این یه داستان فانتزی با تم gender benderآروم دستامو تکون دادم …مممم نرم بود …چشمامو نیمه باز کردم … کجا بودم؟ یادم نمیاد … یه لحظه خیره شدم به زنی که توی بغلم خوابیده بود … آها یادم اومد … چند ساعت پیش اینو کردم … چیز بدی نبود ولی اسمش یادم نمیاد … دست کردم توی موهاش و نوازش کردم … خودشو توی خواب یکم تکون داد … بوی عطر شیرینی میداد … لبای بزرگشو بوسیدم … غرق خواب بودبلند شدم یکم قدم بزنم … بدنم حس کوفتگی داشت …رفتم لب پنجره پرده رو زدم کنار … شب بود و ماه بین ابرها خودشو نشون میداد … کجا بودم؟ آره خونه همون خاله ای که این دختره رو معرفی کرد بهم …اتاق بدی نبود … ولی وسایلش کهنه به نظر میرسیدن … یه تخت و یه میز و یه کمد … الان که بلند شده بودم دیگه بوی عطر دختره نمیومد بوی کنار پنجره بوی سیگار و کهنگی از پرده میومد …کمد روی درش یه آینه ی قدی داشت … توی نور کم مهتاب انعکاس بدن لخت خودمو میدیدم …چرا اسم دختره یادم نمیاد؟ یه نگاه بهش کردم … قیافه معمولی با لبای پروتز کرده … اما موهاش خوب بود پر و بلند … ولی باسن خوبی نداشت … باسن خودم توی آینه از باسن اون بهتر بود … باسنش تخت تخت بود … سینه هاشم کوچیک بودن … چه میشه کرد دیگه با این وضع کم پولی بهتر ازین گیرم نیومد … خسته شده بودم بس خودمو مالیده بودم برای تنوع بد نبود…بهتر از هیچی بود … اسمش ش داشت فکر کنم … شهره؟ شهلا؟ … نمیدونم … ولی خوب شانس داشت بدون هیچ تلاشی و زحمتی راحت میاد میخوابه و حال و پول رو باهم میبره … بعد من باید خودمو جر بدم که چندرغاز پول بزارن کف دستم …اعصابم خورد شد … رفتم سمت لباسم و سیگارمو از داخل جیب برداشتم … شانس گه که میگن همینه … فندک کجاست … افتاده جایی حتما …کشوی میز رو باز کردم شاید داخلش کبریتی فندکی باشهکشو پر آت و آشغال بود … ولی فندک نبود … یه بسته قرص توجهمو جلب کرد …. برش داشتم توی نور گرفتمش … . چیزای عجیب غریب روش نوشته بود … چنتایی هم خورده شده بود … حتما قرص خوابی سردردی چیزیه … قرص اورژانسی نیست نه نمیخوره … سیگار که کوفت شد بزار یکی ازین بخورم بخوابم تا صبح و بعد گورمو گم کنم …بدون آب انداختم بالا …رفتم روی تخت پشتمو کردم به دختره … این چیه دیگه … چه دلدردی گرفتم یهویی … قرصه تاریخ مصرف گذشته بود … چرا اینقدر سریع دلدرد شروع شد … این چه کوفتی بود … دلدردم بیشتر و بیشتر شد … همینحوری از دلم شروع شد و همه جای بدنم رو گرفت … خواستم داد بزنم اما نفسم از درد بالا نمیومد … به خودم میپیچیدم از درد … نفهمیدم کی از تخت افتاد روی زمین …یهو درد شروع کرد به کم شدن … همونجوری که یک باره شروع شد یکباره هم تموم شد … آخیش کم کم تونستم نفس بکشم … اه این چه شانسی هست که من دارم … بلند شدم که برم روی تخت بخوابم … سایه ای رو داخل آینه دیدمسرمو چرخوندم سمت آینه … این کیه؟داخل آینه یه زن لخت داشت نگاهم میکردسرمو تکون دادم اونم سرشو تکون داد… دستمو بالا بردم اونم دستشو بالا برد … من تغییر کرده بودم…یه نگاه به سینه ام انداختم … الان دیگه سینه های قبلیم نبودن خیلی بزرگتر شده بودن …این دیگه چیه …لامپ اتاق رو روشن کردم … دوباره خودمو توی آینه نگاه کردم … نه واقعا من بودم …چه غلطی بکنم … کجا برم … نگاه به تخت کردم … دختره غرق خواب سرشو چرخونده بود که نور لامپ اذیتش نکنه …نمیدونم چی شد … گفتم باید فرار کنم … سریع لباسامو پوشیدم رفتم بیرون … شروع کردم توی جنگل دویدن …الان چی میشه؟ من دیگه پسر نیستم؟ الان یه دخترم؟؟ … خانواده ام … شغلم؟ من دیگه نمیتونم با این قیافه برم سر کار … پاهام دیگه نای دویدن نداشت … تکیه دادم به یه درخت … نشستم پای درخت و زانوهامو بغل کردم… چرا من اخه ؟ چرا من؟ یهو زدم زیر گریه …توی حال خودم بودم که متوحه تغییر هوا نشدم …تا وقتی چند قطره بارون خورد توی سرم … سرمو بالا کردم … ابرها ماه رو پوشونده بودن و همه جا تاریک بود … بارون هم میومد کم کم داشت شدید میشد … نباید اینجا میموندم … بلند شدم … وسط جنگلم … جاده کجاست … باید اول جاده رو پیدا کنم … این طرف اونطرف نگاه کردم … نور در حال حرکتی رو دیدم … حتما یه ماشینه که توی حاده حرکت میکنه … زیر بارون راه افتادمرسیدم به جاده … پاهام درد میکرد … حتما خیلی راه رفتم … کنار جاده نشستم … ماشینی توی جاده نبود … نمیتونستم زیاد زیر بارون بشینم … راه افتادم و حاده رو ادامه دادم … بارون دیگه داشت واقعا شدید میشد … یهو یه نور دیدم … یه ماشین داشت میومد سمتم … اخیش نجات پیدا کردم واقعا سردم شده بود …نجات؟ احمق تو الان دختری یکی با این وضعیت ببینتت که آبروت میره … ماشین کنارم ایستاد … نه من باید برم … راه رفتنم رو ادامه دادم … صدای باز شدن در ماشین اومد+خانم خانم کجا میری؟ بارون شدیده بیا میرسونمتقدم هامو تندتر کردم … نباید با این وضعیت دیده بشم…+خل شدی دختر؟ کجا داری میری؟ با توامهمینطوری که میگفت صداش نزدیک تر میشد … که حس کردم یه دستی بازومو گرفتخواستم دستمو رها کنم ولی نتونستم … برگشتم … خوب نمیدیدم … چشمام خیس بود نمیدونم بابت بارون بود که داشتم میومد یا گریه کردنم … بازوم درد گرفت … زورش زیاد بود … منو با خودش کشید سمت ماشین+بیا دختر توی این بارون لباس درست حسابی نپوشیدی مریض میشیبارون الان دیگه شدید شدید بود+بشین داخل ماشینمنو روی صندلی کنار راننده نشوند+صبر کن ببینم چیزی دارم بیارم براتصدای در صندوق عقب اومد و با یه پتو مسافرتی برگشت … پتو رو انداخت روم+اینحوری سرما نمیخوریدر رو بست و خودشم نشست پشت فرمون+اسمت چیه؟ خونتون کجاست؟ اهل کدوم روستایی؟ این موقع شب اینجا چکار میکنی؟فقط داشتم قطرات بارون رو نگاه میکردم که از روی شیشه می لغزیدن میومدن پایین…+چرا جواب نمیدی؟یهو آسمون رعد و برق زد … ناخودآگاه پریدم … زدم زیر گریه … بلند بلند هق هق+باشه باشه نترس چیزی نمیشه چیزی نمیخواد بگیراه افتاد … منم همینجوری اشکم میومد … نمیدونم چرا ولی دوست داشتم اشک بریزم … بیرون جنگل رو زیر بارون تماشا میکردم… یهو ماشین وایساد+دختر خانوم این روستای شماست؟سرمو تکون دادم که نه نیست …+نیست؟ مطمئنی ؟ این نزدیکترین روستا هستاباز سرمو تکون دادم … ماشین دوباره حرکت کرد …+من اینجا رو خوب بلد نیستم همین یه روستا رو میشناسم هوا هم خیلی بده فردا میگردیم دنبال خونتون باشه؟یکم مکث کرد … من هنوز بیرون رو تماشا میکردم+امشب میریم توی ویلای من فردا صبح میریم دنبال خونتون اوکی؟