سلام اسم من فرشادامروز میخام یکی از خاطرات ۱۸ سالگیم یعنی ۲ سال پیش که دردناک ترین و در هین حال لذت بخش ترین خاطرم بود رو بهتون بگمشخصیت های اصلی داستان:👇نازینا👄(شخصیت اصلی⭐️)فرشاد👤(خودم)سپیده👩🏼(مادر نازینا و خاله من)مهتاب👩🏻(مادرم)خب، بزارید برگردم به دوران بچگیم، از زمانی ک مغزم یاد میده منو نازینا باهم بودیم به علت رابطه صمیمی بین مامانم و خاله سپیده منو نازینا هم خیلی تو بچگی صمیمی شدیم و نازینا یک سال از من کوچیکتر بود،تو دوران بچگی خیلی دختر خوشگلی بود، موهاش یکم موج داشت،رنگ پوستش سفید بود و چشمای قهوه ای روشن و قشنگی داشتقد متوسط رو به بلند و هیکل پر و تقریبا درشتی داشتیعنی میشه گف نسبت به دختر بودنش خیلی هیکلی و درشت بودو تو دوران بچگی و قبل از بلوغ از من قد بلند تر بودخیلی هم دختر رک و گرمی بوداصلا خجالتی نبود و همه چیو رک میگفتاین اخلاقشو از بچگی داشت تا به همین امروز که الان دارم بهش فکر میکنماما خصوصیات ظاهریش نههمون خصوصیاتی بود که گفتم تا اینکه به ۱۶ سالگی رسیدموهاشو کوتاه کرد و یه حالت باحال پسرونه زد، دور سفید و خط هم انداخته بودشبیه این تتو آرتیست های خارجی شده بود👩🏻🎤و رنگ موهاشم کامل مشکی پر کلاغی کرد،و سر این قضیه با مامانش بحثش شد که مامانش گفت:دختر آخر کار خودتو کردی!؟؟نازینا:گفتم که، دلم میخاد این مدلی بزنمخاله سپیده:غلط کردی دلت خاست،به این فکر کردی جواب معلمتو چی بدی؟نازینا:معلم نمیبینه زیر مقنعم چیهو با ی حالت عصبی و بغض ته گلوش گف حالا که با بقیه دخترا فرق دارم،دلم میخاد کلا فرق داشته باشم و بعدش بدون گفتن هیچ حرفی با سرعت از خونه رفت بیرون.خاله سپیده بغض کرد و نشست روی مبلمامانم نشست کنارش و میخاست دل داریش بدهو بهم گفت:من حواسم به خالت هست، تو برو دنبال نازینامن با سرعت رفتم بیرون به دم در که رسیدم چپو راستمو نگاه کردم دیدم که ته کوچه داره با عصبانیت تند تند قدماشو برمیداره، منم دویدم تا برسم بهش، از دور صداش زدم و بهش گفتم که صبر کنهنازینا:فرشاد الان اصلا حال و حوصله ندارم،فقط دلم میخاد تنها باشممن:این چه حرفیه الان تنهات نمیزارم،راستی مدل موهات خیلی باحاله کجا کوتاه کردینازینا هم با بغض و یکم اشکی که توی چشماش جمع شده بود گفت:گفتم که، الان حال ندارم راهتو بکشو برو خونهمن:منم بهت گفتم که تنهات نمیزارم،تو اصلا کار اشتباهی نکردی.نازینا هم یهویی خودشو زد به عصبانیت و گفت:گفتم برو گمشو دیگهبرو با همون رفیق کصخلت بگرد الان حوصلتو ندارممن که حقیقتا هم یخورده ازش ترسیدم و هم ازش ناراحت شدم چون به دوستم که عینکی بود و یکم قیافش زشت بود توهین شده بودبهش گفتم:تو اول تکلیفتو با خودت مشخص کن بعد راجب دوستای من نظر بده، ی روز میری موهاتو فر میکنی، یروز هم مثل پسرا کوتاه میکنیو با لحن تمسخر آمیز گفتم: نکنه ترنسیاشک تو چشمای نازینا جمع شد و گفت:بهت قول میدم ی روزی میرسه جلوم