سلام راستش من خاطره ای دارم که الا تو دوران قرنطینه دوست دارم با شما به اشتراک بزارمسحر زنی ۳۹ ساله بود که هیچ وقت سر از کارش درنیاوردم چشم های ابی داشت بدن به شدت سکسی که به تازگی بود که با شوهرش کات یا همون طلاق گرفته بود سحر بعد از اون خونش همیشه صدا مهمونی میومد من۱۸ سال داشتمو یک پسر معمولی که دوسالی میشد که سینگل بود همیشه کراش داشتم رو زن بزرگتر از خودم و همین ماجرا منو به سمت سینگلی کشوند هیکلی بودم چاق نبودم موهایی کوتاه دور سفید چشم چرونسحر تو اپارتمان ما همسایه دیوار به دیوار ما بود چشم چرونی های من مخصوصا به پاهاش چون من فتیش پا هم دارم متوجه بود چون خیلی ضایع بودم قدش دو سه سانت از من که۱۷۵ باشم کمتر بود ولی واقعا فیت بودسحر منشی شرکت بود چندباری من کمکش خریداشو جابه جا کرده بودمو از نوع کسلیسیا ولی خیلی روش کلید نبودم با همه خوبی های وصف نشدنیش بریم سر اصل مطلب چون نمیخوام با کسشرام سرتون درد بگیرهفردا امتحان داشتمو صدای اهنگ بلند سحر که دیوارش چسبیده به دیوار اتاق من بود میومد هرکاری میکردم خوابم نمیبرد ساعت دو شب بود فردا امتحان مهمی داشتم شانس بد منم اون همسایه بغلیش هم خونه نبودن که بخوان بهش اعتراض کنن با استرس بی میلی مجبور شدم با شلوارک ویه پیرهن کشیدن روی زیر پوش برم در خونشون مامان بابا تو اتاق خودشون خواب بودنو صدا متوجه نمیشدنرفتم اولی باری که در زدم جواب نداد چند بار در زدم تا دیدم داره میاد دم در در خونه رو باز کرد موهای مش پخش پلاش خونه ای که کل اسباب ها تو جعبه بود معلوم بود قصد رفتن داره و اما لباس تنشیه تاپ پوشیده بود بدون سوتین با دامن بوی الکل از خونه زده بود بیرون که من نوعی جا اینکه حشری بشم خایه فنگ شدم اصلا حال طبیعی نداشتو منو نگران کرده بود دیدم سرش پایینه به در تکیه داده گفتم ببخشید من صبح امتحان دارم باید بخوابم هرچی منتظر شدم صدای موزیکو کم کنین نشد انگار با تته پته گفتم اصلا واکنشی نشون نداد سرش همچنان پایین بود به در تکیه داده بود گفتم ببخشید که ول شد طرف عقبو سریع گرفتمش ممکن بود سرش بخوره به دیوارکلا خوابم پریده بود فقط میدونستم باید یه کاری کنم بالا بیاره دستشو گذاشتم روشنم درو بستم که ابروش نره فارغ از هیچ حس شهوتیبردمش دستشویی شروع کردم کمرشو مالیدن چون عوق زیاد میزد بعد چند بار بالا اورددست پاهاش یخ کرده بود با بدبختی بردمش رو مبل نشوندمش چشماش معلوم بود زیادی گریه کرده بود اهنگ تتلو همچنان داشت تو اوج میخوند صدارو کم کردم و رنگ زرد پریده اونو دیدمخواستم زنگ بزنم به اورژانس چون شنیده بودم اگه کسی زیاد بخوره ممکنه سنگ کوب کنه خودم اصلا از این چیزا خوشم نمیود تو جمع رفقا نخورده بودمو همیشه مواظب بودمدست پاچه تلفن خونه رو برداشتم که سحر رو مبل بود گفت نهخیلی اروم گفت رفتم طرفش گفت با بی میلی من