نامادری نازنین من با باسن خواستنی

4.5K

کوسشو از رو شورت میمالیدم برادرم تنها مشکلش با زنش این بود که چرا اونو باید هر سری بفرستن مرز ماموریت چون اوضاع اونجا هیچوقت خوب نیست و منم درسال که 4یا5ماهشو میرفتم پیش خونوادم زمانهایی بود که اون باید میرفت ماموریت به پا گامای مرزی و چون پدرم آلزایمر داشت تو نبود برادرم نیاز بود که یک مرد تو حونه باشه هیچوقت نمیتونستم تو چشای ناز زن داداش نگاه کنم چون یک حسی بهم دست می‌داد که منم دوست داشتم اونو تجربه کنم و ببینم داشتن یک زن زیبا و قشنگ که مهربون باشه وبا مادرم مثل دوتا دوست باشن چه حسی داره بزرگترین ضربه به خانواده ما تو سال 93 با حمله یکی از گروهای تروریستی به یکی از پادگان‌های مرزی کشور که برادرمم اونجا بودو بخاطرمجروح شدن و خوردن 5گلوله به جای جای بدنش داداشم به شهادت رسید همه چیز یکدفعه از خوشی به قعر تاریکی رفت برای خانواده ما و من حس میکردم دیگه قدرت زندگی ندارم و بدون برادرم هیچی نیستم با کمک مردم و فامیل جسد برادر شهیدم از مرز به تهران و از اونجا به شهرمون آورده شد و با جمعیت زیادی که جمع شده بودن اونو برای خاک سپاری به گلشن زهرای شهرمون بردن و به خاک سپردن گذشتو گذشت ونبود برادرم زن داداشمو افسرده کرده بود و مادرم چندبار بهش گفت تو جوونی و هنوز فقط23سال داری و باید ازدواج کنی اما اون قبول نمی‌کرد اونموقع من نمیدونستم دلیل اینکارش چیه تا یک روز مادرم اومد پیشم و بعد از کمی گریه کردن بهم گفت نظرت درباره معصومه چیه گفتم نظر خاصی ندارم ولی نارحتم براش که نمیتونه بااین قضیه کنار بیاد گفت تو بهش حسی نداری با شنیدن این حرف عرقی رو پیشونیم جمع شد و رفتم تو فکر فردای اونروز مادرم با پدرم رفتن شهرستان برای دیدن خونواده مادرم و من موندم زنداداشم که طبقه بالا بود و با اسرار زیاد خانوادش هنوز برنگشته بود بره خونشون شب دنبال وسیله ای بودم که غذا درست کنم یکهو دیدم یکی در میزنه درو باز کردم ودیدم معصومه با چهره زیباش و باارایشی ملایم و سینی بدست که غذا برای دونفرو روش گذاشته بود جلوی درب ایستاده راهنماییش کردم به داخل اتاق و بعد شروع به خوردن غذا کردیم و من بهش پیشنهاد دادم که تنهایی چرا میخوای بری بالا بزار فیلم بزارم نگاه کنیم بهش گفتم چه فیلمی بزارم گفت یک فیلم قشنگ اگر ترسناک باشه بهتره منم یک فیلم که میدونستم یکم ترسناکه ولی ندیده بودمش گذاشتم خیلی جذب فیلم شده بود تا جایی که بعدچندتاصحنه ترسناک یکدفعه حس کردم یکی دست منو گرفته وداره بهم میچسبیه دستشو روی بازوم بالا پایین می‌کرد و لباشو چسبونده بود به بازوم و هرزگاهی آروم لباشو می‌کشید به بازوهام کم کم دیگه داشت میومد تو بغلم که منم دستمو انداختم دور سینه‌اش مالوندم وکم کم سینه بندشم باز کردم و نوک سینه‌اش که قهوه ای روشن کمرش وچسبوندمش به خودم تو همون حالو هوا بودیم که به یک صحنه نیمه رسید فیلم و من برگشتم تو چشای معصومه نگاه کردم که مثل یک بچه تو بغلم بود و لبامو بردم جلوتر اون فقط نگاه می‌کرد و من لب پایینشو با کنار لبشو دو بوسه آروم زدم و کشیدم عقب باز تو چشماش نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و باز لبامو چسبوندم به لباش و آروم درحالی که بدنشو نوازش میکردم لباشو میخوردم تا اونم شروع به همکاری کرد دیگه سست شده بود و منم شروع کردم با بازی دادن دستم تو کمرشو موهاش گردنشو خوردن و بغلش کردم خوابوندمش رو زمین که رختخوابم پهن بود و یک پامو گذاشتم بین دوتا پاهاش و بافشار ملایم و همزمان بالا پایین کردن پام کوسشو میمالیدم خیلی حشری شده بود اول تاپشو درآوردم بعد از رو سینه بند سینه‌اش مالوندم وکم کم سینه بندشم باز کردم و نوک سینه‌اش که قهوه ای روشن بودن و سایزشون فکر کنم اگر درست بگم 75یا80بودو با نوک زبونم لیس میزدم و گاز میگرفتم دستمو آروم بردم زیر دامنش و کوسشو از رو شورت میمالیدم و اونم صداش در اومده بود و بلند ناله می‌کرد دامنشو که تا سرزانوهاش بود کشیدم پایین و از رو شورت کنار کوسشو شروع کردم گاز گرفتن و کنار روناشو میبوسیدم که مثل برف سفیدو گوشتی بودن و آروم شورتشو درآوردم و با زبون لیس میزدم کوسشو همجاشو خوردم و یک انگشتمو کردم تو کوسش که خیس خیس شده بود همینطور تا دو انگشت وتند تند حرکت میدادم تا ارضا شد و اون منو خوابوند و شروع کرد لب گرفتن تا گردنمو خوردنو رکابیمو درآوردن تا بقیه لباسام که اونارو هم باکمک هم درآوردیم و کیرمو خوابوند رو شکمم و اززیر کیرم تا نوکشو لیس میزد بعد گرفتش تو دستش و شروع کرد به ساک زدن اینقدر محکم مک میزد کیرمو که حسش غیر قابل توصیفه بعد بغلش کردم خوابوندمش وپاهاشو باز کردمو آروم تا اینکه آبم اومد ریختم داخلش کیرمو کشیدم لاکوسش که گفت توروخدا بکنش داخل مردم علی منم با یک فشار کردمش داخل یک آه بلندی کشید و بعد چندبار جلو عقب کردن دوباره برای بار دوم ارضا شد و من یکم آروم ادامه دادم و بعد تندش کردم صدای ضربه های من بهمراه صدای ناله های معصومه خونه رو پر کرده بود تا پوزیشونو عوض کردم و خوابوندمش رو یک طرف و خودمم از روبروش روی یک دست خوابیدم و اون پاشو گذاشت رو پاهام و کیرمو کردم تو کوسش که خیلی تنگ بود و دستمو گذاشتم پشت کونش وتند تند میکردم تا اینکه آبم اومد ریختم داخلش تا صبح دو بار دیگه سکس کردیم و اخریشو تو حمام انجام دادیم و تا3روز بعد که خانوادم برگشتن همینکارمون شده بود بعد برگشتن خانوادم چند روز که گذشت من به مادرم گفتم فکرامو کردم میخوام با معصومه ازدواج کنم که اونم خیلی خوشحال شد الان 4سال از ازدواجمون گذشته و صاحب یک دختر 2ساله هستم که اسمش عسله چون داداشم این اسمو خیلی دوست داشت. این جریان زندگی منه که تو اوج بدبختی واینکه آرزوی مرگ میکردم خوشبخت شدم و همیشه و هر هفته سرخاک برادرم میرم و مطمئنم اونم خوشحاله که همسرش کنار منه و زندگی خوب و راحتی داره داداش حشری, کیر,داداشی کوس, کوس خیس ,جنگل ,آب کیر کوس بدم ,آب کیر برده جنسی ,آنال تینیجر ,سکس خانوادگی سکس خشن ,برده جنسی سوراخ کون ,گشاد ,آب کیر کوس آب کیری کیر بخور ,کلفت کوس کره ای ,تست دو کیر ,سوراخ گشاد کیر سیاه ,کوس پاره زن جنده ,کوس پولی کوس نمای نزدیک تخم بخور ,آنال جنده شهوتی ,حشر بالا کیر خور ,سوراخ کون