زانو میزنی و بخاطر حرفی که الان زدی و معذرت خاهی میکنی، و راهشو کشید و رفتمنم از همون لحظه پشیمون شدم از حرفی که از روی منظور نزدم بهش، اما سرجام میخکوب شدم و نتونستم تکون بخورماون لحظه با این حرفش خیلی منو ترسوند، چون همیشه حرفش حرف بوده و هر قولی که میداد رو عملی میکردو انقدر کارکتر قوی داشته که من ازش بترسم و نگران باشماما در هر صورت خاستم با این دیدگاه که این حرفش از روی عصبانیت بوده و منظوری نداشته خودم خودمو آروم کنمو طبق عادت افتضاحی که داشتمرفتم پاتوق همیشگیم و با یکی از دوستام ب اسم پویا (همونی که نازینا مسخرش کرده بود) که خیلی پسر سالم و خوبی بودمن ی عادت بدی داشتم و هر عصر توی این پاتوقی که میگم درواقع ی جای خلوتی بود که معمولا کسی از اونجا رد نمیشد میرفتم و ی نخ سیگار میکشیدم و فکر میکردم که بزرگ شدم و فاز میگرفتماون روز پویا هم یهو گفت که میخاد ی نخ بکشهو انقدر گفت که اخر کوتاه اومدم و ی نخ بهش دادمیکم باهم حرف زدیم و بعد ۲ ساعت من برگشتم خونهوقتی برگشتم دیدم که خونه خالیهبا خودم گفتم حتما مامانم خونه خالسرفتم خونه خاله که خونه کناریمون بودتا اومدم و درو بستم مامانم و خاله سپیده دویدن سمتممامانم:چرا انقدر دیر اومدی؟؟من:با پویا بیرون بودم مامانهمین نزدیکا بودیمخاله سپیده: خاله نازینا رو ندیدی؟من:نه خاله، رفتم سمتش اما گفت که میخاد تنها باشه و راهشو کشید رفتفکر میکردم تا الان اومده باشه خونهخاله سپیده که دیگه خیلی نگران شده بود و اومد مانتوشو برداره و بره دنبالش که یهو صدای در اومد و نازینا اومد داخلاول که اومد توی خونه با ی نفرت و حس انتقام جویی به من نگاه کردبعد خم شد و بند کفششو باز کرد و کتونیاشو دراورد و بدون هیچ حرفی رفت توی اتاقشمامانش هم چند دقیقه بعد رفت و توی اتاق و باهاش حرف زد و ازش معذرت خواهی کردبعد خاله سپیده و مامانم رفتن بیرون و میخاستن ی چیزی برای نازی بگیرن تا از دلش در بیاداونا رفتن و منو نازی تنها شدیممن رفتم پشت در اتاقش و گفتم:نازی خیلی خیلی ازت معذرت میخامبخدا حرفم از روی منظور نبودفقط بخاطر حرفی که به پویا زدی ناراحت شدم و اینو گفتمبنظر من که خیلیم تیپ خفنی داریهیچی نگفت و بعد چند ثانیه در رو باز کرد و اومد بیرون توی چشمام نگاه کردو بهم گفت:پس حرفی که بهم زدی جدی نبود اره؟من:نه بخدا گفتم که، معذرت میخامنازینا: آها!، حرفایی که من زدمو یادته؟ تک تک اونا جدی بودمن که میدونستم هنوز از دلش در نیومده و هنوز دنبال انتقامه بهش گفتم: اوکی چکار کنم که منو ببخشی؟نازینا:هرکاری؟من:هرکاری که بگینازینا: جلوم زانو بزن و التماسم کن که ببخشمتمن ی پوزخند زدم و گفتم:آها باشه، دیگه چینازینا: ببین فرشاد، ب این همه سال دوستیمون قسم میخورم، واقعا به نفعته همین الان تا مجبورت نکردم و چیز سخت تری ازت نخاستم این کار رو انجام بدیمن:داری شوخی میکنی دیگه!؟اخه این چ کاریه میخایی من انجام بدم!!