خوبم زنگ نزنمنم تو رو درباسی موندم دیدم لرز کرده باز میخواست بره سمت بطری من برداشتم رفتم گشتمو از وسایلش پتو پیدا کردم با این که بهار گرمی بودنمیدونستم چی کار کنم دیدم بی حال بعد چند دیقه یه گوشه خوابش برده نمیدونستم برم یا وایسم ساعت نزدیک سه شب بود هفت صبح باید سر جلسه میبودم ولی بیخیال شدمو گفتم باید همینجا بخوابم از شدت خواب چشمام رو مبل سنگین شد خوابم رفتیهو صدای افتادن بطری شیشه ای شنیدم شنیدم نفهمیدم چی شده دیدم باز دوباره سحر با بطری نشسته کف اتاق داره سیگارمیکشهگفتم سحر خانم حالتون خوبهلبخند زد گفت بهتر از این نمیشم ساعت پنج صبح شده بود معلوم بود من باز خوابیده بودم مست کرده بود گفت میشه یه چیزی درست کنی گفتم چیی!!گفت گشنمه لطفا با تعجب رفتم سر گازش اشپزخونه هنوز کامل جمع نشده بود براش املت درست کردماوردم به شدت داشت میخورد گفت کمکم کن بلند شم بلندش کردمو باهاش راه اومدم تا دم در حمومدیدم تلو تلو جلو من لباساشو در اورد بی توجه بدن برنزه داشت سینه های هفتاد پاهای استخونی بی لاکش منو حشری میکرد همه چی تموم بودرفت زیر دوش ابو باز کرد هی تلو میزد کم بیش بدنشو اروم میشستموهای تا کمرش از شق درد داشتم میمردم ولی از یه طرف مواظب بودم نیوفته که یهو داشت میوفتاد که رفتم جلو کمرشو گرفتم لباسم خیس شده بود زد زیر خنده مستی وارش گفت اخ لباساتو در بیار عزیزمشروع کرد به عشوه اومدن منم که یوزارسیف نبودم با اینکه بدنم از بی خوابی داغون بود لباسامو دراودم دیدم لباشو گذاشت رو لبام زیر دوش من بلد نبودم بعد چندبار راه افتادم منم همراهی کردم بوی الکل دهنش اذیتم میکرد دستای استوخینشو میکشید رو بدنم تا کیرمادم خر کیری نبود تقریبا ۱۶ سانت کلفت بود دستشو دور کیرم حلقه کرد و عقب جلو میکردخوشبختانه جق خیلی کم میزدم استانه تحملم بالا بودنشستو شروع کرد برام ساک زدن مدام دندون میزد ولی حس جالبی بود برام چون مست بوددندون زدنش کیرمو خیلی اذیت کرد ولی نمتونستم چیزی بگم کسش سیاه بود ولی قشنگ ممه های نوک قهوه ای بلندس کردمو شروع کردم خوردن ممه هاس اه ناله میکردتا رو زانو نشستمو کسش رو شروع کردم به خوردنمهارت نداشتم. اصلا و اماتور بود منو بلند کرد کشوند سمت وان من خوابیدم توش اونم اومد لی مقدمه با کسش نشستن رو کیرم حس داغی مرطوبی کس برام فوق العاده بود بالا پایین میکرد خودشو منم فقط سعی میکردم کنترل ابمو داشته باشم که اونقدر موفق نبودم بعد پنج مین ارضا شدم سحر کنار خوابید تو بغلم منم نمیدونستم چی کار کنم …دوستان چون خیلی طولانی شد بقیه اون روز فقط صرف جمع کردن شد که بگم حوصلتون سر میره خلاصه بگم که چون پدر مادرم فکر میکردن من زودتر از خونه رفتم برای امتحان نفهمیدن و منم مجبور شدم با رفیقم جمعش کنمو با مکافات زیاد اگه خواستم بعدی رو بنویسم توضیح کامل میدم بایزنوشته: ممد
142