اولین سکس دختر نوجوان حشری

571



تو اوج تنهایی بودم و دلم میخواست کسی کنارم باشه و دوستش داشته باشم. خسته بودم از دنیای درس و کتاب. اصلا برای دل خودم کاری نکرده بودم. دلم یک حضور میخواست. یه همراه.تا اینکه یکی از دوستانم منو به همکار شوهرش برای آشنایی معرفی کرد.اسمش رضا بود.یه پسر خوش تیپ و با وقار. پنج سال از من بزرگتر بود و‌ توی بیمارستان دیگه ای مشغول کار بود. مدتی از آشناییمون گذشته بود که رفت و آمدهامون شروع شد (من چون تبریزی هستم و محل کارم تهرانه٬بیمارستان بهم پانسیون داده بود ولی رضا خونه مجردی داشت) چهار ماه گذشته بود و هیچکدوممون بجز بوسیدن چیزی تحت عنوان سکس رو علناً عنوان نکردیم.چون من جدی و خشک برخورد میکردم وهنوزم یه جورایی رو در بایستی داشتیم.طول کشید تا عاشقش شدم.یکدفعه دیدم با تمام وجود دوستش دارم.و حاضرم همه چیزمو فداش کنم.دخترها خوب میفهمن منظورمو.تمام این سالها درگیر درس بودم و فرصت عاشقی پیش نیومده بود.با یک نفر قبلا دوستی ساده ای داشتم.اما عشق نه.ماه هفتم دوستیمون بود وشب تولدش.براش کادو و کیک و گل و… خریدم و رفتم خونش.شام رو خوردیم و گفت امشب رو باهم باشیم.قبول کردم.و موندم.وقت خواب شده بود.کنارش دراز کشیدم و توی نور ضعیف هالوژن بالای سرمون بهم نگاه میکردیم‌.لباشو نزدیکم کرد.بوسیدمش.با همهٔ عشق.و اون شروع به خوردن لبهام کرد.منم باهاش همکاری میکردم ولبهامونو تا ده دقیقه از هم جدا نکردیم.بعد اومد سمت گردنم و نفسش تنمو مور مور میکرد.گفتم منتظر بودی ببوسمت تا پررو بشی و پیشروی کنی…؟گفت چقدر شیرینی رزا.شروع کرد گردنمو لیسیدن.چقدر حس نیازمو ارضا میکرد.همزمان دستش رو برد تو سوتینم.تسلیم شده بودم.ارومتر شدم.نوک سینمو با دستاش تحریک میکرد.بعد تاپمو دراورد.شروع کرد به خوردنشون.از شدت حسی که بهم القا میشد بیحس شده بودم.نمیتونستم متوقفش کنم.عاشقش بودم و دلم نمیخواست نه بگم بهش…رفت پایین …لای پام.شروع کرد ب خوردنش.لیس میزد و زبونش رو میبرد داخل .آهم بلند شد.دوباره برگشت رو لبام.گفتم تو که منو‌کشتی.پوست برنز اون و سفیدی من تضاد خاصی رو ایجاد کرده بود.خودشم کامل لخت شد.گفت رزا خیلی دوستت دارم.منتظر بودم خودت بهم اجازه بدی.چند ماهه داری منو‌میکشی.ولی نه شب پیشم موندی نه جوری رفتار کردی که بیام سمت بدنت.گفتم امشبم برای تولدت موندم.ته دلم ترس بود و نگرانی.۲۸سالم شده بود و واقعاً دیگه نیاز داشتم.بخاطر خانوادهٔ سنتیم حتی ب سکس کامل با کسی فکر هم نکرده بودم.اما رضا فرق داشت.البته رضا قبلا سکس داشت و بلد بود خوب تحریکم کنه.چون دوست دختر قبلیش مطلقه بود.ولی من بی تجربه بودم.منم شروع کردم به نوازشش.تنش رو می لیسیدم‌.تا به آلتش رسیدم.تا حالا ساک نزده بودم.تهوع اور بنظر میرسید برام.رضا گفت اگه بدت میاد مجبورت نمیکنم.ولی من اینکارو آروم شروع کردم.لبمو بردم سمتش.اول یه بوسهٔ ریز کردمش و اروم زبونمو بهش مالیدمو بردمش توی دهنم.تهوع اور بود برام‌.ولی تحملش کردم.با اینکه پزشکی خوندم ولی خیلی در عمل بی تجربه بودم.تئوری با عملی خیلی فرق داره.بعد رضا منو‌خوابوند.گفتم رضا پردمو نزنی گفت باشه فقط سرشو میکنم تا ارضا شم درد نکشم.سرشو برد داخل و بمن نگاه میکرد.رضارو توی بغلم حس میکردم با تمام وجود و نفس نفس میزدم.ولی التش قلقلکم میداد.تجربهٔ شیرینی بود.نمیدونم چیشد که بهش گفتم بهت اجازه میدم جلوتر ببریش.گفت مطمئنی؟یعنی اینقدر دوسم داری؟گفتم عاشقت شدم دیوونه.تو‌چشمام نگاه کرد و‌گفت رزا تو همهٔ زندگیمی و بعد یکدفعه رضا فشار محکمی دادو وزنشو انداخت روی من … سوزش عجیبی رو‌حس کردم.داغ شده بودم و متوجه خونی که ازم میرفت شدم.رضا چند دقیقه ای تلمبه زد و وقتی دید از شدت درد اشک از چشمام میاد زود ارضا شد ولی من ارضا نشدم چون همش درد داشتم .اینو بهش نگفتم.تمام زیرم خیس بود.عرق کرده بودم و چند جا هم خونی شده بود.گریه هم میکردم.هنوز ناراحت بودم.اما بخاطر اینکه دوستش داشتم خواستم اولین تجربم با عشقم باشه