نازینا:پس انجام نمیدی دیگه نه؟من:معلومه که نهنازینا:اوکی صبر کن،گوشیش رو بهم نشون داداز من و پویا که داشتیم سیگار میکشیدیم عکس گرفت.و تهدیدم کرد که اگه هرکاری که میگه رو انجام ندم،میره به مامانم و مامان پویا میگهو اینکه این عکس رو چند جا سیو کرده پس تلاشی برای گرفتن گوشی نکنممن بیشتر بخاطر پویا میترسیدم پسبدون اینکه حرفی بزنمهمون لحظه به زانو دراومدم و گفتم:نازینا ازت خواهش میکنم که منو ببخشی،معذرت میخامنازینا با یک لبخند تمسخر آمیز گفت: wow فکر نمیکردم انقدر سریع سر عقل بیاییبعد پای راستشو اورد جلوتر و دست به کمر وایستاد و گفت:سجده کن و پامو بوس کنمن با تعجب سرمو بردم بالا نگاش کردمدیدم که اصلا شوخی نداره و با جدیت تمام داره بهم نگاه میکنهخیلی برام سخت بودبا این کار دیگه بیش از حد غرورم له میشداما چاره ای نداشتم و مجبور بودم تن به دستورای نازینا بدمسجده کردم و لبمو بردم سمت پاشهمون لحظه ک لبم پاشو لمس کردی حس عجیب بدنمو فرا گرفتنمیدونم چجوری ولی خیلی خوشم اومد و تحریکم کردانگار که سال ها منتظر چیزی بودی و بهش رسیدیباعث شد که کیرم بلند شهبوسیدن پاهاشدر حالی که تازه چند دقیقه پاهاشو از کتونی اورده بود بیرون اونم بدون جوراب و پاهاش بو میداد هم تحقیر آمیز بود و هم خیلی برام لذت بخش بودبعد از اینکه پاشو بوسیدم گفت:آفرین سگ خوبحالا همینجوری چهار دستوپا مثل ی سگ بیا دنبالمثانیه به ثانیه با حرفاش بیشتر تحقیرم میکردرفت نشست روی مبل یک نفره و پاهاشو از هم باز کرد و زیپ شلوارش رو کشید و دکمشو باز کرد اما شلوارشو نکشید پایینمن کاملا از کاراش تعجب کرده بودم که یهو گفت:حالا دوباره سجده کنو از شصت پام شروع کن بوسیدن و همینجوری بیا بالامن که کامل جا خورده بودم گفتم :نازینا داری چ غلطی میکنی اینکارا چیه دیگهاین چجور انتقام مسخره ایه ک میگیری!؟؟ چرا دکمه شلوارتو باز کردی؟یهو عصبی شد و محم با دستش دهنمو گرفت و کشوند سمت خودش و گفت: اینجا تو سگ منی و هرچی میگم رو گوش میدیحالا یا فوری کاری ک گفتمو انجام میدی و یا همین الان عکسارو میفرستم برای خالهفهمیدی!!؟منم از ترسم گفتم: اره فهمیدمکه محکم زد تو گوشم و گفت:بار اخرت باشه اینجوری حرف میزنی جلوی منباید بگی بله ارباب نازیفهمیدی یا ن؟من در حالی که اشک تو چشمام جمع شده بود:بله ارباب نازیاونم لپمو کشید و گفت:افرین توله سگحالا شروع کنمنم از شصت پاش شروع کردم به بوسیدن، پاهای خوش فرم سکسی و سفیدی داشت که لاک نارنجی زده بود بهشونهمینجوری ک میبوسیدم و میومدم بالا لحظه به لحظه بیشتر تحریک میشدمولی چون شلوار پاش بود لبم فقط تا بالای مچ پاش رو میتونست کامل حس و لمس کنههمینجوری میومدم بالا ک به رون پاش رسیدم گفت صبر کنیک لحظه پشتشو اورد بالا و شلوارشو کامل کشید پایینشرت آبی پاش بودولی توی شرتش باد کرده بود انگار ک چیزی توش قایم کرده باشهنازینا: چیزی ک امروز میبینی قراره جوری مجازاتت کنه که هیچوقت یادت نره و هیچ وقت اون آدم سابق نشی.