قبل از هر چیزی @این داستان فقط یه فانتزیه/واقعی نیست/اگه به این داستانا علاقه ندارید نخونید پلیز/سبک نوشتنم فرق داره ایرادنگیرید@این یه داستان بیغیرتی نیست یه داستان فانتزی خانوادگیهدست خیسمو از تو شورتم در آوردم ؛ صدای آه و ناله اش داشت دیووونم میکرد …از گوشه ی پنجره ی اتاق از بیرون مثل همیشه داشتم نگاهشون میکردم ؛ کیرم داشت میترکید از درد ، کون سفید و اندام فوق العاده اش بدجوری حشریم کرده بود ؛تلمبه هاش به کون بزرگش میخورد و میلرزوندش ، آخ که دیگه نفسم بند اومده بود و نزدیک بود آبم بیاد …چشمامو بستم و آبم پاشید تو شورتم ؛ دستمو در آوردم و رفتم سمت حموم.لعنتی ! من هر ثانیه دارم بهش فکر میکنم!قبلا هم اینطوری بودم؟ نمیدونم ، مهم نیست!مامانم اندامش خیلی هات و خوشفرمه و من بدجوری دیوونشم ، نمیدونم چجوری و از کی شروع شد دید زدنای من بهش ؟؟؟¡اون همیشه یا شلوار راحتی چسبونش پاشه با رکابی یا یه دامن بلند و پیرهنای رنگ رنگیش.هر چیزی که دوست داره میپوشه و هر کاری دوست داره میکنهبراش مهم نیست بقیه چی فکر میکنن ؛ میگه زندگی خودشه! ☺تک فرزند خونه ام و هر چی که میخواستم برام مهیا میکردنچون بابام مهندس شرکت نفته و هر ماه چند روز ی خونه نیست ، بیشتر وقت ها با خودش تنهام.یه مامان مهربون و خوش اخلاق و جذاب که همه آرزوشو دارن 😍مدتیه دیدم بهش عوض شده ، زیاد نگاه کون و ممه هاش میکنم ، یا هر وقت که بغل یا بوسم میکنه حشری میشم!لبای نرم و گرمش … آخ.سعی میکنم وقتی با هم فیلم میبینیم و کنارمه _مثل قبل اما با یه فرق شدید! که اونم دید جنسیمه ؛ یخورده بدنشو بمالم ، گندش بزنن! حتی چند بار ممکنه دیده دارم راست میکنم ؛ نمیدونم!حس خیلی مزخرفی دارم … آخه اون مامانمه! من چه مرگم شده؟....ساعت ۱۲ است ، لامپ اتاقمو نیم ساعت قبل خاموش کردم اما با گوشیم چت میکردم ، خواستم بخوابم و باید میرفتم دستشویی …این صدای چیه! صدای تخته؟رفتم کنار در اتاقش ، کامل بسته نبود و میشد تختشو دید ، دستش تو شورتش بود و ممه های نوک صورتی ۸۵ اشو انداخته بود و میمالید ، کیرم سیخ شد ، آب دهنمو قورت دادم و دستمو بردم تو شورتم ، خیلی یواش ناله میکرد ، کیرمو میمالیدم و ممه هاشو میدیدم ، لامپ کنار تختش دیدشو به سمت در کور کرده بود، کسشو میمالید و ناله میکرد و منم کیرمو میمالیدمخیلی دلم میخواست برم تو اما خیلی میترسیدمباید زودتر ارضا میشدم تا نبینه منو ، تند تر کیرمو مالیدم و نزدیک شدم , آه مامانی دیوونت شدم ، چشمامو بسته بودم و هواسم نبود ، وای نه در رو هل داده بودم موقع ارضا شدنم ، ترس وجودمو گرفت ، نکنه دیده باشه ، سریع رفتم سمت دستشویی و یواش درشو باز کردم و رفتم داخل …...ساعت ۱۰ بود از خواب بیدار شدم ، رو تختم چرخیدم و یاد دیشب افتادم ، گندش بزنن بازم شورتم خیسه ، یه شورت دیگه برداشتم و رفتم از اتاقم بیرون ، مامانم نبودش و صدایی هم نمیومد ، در حموم رو باز کردم و رفتم تو و چشمم به یه چیزی افتاد!شورت قرمزش ، شورت خیس و نرمش توی سبد لباسای کثیفش بود.نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.شورتشو برداشتم و بوش کردم ، واییی که چه بویی میدادکیرم مثل سنگ سفت شدبوی عطر آب کس مامانم دیوونم کردشورتشو برداشتم و مالیدم به کیرم ؛ اوفچه حس خوبی میداد ، نرم و خیس بود مثل یه کس…چشمامو بستم و رفتم تو فکرش ، شبایی که سکسشو با بابام دیدم تصور میکردم ، چقدر حشری و شیطون بود مامان خوشکلم ؛برای بابام هر کاری میکرد و بابامم برای اون هر کاری میکرد.یاد اون شب افتادم ، خودمو گذاشتم جای بابامجلوم زانو زده بود و با چشمای آبی و خمارش نگاهم میکردشورتمو کشید پایین و لبشو گذاشت روی سر کیرم ، حرارت لبش کیرمو آتیش زد ، آخ مامانی کشتی منو ، سر کیرمو گذاشت تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد ، با دستش بدن و تخمامو میمالوندهوش از سرم پرید ، دستامو گذاشتم کنار سرش و اون عقب جلو میبرد سرشو و ساک میزنه براموای دهن داغش داره منفجرم میکنه ، آهههههه ، آبم با شدت پاشید تو دهنش ، چشاشو چند لحظه بست و نگاهم کرد و آبمو قورت داد …چشمامو باز کردم !