جوابی نشنید و پاشو روی گاز بیشتر فشار داددر ویلا باز شد و ماشین رفت داخل … دست منو گرفت و زیر بارون با خودش برد داخل ویلا+کسی نیست تنهام اینجا بیا داخل+شدی مثل موش آب کشیدهیه ویلای بزرگ و مجلل … پر از وسایل جورواجور … جای عالی بود تا حالا اینجور جایی نبودم…یهو دیدم نیست … کجا رفت+آب خوبه گرمه برو دوش بگیر خیلی گلی شدیاومد دوباره دست منو که مات و مبهوت ویلا بودم رو گرفت و دنبال خودش کشوند… قد بلند بود و هیکلش هم بزرگ بود و چهارشونه … من جلوش خیلی کوچولو بودم … موهاش یکم جوگندمی شده بود پس زیاد سن نداشت+اینم از حموممنو هل داد داخل حموم و در و بست+دوش بگیر بیاوای چه حمومی بود … چند لحظه وایسادم حموم رو نگاه کردم … چقدر پول خوبه … یهو چشمام به اینه افتاد …توی آینه یه دختر با موهای ژولیده و سیاه که روی صورتش ریخته بود داشت نگاهم میکرد… واقعا موش آب کشیده شده بودم … وای سینه هام چرا اینقدر بزرگ شدن … دکمه بالایی پیرهنمو رو نبستم … یا بستم باز شده … چاک بین سینه هام معلومه … پیرهن چهارخونه ام خیس خیسه و اینطرف اونطرفش گلی و کثیف شده … . و خیلی بد چسبیده به بدنم … میتونم گردی سینه هامو کامل از روی این لباس خیس ببینم …چرا پیرهنم اینقدر بلند شده … تا وسطای رونم میرسه … نه برعکس قدم کوتاه شده … شونه هام دیگه اون حالت چهارشونه رو ندارن … شکمم تخت شده و دیگه شکم مردونه ندارم…شلوار جینم برام بلند شده دیگه… پر از گله … الان متوجه شدم که چقدر برای رونای جدیدم تنگه … حتما وقتی میپوشیدم اینقدر فکرم مشغکل بوده که توجه نکردم… یکم چرخیدم تا باسنمو ببینم … یه باسن گرد تپلی نصیبم شدهبود … دستمو زدم بهش چه نرم و ژله ای بود حتی از روی شلوار جین … نه زیادم بد نبود دختر شدنا …دختر شدن؟ چرا بقیه جاهامو رو خوب نبینم… لباسامو سریع در اوردم… چه سینه های گرد و خوش فرمی … نوکشونم صورتی بود … چه سکسی … فک کنم ۸۵ باشن دیگه … توی دستمام گرفتمشون … اره ۸۵ هستن … چه نرمن … الان خیسم هستن … با انگشتم کشیدم روی نوک سینم … ممممم چه حس خوبی داره … نوک سینه ام سریع سفت شد … با انگشتم شروع کردم باهاش بازی کردن … بین دوتا انگشتم گرفتمش و فشارش دادم … وای محشر بود… خیلی حس خوبی داشت … شل شدمناخوداگاه دست دیگم رفت پایین روی کسم … انگشتمو که گذاشتم روی چوچولم به زور خودمو سرپا نگه داشتم … پاهام میلرزیدن … همونجا نشستم … یه دستم روی سینه ام بود یکی روی کسم … کم کم سرعت مالشم رو بیشتر میکردم … روی ابرها بودم چه حس عالی بود … با هر مالشی که میدادم یه پالس از چوچولم یا نوک سینم شروع میشد و توی کل بدنم پخش میشد … چقدر خوب و دوست داشتنی بود … اووهههووم خیلی عالیه … آره …+دختر خانوم حالت خوبه؟صداش یهو منو به خودم اورد… دستامو برداشتم از روی سینه و کسم-بله خوبماین چه صدای نازک و مخملیه؟؟؟ صدای من بود واقعا؟+پس میتونی حرف بزنی گفتم چند وقتی هست داخلی مشکلی پیش نیومده باشهبا خنده اینو گفت … چه صدای مردونه ی خش دار خوبی داشتا … صداشو دوست داشتم … به خودت بیا مرد تو یه مردی حتی اگه ممه و کس داشته باشی تو یه مردی یه مرد بکن … آره ولی صداش خیلی خوبه ها … قدشم بلنده … چهار شونه هست … دستاشم قویه … یاد وقتی افتادم که بازومو گرفته بود … به خودم اومدم دیدم باز یه دستم روی کسمه یکی روی سینمنوشته: کلوچه