بعدش بلند شد و جلوم وایستاددر حالتی که من جلوش زانو زده بودمشرتشو یهوی کشید پایین و…خدای من، هیچ وقت یادم نمیره اون روز چی دیدمی کیر سفید گندهههه، دور بر ۲۰ سانت طولش بود و خیلیم کلفت بود، قطرش تقریبا ۷ سانت بودو یک قوس و انحراف کوچیک رو به بالا داشت که خیییلی خوش فرمش کرده بود.کیرش سفته سفت شده بود از حشریت و رگای کیرش زده بود بیرونو واقعا به شدت تحریک آمیز بوداز دو جهت جا خورده بودماول اینکه چطوری این همه مدت همچین چیز مهمی رو تونسته مخفی کنهو دوم اینکه، چرا من انقد از کیرش خوشم اومده بود، من که کونی نبودمهمینجوری تو فکر بودم که آروم با کیرش زد رو صورتم و گفت: الو، حواست هستمن:بله اربابنازینا:خوبه، حالا کیرمو بزار توی دهنت و مثل برده ای که چند روزه هیچی نخورده کیرمو ساک بزنمیخام با تموم وجودت و با عشق اینکار رو انجام بدیمثل بچه ای که از سینه مادرش شیر میخوره، تو هم با تمام وجودت دل به کار بدهمنم که واقعا عاشق کیرش شده بودماز خدا خاسته با ولع به سمت کیرش حمله ور شدم❤️آب دهنمو نگه داشتم تا خیسش کنم💦لبامو غنچه کردم💋با دستم آروم کیرشو تو دهنم جا دادم🍆کیرش عرق کرده بود، و یک مزه شور کوچیکی توی دهنم میداد که خیلی دوس داشتم بو و مزه عرقشوو برای اینکه لذت بیشتری ببره و خوشش بیادزبونمو گزاشتم زیر کیرش تا قلقلکش بیاد👅لبامو دور کیرش فشرده کردم تا کیرش قشنگ همه چیو حس کنهو تا جایی ک تونستم دهنمو بردم جلو و کیرشو جا دادم، سر کیرش رسید به ته حلقم ک عق زدمو نتونستم تو دهنم نگهش دارم، کیرش که از دهنم پرت شد بیرون یه آه کشیو نوک سینه هاشو مالوند، کامل حشری شده بودی نگاه به کیرش کردم،دیدم که خیسه خیس شده و آب دهنم داره از سر کیرش میچکهفرصتو از دست ندادم و این دفته بدون اینکه خودش چیزی بگهاول سر کیر صورتیشو مک زدم و بوسیدم💋، و یک گاز کوچیک گرفتمدوباره کیرشو گزاشتم رو زبونم و شروع کردم آروم آروم ساک زدنتپش قلبم رفته بود بالانازینا هم صدای نفساش تند تر شده بود و داشت حال میکرددستشو گزاشت رو صورتم و دماغمو گرفت و کیرشو تا ته کرد تو دهنم ونگه داشتخیلی خشن شده بودنمیتونستم نفس بکشمنازینا گفت: عزیزم هروقت برات سخت شد فقط بهم بگومنم که ی کیر دراز و کلفت رو زبونم بود و کل دهنمو اشغال کرده بودهمه حرفام به صدا های چرتو پرت تبدیل میشدو اونم با لحن تمسخر آمیز و با پوزخند میگفت: ببخشید چی؟؟؟ متوجه نشدم یبار دیگه بگودیگه کم کم داشتم خفه میشدم که کیرشو کشید بیرونتا ی نفس عمیق کشیدمدوباره کیرشو کرد تو دهنم و من دیگه نای ساک زدن نداشتماین دفعه سرمو در اختیارش گزاشتم، تا خودش دهنمو بگاد و من فقط لبامو فشار میدادم و زبونمو لوله کرده بودماین دفعه ۲ دقیقه ادامه داشت که یهو صدای در اومد و مامانامون اومدن داخلما که همونجا جلوی در اتاق نازینا کنار مبل بودیم سریع خودمونو جم و جور کردیمو خاله سپیده اومد مارو دید اما متوجه چیز خاصی نشد، سلام کردیم و خالهاز دخترش معذرت خواهی کرد و ی کادو بهش دادنازینا هم ک دیگه حسابی در نبود مادرش حالشو با من کرده بود مادرشو بخشید و همدیگه رو بقل کردن، خاله سپیده که منو دید که رنگم یکم پریده و یکم بیحالم پرسید:خاله چیزی شده؟ چرا رنگ تو روت نیستمن هنوز دهن باز نکردم نازینا یهو گفت:هیچی مامان چیزی نیست، لقمه بزرگتر از دهنش برداشته.خاله سپیده:این حرفا یعنی چی!؟؟نازینا: رفته بود بیرون با دوستش پویامن که خیلی ترسیده بودم جریانو لو بده گفتم: نه نازینا ترو خدا چیزی نگونازینا هم گفت: نه، باید بگممامان با پویا رفتن بیرون هات داگ خوردنانگاری سوسیسی که فرشاد خورده براش زیاد بودهیکم حالت تهوع گرفتهمن که فهمیدم منظورش از سوسیس بزرگ کیر خودشه، هم خوشم اومد و هم تحقیر شدم ک حس تحقیر آمیز خوبی بوداونم که فهمید من منظورشو گرفتم با ی لبخند بهم چشمک زدتو همین لحظه مامانم اومد و گفت فرشاد اماده شو کم کم بریم که دیر وقتهخاله سپیده اسرار کرد که امشبو بمونیمو این حرفاشاید باورش سخت باشهولی با تمام ترسی که از نازینا داشتماز ته دلم دوس داشتم امشبو اینجا بمونیم تا نازینا ی بلای سرم بیارهاما در اخر مامانم قبول نکرد و گفت باید بریمموقع خداحافظی، من یهو دست نازینا رو گرفتم و کشوندمش ی گوشه و گفتم:امشب ساعت یازده و نیم در خونه بارو یکبار آروم میزنیدرو باز میکنم و میریم روی پشت بوم کار ناتمومون رو تموم میکنیمنازینا با ی لبخند گفت: حتما اینکار رو میکنیمساعت یازده شده بوداز یکجا مثل سگ از این حرفی که زدم پشیمونماز یکجا هم با تمام وجود منتظر بودم ساعت یازده و نیم شهمامانم صدام کرد که میخاد بخابهازم پرسید چیزی میخام یا نک منم گفتم ن و مطمئن شدم که کامل خابش برده باشهبالاخره ساعت یازده و نیم شدقلبم داشت تند تند میزدیهو یک صدای تق اومد که صدای در نازینا بودهمون لحظه انگار روحم از بدنم جدا میشدخیلی سریع و خیلی آروم که کسی بیدا نشه رفتم بیرون درو باز کنمنازینا اومد داخل و پرسید:مطمئنی همه خوابیدن؟من:اره بابا حواسم هست سریع بریم بالا که نمیتونم تحمل کنمنازینا با یک لبخند تمسخر آمیز: تو که ب زور داشتی انجامش میدادی، چیشد یهو دل خواستمن:خودمم نمیدونم چم شده!تنها چیزی که میدونم اینه که اون چیزی که من خیلی وقته دنبالشم بین پاهای توعهنازینا:اگ میدونستم، انقدر منتظر نمیموندم و همون روزی که برای بار اول کیرم راست شد میدادم دستتحالا حرف بسه، بریم بالاخیلی اروم رفتیم بالا و در پشت بوم رو قفل کردیمی جای آلاچیق مانند بود که بعضی وقتا میومدیم بالا مینشستیم اونجارفتیم تو آلاچیق و درشم بستیماین دفعه من عجلم بیشتر بود و تا رفتیم داخل سریع زانو زدم، که نازینا دستمو گرفت و بلندم کردو گفت: عجله نکن عزیزم، آروم آروممنم گفتم:چشم اربابکه اونم گفت:نازینا صدام کنمنو گوشه چسبوند و آروم