شورتش خیس شده بود از آبم ، وای نه اینو ببینه میکشه منو!سریع رفتم چندتا دستمال برداشتم ، تا جایی که میشد پاکش کردماما آبم زیاد بود و فایده نداشت زیاد…نمیدونستم چکار کنم!قبلا هم زیاد با شورتاش جق زده بودم اما ایندفعه دیگه خیلی ضایع بود.بیخیالش شدم و رفتم بیرون ، صدای در اومد …مامانم صدام زد : شایان؟گفتم جونم و رفتم سمتش ، چقدر لباس گرفته بود!گفت خواب بودی رفتم فروشگاه بیا کمکم بیارشون داخل…رفتم از پله ها پایین خودش چندتا لباس برداشت منم بقیه رو و پشتش راه افتادم ؛ چند پله عقب تر بودم.بازم چشمم به کونش بود ، حشرم تمومی نداره …چند ساعت بعدتو اتاقم بودم ، بعد از ظهر بود و هنوز ناهار نخورده بودم که صدام زد و گفت بیا برای ناهار …از اتاقم که اومدم بیرون و دیدمش …حس عجیبی داشتم و پر از ترس!نکنه دیشب دیده باشه منو…اه ، شورتو ببینه که بدبخت میشم حتما...نشست روی صندلی جلوم …یه لحظه چشمم افتاد به لباسش ، چرا اینقدر تنگ بود؟دامنشم کوتاه تر شده بود. مثل بقیه روزا نبود.اینا رو برای بابام میپوشید معمولا وقتی که میاد و شب قبل سکس میپوشه ، پرسیدم ازش : بابام امروز میاد؟_با تعجب پرسید نه ؛ چطور؟_اه لعنتی چه سوتی ای دادم ، گفتم هیچییی کارش داشتم ، حالا بهش پیام میدم!غذامو سریع خوردم و سریع رفتم تو اتاقم …از دیشب تا حالا دارم سوتی میدم ، این چه سوالی بود پرسیدم ؟!حالا دیگه حتما میفهمه سکسشون رو میدیدم…وای نه …...معمولا بعد از ظهرا با هم فیلم میدیدیم ، سر ساعت رفتم تلویزیون رو روشن کردم و فیلم رو گذاشتم و بلند گفتم مامان؟گفت الان میام …اومد کنارم نشست و بغلم کرد و گفت پلی کن…نیم ساعتی از فیلم گذشته بود که گفت شایان؟گفتم جونم؟گفت پاهام درد میکنه ، خیلی راه رفتم امروز ، بلدی ماساژشون بدی؟از خدا خواسته گفتم آره ، رو زمین جلوش نشستم و یکی از پاهاشو گذاشتم تو بغلم و شروع کردم به ماساژ دادن پای راستشتا زیر زانو ، یخورده از تو نت قبلا یاد گرفته بودم یه چیزایی …اونم سرشو گذاشته بود رو مبل و چشماشو بسته بود.چون نشسته بود دامنش رفته بود بالاتر ،اومدم برم سمت پای چپش ، پای راستشو که یکم دادم کنار ، چشمام قفل شد!چی داشتم میدیدم ؛ وای خدای من ، مامانم شورت پاش نبود و کس صورتی رنگ ورم کرده اش جلو چشمام بود.یه لحظه هنگ کرده بودممامانم تو همون حالت پرسید : چیشدی؟آب دهنمو قورت دادم و گفتم هیچی ، یخورده دستم خسته شده بود صبر کردم ، پای چپش رو گرفتم و شروع کردم به ماساژ دادنش ، اما چشمم فقط روی کس مامانم بود ، خیلی بد شق کرده بودم و اگه سرشو بلند میکرد میدید که کیرم داره شلوارمو پاره میکنهچشمامو بستم و ادامه دادم ماساژ پاهاشو تا شاید کیرم بخوابهاما فایده نداشت ، کیرمو جا به جا کردم و به بهونه ی آب خوردن رفتم سمت آشپزخونه ، بعد از چند دقیقه برگشتم …فیلم رو دیدیم و تموم شد.مامانم رو کرد به سمتم و گفت پاهام بهتر شد مرسی ، ماساژ بلد بودی ناقلا رو نمیکردی؟ماساژ بدن هم بلدی؟کمرم درد میکنه ، گفتم یه چیزایی بلدم ، گفت پس شب قبل از خواب ماساژم بده ، درد کمرم کمتر بشه ، چشم گفتم و رفتم سمت اتاقم....چه خبره امروز؟ یعنی همه چی اتفاقیه؟ یا واقعا اون داره بهم نخ میده؟؟؟آخه اون؟ مامانم؟کل شب تا بعد از شام داشتم به این چیزا فکر میکردم ،تا اینکه وقت خوابش رسید و بهم گفت ۱۰ دقیقه دیگه بیا تو اتاقم…۱۰ دقیقه گذشت و رفتم تو اتاقش ، از دور دیدم به پشت خوابیده و کون بزرگش بدجور خودنمایی میکرد …نزدیک تر که شدم شوکه شدم …اون…مامانم …(ادامه دارد)نوشته: LoveYouBaby
3