کشید بالا وگذاشت روی پستونش ! دوباره کیرم رو گرفت توی دستش یکی دو دقیقه پستوناش رو میخوردم ومی مالیدم و دست سیما هم روی کیر و خایه های من مانور میداد .همین که سرم رو از پستوناش جدا کردم ورفتم پایین ،سریع دستش رو از توی شلوارکم کشید بیرون و منو هل دادبه عقب از جاش بلند شد :نمیشه که فقط تو بخوری ،آقا سعید!خیمه زد روم با چندتا بوسه از دور لبم شروع کرد لب گرفتن !دوباره پستوناش رو گرفتم توی دستام و مشغول مالششون شدم .آروم انگشتم رو بردم سمت پایین ولی دوباره لبم رو ول کرد و با اخم و عشوه دستم رو محکم کشید و گذاشت رو پستونش !خم شد و شروع کرد بوسیدن گردنم تا رسید به سینه ام . با زبون روی سینه ام کشید و نوکش رو گرفت بین دندوناش و فشار ریزی داد بحدی خوشم اومد که احساس کردم کیرم چند سانتی بلند تر شد و از زیر شلوار خودش رو به کوس سیما رسوند با تکرار گازهای ریزش و فشار کوچیک باسنش، کوسش رو بیشتر به کیرم می چسبوند و آروم روی کلاهکش حرکت میداد ! با بوسه ریز روی شکمم رفت سمت پایین تا رسید به شلوارکم . پاهاش رو گذاشت یک سمت وشلوارک رو کشید رو به پایین تا درآورد . رفت بین پاهام ، در حالیکه زل زده بود توی چشمام ،یکدستش دور کیرم حلقه شد و دست دیگه اش لونه نرم وگرم تخمام شد . لبش رو گذاشت نوک کیرم !با یک نفس عمیق چشمم رو بستم! لباش دور کلاهک بسته شد وبا زبونش شروع کرد لیس زدن . با گفتن جووونــــــــــــــن نیم خیز شدم ورو ی آرنجام قرار گرفتم . یک دقیقه ای کلاهکش رو لیس ومیک زد و ول کرد .اَه سعید اینجور نگاه نکن دیگه، دلم برات کباب شد! باشه بیا تو هم بخور ! بلند شد پاهش رو گذاشت دوطرف سرم و نشست روی صورتم !اووووف .دهنم رو کامل باز کردم وهمه کوسش رو یکجا بلعیدیم .چند ثانیه ای نشسته ،کو س وکونش رو میکشید روی صورتم و بعدش خم شد و دوباره سرکیرم رو کرد توی دهنش! شروع کرد به مکیدن وبازی کردن با تخمام . چندباری روی کوسش زبون کشیدم و کردم توی کوسش و با دستام و مشغول ماساژ باسنش شدم .هر چی جلو تر میرفتیم صداهای اوم امم سیما ممتد تر وبلند تر میشد و گاهی با کوسش ضرباتی میزد به صورتم .دستام همه جا میچرخید همراه خوردند و لیسیدنام بدنش رو نوازش میکرد . بعد از دو سه دقیقه خوردن تو پوزیشن 69بلند شد وآروم نشست روی کیرم . دستام رو که روی روناش حرکت میکرد با حرص گرفت وبرد بالا و با اخم : سعید تو ممه هام رو دوست نداری ؟! خوب بمالشون برام ! چشم عزیزم !!چشم !چشم .پستوناش رو گرفتم توی دستم و نرم شروع کردم مالیدن .سیما هم آروم روی کیرم بالا و پایین میشد .یک دقیقه ای ادامه داد و خوابید روم و گفت تو بیا روم! چرخیدم روش و با لب گرفتن شروع کردم تلنبه زدن .آه و اوه سیما به ناله تبدیل و عشوه هاش بیشتر شده بود . گاهی جیغ کوچیکی میکشید و هر لحظه سرعت من بیشتر میشد …دستاش رو انداخت دور گردنم وبا بوسیدن لب و صورتم : سعید من از هفته پیش قرص میخورم خواستی بریزی تو، اشکالی نداره! ذوق زده گفتم آی قربونت برم و با هیجان بیشتری به تلنبه زدن ادامه دادم . کشیدم بیرون و دوباره کمی کوسش رو خوردم و چرخوندمش از پشت کردم توش .با سرعت بیشتری جلو عقب میکردم و باسن و پهلوهاش رو ماساژ میدادم .سیما نزدیک اومدن بود ناله هاش بلندتر شده بود و با تکرار تندتر ،تندتر منم تشویق میکرد .سریع درآوردم و دوباره طاقباز خوابوندمش و سریع کردم توش .فنرای تشک هم به کمکمون اومده بود با هر ضربه چند سانتی دوتایی بالا و پایین میشدیم .با قفل شدن لباش روی لبام و دستاش دور گردنم سی ثانیه ای داشت کوس وکونش رو بالا و پایین میکرد تا آروم شد همین حرکاتش باعث شد منم خیلی طول نکشم و تمام شیره وجودم توی سیما خالی بشه . چند ثانیه کیرم پمپاژمیکرد .خیس عرق شده بودیم ،انگار کیلومترها دویده بودیم و به شدت نفس نفس میزدیم.نیم توی آغوش هم بودیم واز هم آغوشی لذت میبردیم .رفتیم دوشی گرفتیم و برگشتیم.نوشته: سعید

53