آروم شروع کرد باهام لب گرفتن💋👩❤️💋👨خیلی داشت حشریم میکرد رفت سمت گردنمانگار اون پسر بودو من دخترکه یهو منم دستمو گزشتم رو سینه هاش که برای نشون دادن رضایتش ی آه سکسی کشید و سرشو گرفت بالاو منم شروع کردم به خوردن گردنش که صدای آه آهش داشت بلند میشداز گردن شروع کردم به پایین اومدنبه ممه هاش که رسیدم یکم مکث کردم و هم مکیدمشون و هم میمالوندمشوناز اینکار جفتمون لذت میبردیمبعد چند دقیقه دوباره رفتم پایین تر که دیدم به به😍از روی شلوارش یچیزی باد کرده زده بیرون🍆شلوارشو کشیدم پایینهمون شرت آبیه پاش بودبوی کیرش خورد توی صورتم و تحریکم کرداول از روی شرت بوش کردم و بوسیدمش، کیرش داغ شده بود،بعدشم میلیسیدم، مزه شور و بوی سکسی داشتبعد چند دقیقه مالیدن صورتم ب کیرششرتشو کشیدم پایینواقعا باورش بازم سخت بود😍ی کیر خوش فرم و بزرگ بین این پاهای سکسی مخفی شده بودمثل هیولایی میموند که توی باغ و سبزه زار زندانی شده باشهاما ایندفعه یکم کیرش کوچیکتر بودخایه های بزرگشم یکم کوچیکتر از قبل شده بودنازینا که فهمید من متوجه تغییر سایزش شدم گفت:کارت خیلی خوب بود، بعد رفتنت نتونستم تحمل کنم، دو بار به یاد دهنت خودمو ارضا کردممن:اشکال نداره،هنوزم از سر من زیادهو شروع کردم با سر کیرش لب گرفتنچون قبل ساک زدن حشریش کرده بود یکم از آبش اومده بود.کیرش هنوز نرم بودکامل کیرشو گزاشتم تو دهنموقتی کیرشو توی دهنم جلو عقب میکردم، لحظه به لحظه داشتم بزرگ شدنشو توی دهنم احساس میکردماونم داشت حشری تر میشدبعد ۲ دقیقه کیرشو دراوردسفته سفت شده بود و رگاش زده بود بیرون، و از همه بدتر، خیسه خیس شده بود و آب دهنم داشت و ازش میچکیدفکر کنم فهمیده بود که من وقتی کیرش توی این حالته بیشتر حشری میشمدوباره گردنمو گرفت و آورد جلو و ایندفعه خودش دست به کار شد و منم سرمو در اختیارش گزاشتمهمینجوری که نارینا کیرشو توی دهنم جلو عقب میکرد و منم از حشریت داشتم میمردم و نمیتونستم دست به کیرم بزنمچون میترسیدم اگه آبم بیاد نتونم با حس براش ساک بزنمیهو کیرشو دراورد و گفت داره میاد، منم با دستام داشتم تند تند براش جق میزدم که گفت:دهنتو باز کن، سریعمنم تا دهنمو باز کردم. نازینا ی آه کشید. و آبشو پاشوند رو صورتمخیلی آبش زیاد بودچشمو دماغو دهنم پر آبکیر شده بودتک تک قطره های داغ آبشو روی صورتم حس میکردمخودمم شلوارم پایین بود، با ی دستم کیر نرم نازینا رو میمالوندم و با اون دستم جق میزدم، تو حس اسپرمای گرم رو صورتم بودم که تا دست زدم به کیرم سریع آبم اومدبعدش من از زمین بلند شدماونم باهام لب گرفت و گفت:شب فوق العاده ای بود، مرسی عزیزمبعدش تا پایین دنبالش رفتم که برگرده خونهاون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنمو این تازه شروع داستانه«دوستان داستان چند پارت بود که اینی الان خوندین شامل ۳ پارت اولش بود، اگه راضی بودین بقیشو میزارم»ادامه...نوشته: فری
15