سلام دوستان شهوانیمن سامان ۲۷ سالمه لیسانس it،ساکن تهران قد ۱۸۷ وزن ۸۵ چهره نسبتا خوبی دارم بریم سر اصل مطلب.من از ۲۰ سالگی عاشق دخترداییم بودم اونم منو دوست داشت،سما ۱۹ سالش بود همه فامیل از علاقه ما خبر داشتند.۲۰ مرداد ۱۳۹۶سر یه دعوا ناموسی که به خاطر سما بود ۲ سال رفتم زندان،تو بند که بودم همه فکر و ذکرم پیش سما بود ولی دریغ از یک ملاقات از جانب اون روزها سپری میشد و آزادی من نزدیکتر فقط امید آزاد شدنم دیدن دوباره سما بود.۷ آذر ۱۳۹۸بلاخره آزاد شدم و برگشتم خونه همه خانواده خوشحال از آزادشدنم ولی من دلم فقط چهره دوستداشتنی سما رو میخواست.سامان کجایی تو باغ نیستی!نه خوبم، ابجی سما کجاست؟؟سرشو انداخت پایین چونشو گرفتم سرشو اوردم بالاچرا حرف نمیزنی سما کجاست؟؟سما خونه خودشچرا امروز نیومده اینجا مگه نمیدونه من آزاد شدم؟سامان میگم خونه خودش سما ۱ سال ازدواج کردهچییی؟ازدواج؟باکی؟چرا تا الان چیزی نگفتین؟و هزار و یک سوال بی جواب دیگه من به خاطر سما رفتم زندان حالا اون شوهر کرده؟خواهرم ریز اتفاقات ۲ سال اخیر رو برام تعریف کرداز وقتی دعوا کردی و رفتی زندان دایی مسعود به سما گفت باید دور سامان رو خط بکشی، سما زیر بار نمی رفت میگفت نامردیه که ولش کنم اون منو دوست داره منم اون رو دوست دارم اون به خاطر من پشت میله های زندان، ولی طولی نکشید دایی مسعود رای سما رو زد، اییی من دختر به آدم لات نمیدم به سابقه دار نمیدم بابا و دایی مسعود اختلاف افتاد بینشون، بعد از ۶ ماه خبر اومد سما ازدواج کرده با یه پسر پولدار کارخانه دار.داشتم از عصبانیت منفجر می شدم بلند شدم برم خونه دایی مسعود ولی نگار خواهرم جلوم رو گرفتمیخوایی بری چی بگی هان؟دوباره دعوا کنی؟رفتم تو اتاقم خودم رو حبس کردم به تمام روزای خوبم با سما فکر میکردم که خوابم برد.از فردا رفتم دنبال کار، جایی کار به آدم سابقه دار نمیدادن، بیکاری باعث میشد دوباره به سما فکر کنم به پسرخالم زنگ زدم آدرس خونه سما رو ازش گرفتم کارم شده بود ایستادن جلو خونه سما تا بیاد بیرون. شوهرش هر روز صبح میرفت سرکار تا ظهر ولی سما پاش رو از خونه بیرون نمیذاشت یه خانمی به خونشون رفت و آمد داشت که فهمیدم خدمتکاره،خرید خونه رو اون انجام میداد.بعد از ۲ روز بلاخره سما اومد بیرون بغض کردم نمیدونم چرا،نباید سما با من اینکارو میکرد هر کاری کردم نتونستم برم جلو باهاش حرف بزنم همون جا موندم تا برگشت ۱ ساعتی گذشته بود کلید انداخت درو باز کنه پشت سرش رفتم:سلام سما خوبی؟سما که با دیدنم تعجب و وحشت کرده بود سلام کردسلام سامان تو اینجا چیکار میکنی؟ آدرس خونمو از کجا آوردی؟ بهت نگفتن شوهر دارم؟ برو دیگه هم نیا اینجا جاوید اینجا ببینتت ناراحت میشه برو دنبال کارت.جاوید؟! جاوید دیگه کیه؟ اومدم باهات حرف بزنمجاوید شوهرمه، من حرفی ندارمولی من دارم، دعوتم نمیکنی داخل باهم صحبت کنیم؟با اصرار من و با بی میلی گفت باشه فقط حرفت رو زود بزن و برورفتم داخل خونه، خونه شیک و مجللی بود سما لیاقتش رو داشت رفتیم تو پذیرایی روی مبل نشستم خدمتکار چای آورد سما خطاب به خدمتکارمنیژه خانوم شما بفرما ممنونخواهش میکنم خانوم جان با اجازهخدمتکار رفت سما گفت خب زودتر حرفت رو بگو و برو گفتم:بی معرفت این بود جواب اون همه عشق علاقه میگفتی دوستت دارم عاشقتم این بود؟ببین واسه این حرفا دیگه دیره من گفتم دعوا کن برو زندان من!حرفش رو قطع کردممن به خاطر تو یکی رو با چاقو زدم میفهمی؟ یادت رفته مزاحمت شده بوداشتباه کردیچی میگی سما از عصبانیت بلند شدم رفتم طرفش خودشو جمع کرددستت بهم بخوره جیغ و داد میکنمحرصم گرفته بود دوباره بگو مگو کردیم رفتم جلو گردنش رو گرفتم جیغ بلندی کشید خدمتکار بدو اومد گفت چیشده خانوم جان؟ دید من گردن سما رو گرفتم اون هم داد و بیداد کرد منم صدامو بردم بالا سما به خدمتکار گفت:منیژه خانوم برو زنگ بزن به آقا جاویدخدمتکار رفت همچنان سما رو گرفته بودم عطر تنش دیوونم میکرد حس شهوتم بیدار شد لبامو بردم نزدیک لباش ولی سما لب هاشو محکم بسته بود و صورتش رو برمیگردوند حرصم گرفت دست بردم به باسنش که دوباره جیغ زد و افتاد به التماس با گریه خواهش میکرد که ولش کنمتوروخدا سامان الان جاوید میرسه برو ولم کن زندگیمو خراب نکنولی من انگار که کر مادرزاد باشم خون جلو چشمام رو گرفته بودمانتوش رو آوردم بالا تا قشنگ کونش رو از روی ساپورت حس کنم با شهوت کونش رو میمالیدم و فشار میدادمسما با گریه التماس میکرد که ولش کنم ولی شهوت،حرص،عصبانیت کار خودشون رو کرده بودن.هلش دادم روی مبل میخواست فرار کنه ولی نمیتونست دکمه های مانتوش رو باز کردم یه تاب قرمز زیرش بود از روی تاب سینه هاشو لمس کردم جون چه ممه هایی داری پدرسوخته تابشو دادم بالا سوتین مشکی بدن سفیدش رو بیشتر نمایان میکرد بازم از روی سوتین ممه هاشو مالیدم سرمو بردم بین ممه هاش یه نفس عمیق کشیدم بوی بهشت به مشامم رسید شهوتم به اوج رسید دستمو بردم سمت ساپورت میخواستم بکشم پایین ولی با دستاش سفت کمر ساپورتشو چسبیده بود مجبور شدم ساپورت رو پاره کردم شورت مشکی که ست سوتین بود هوش از سرم برد نتونستم تحمل کنم شلوارمو کشیدم پایین کیرمو گذاشتم جلوی کسش و هل دادم تواز ترس و وحشت کسش خشک خشک بود کیرمو درآوردم یه تف انداختم روش دوباره کردم تو یکم تلمبه زدم دوباره کسش خشک شد ولی نمیخواستم کیرمو دربیارم یکی از ممه هاش تو دهنم بود با دستم اون یکی رو میمالیدم نزدیک ارضاشدنم بود یاد اون کون قمبلش افتادم کیرمو کشیدم بیرون برش گردوندم یه تف زدم به کیرم گذاشتم روی سوراخ کونش یهو صدای گریه هاش بیشتر شدسامان توروخدا نه بسه دیگه پاشو برو الان جاوید میرسه زندگیمو خراب کردی نکنولی من گوشم بدهکار نبود یه هل دادم ولی خیلی تنگ بود خودش هم سفت گرفته بود دوتا چک زدم به کونش شل کرد سر کیرم رفت تو جیغ بنفشی کشید که پرده گوشم پاره شد یه کم دیگه هل دادم داخل که یهو یه جسم سخت خورد تو سرم از بالا افتادم چهره جاوید رو دیدم که با خشم و با چوب محکم میزد تو سر و صورتم.چشمام رو که باز کردم تو بیمارستان بودم دوباره جاوید حمله ور شد طرفم که با سروصدای پرستار حراست بیمارستان جاوید رو از اتاق بردن بیرون دایی مسعود تکیه زده بود به دیوار اتاق و بابام هم پریشان و خشمگین نگاهم میکرد دایی مسعود هرچی از دهنش دراومد بارم کرد و رفت بیرون بابام و مامانم هم رفتن تازه فهمیدم چه گندی بالا آوردم از خودم بدم میومد یاد اون لحظه می افتادمواقعا من همچنین آدمی بودم چاقو کشیدم زندان رفتم الان هم تجاوز به زن شوهردار دوست داشتم زمین دهن باز کنه برم توش.۲ روز بیمارستان بودم ترخیص که شدم هیچکس نیومد سراغم خودم تاکسی گرفتم رفتم خونه قفل در خونه رو عوض کرده بودن خانواده طردم کردن هر روز بیشتر از خودم متنفر میشدم رفتم اصفهان پیش رفیقم کار کردم با رفیقم خونه مجردی داریم الان چند ماه از اون قضیه میگذره ولی هنوز هیچکس سراغی ازم نگرفته میدونم کارم به شدت غیرانسانی بوده ولی اون لحظه من نبودم شیطان و نفرت وجودمو فرا گرفته بود.ببخشید طولانی شد، دوستان شهوت همش ۱۰ دقیقه است ولی بعدش یک عمر پشیمانی به دنبال داره که روزگار آدم رو سیاه میکنهنوشته: پسر کثیف
5