شکوفه خانم از کوس بشکفه

...قسمت قبلتعطیلات عید رو جایی نرفته بودیم و میخواستیم تابستون یه سفر اساسی بریم. بابا هم تازه رسیده بود، وقتی مامان سر سفره موضوع مسافرت رو پیش کشید بابا گفت من تازه از سفر اومدم، یه هفته دیگه هم دوباره باید برم، حمید که گواهی نامه داره، ماشین رو بردارین و خودتون برین. مامان تظاهر کرد که ناراحته و کمی هم غر زد ولی خوب می دونستم که از ته دل خوشحاله که بابا نمیاد. دو روز طول کشید تا مقدمات سفر رو فراهم کنیم. بابا مطابق معمول نبودش رو با پول جبران میکرد و پول خوبی بهمون داده بود تا مشکلی برامون پیش نیاد. قرار بود مدت سفرمون یه هفته تا ده روز باشه، صبح زود با بدرقه ی بابا به راه افتادیم. مامان مانتوی مشکی بلند پوشیده بود و چادر سرش کرده بود. کمی که از شهر دور شدیم، مامان گفت یه جایی نگه دار لباسامو عوض کنم، با این لباسا از گرما هلاک میشم. یه جای پارک پیدا کردم و کشیدم کنار. مامان از تو ساک یه مانتوی سفید نازک جلوباز برداشت، بعد اول چادرش رو تا کرد و گذاشت تو، بعد مانتوی سیاهش رو دراورد. حالا مامان با یه تاپ بدون استین قرمز و یه شلوار سیاه تنگ پشت ماشین وایساده بود، دو سه تا از تریلی هایی که رد میشدن واسش بوق های بلند و کش دار زدن، مامان بهم نگاه کرد و لبخند زد. بعد مانتوی سفید رو پوشید و دوباره نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم. بچه ها رو صندلی عقب مشغول بازی و هیاهو بودن. تو مسیر غیر از یکی دوبار دست کشیدن به رون گوشتی مامان کار دیگه ای نتونستم بکنم. مقصد اول شمال بود، اگه بخوام دقیقتر بگم انزلی. نهار رو توی مسیر خوردیم و رسیدیم به انزلی، اول رفتیم به یه متل، سوییت هایی که داشتن همه یه اتاق بودن که یه اشپزخونه ی کوچیک یه گوشه بود و باقی اتاق رو تخت خوابها پر میکردن. اتاقهایی که مونده بود، حداکثر یه تخت دونفره و دوتا تخت یه نفره داشتن. یه سوییت گرفتیم و وسایلمون رو گذاشتیم ، دریا کمی مواج بود به همین خاطر به تماشای دریا اکتفا کردیم و یه ساعت بعد برگشتیم به سوییت. برای هردومون جالب بود که تو محوطه متل و پلاژ، زنها و دخترا خیلی راحت با تاپ و شلوار یا حتی شلوارک می گشتن و کسی اعتراض یا توجه نمی کرد، پوشیده ترین شخص تو محوطه مامان من بود که یه مانتو جلوباز نازک و روسروی داشت. کمی استراحت کردیم، بعد شام رو بیرون خوردیم و برگشتیم . مامان رفت یه دوش بگیره و نیم ساعت بعد با یه دامن تا زانو و یه رکابی سفید بدون سوتین اومد بیرون. منم یه دوش گرفتم و فقط یه شورت و شلوارک پوشیدم. موقع خواب بچه ها که در حال رشد و به دنبال استقلال بودن، هرکدوم یکی از تختهای تکی رو برداشتن، مامان بهم نگاه کرد و گفت مثل اینکه مجبوری کنار مادر پیرت بخوابی، بعد یه چشمک بهم زد. مامان روی تختها ملافه های تمیز پهن کرد و یه ملافه هم گذاشت که بکشیم رومون. هوا بدجوری گرم و شرجی بود. رفتیم رو تخت خیلی اروم حرف میزدیم تا وقتی که بچه ها خوابشون ببره. ساعت از 12 هم گذشته بود و دیگه مطمئن بودیم که خواب بچه ها سنگین شده. به پهلو رو به هم دراز کشیدیم و شروع کردیم به لب گرفتن. من دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع به نوازشش کردم. مامان هم از رو شلوارک دستشو رسوند به کیرم. تو همون حال همدیگه رو دستمالی میکردیم. طبیعتا امکان خوردن واسه همدیگه نبود، واسه همین مامان برگشت و پشتشو کرد به من. بعد ملافه رو روی هردومون کشیدم. زیر ملافه، دامن مامان رو کشیدم روی کمرش و مامان کونشو داد عقب. شروع کردم به نوازش و پرستش کون نرم و گردش با دستام. دستمو فشار دادم لای کونش و با نوک انگشت شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش، بعد سعی کردم دستمو برسونم به کوسش، مامان کمی پاهاشو از هم باز کرد تا جا برای دستم باز بشه و راحت بتونم کوسشو بمالم. اول با ماساژ لبای خیس و عرق کرده ی کوسش شروع کردم، بعد دستمو بیشتر لای پاش بردم تا بتونم چوچولشو بمالم. مامان داشت کوسشو به دستم فشار میداد. دست اخر دوتا انگشتمو فشار دادم توی کوسش و شروع کردم به جلو عقب کردن. انگشتام از ترشحات کوسش کاملا خیس شده بود، انگشتامو کشیدم بیرون و بردم رو سوراخ کونش، مامان دست راستش که بالا بود رو اورد پشتش و لای کونش رو باز کرد و من انگشتامو خیلی اروم فشار دادم توی کون تنگ و داغش. بعد از کمی انگشت کردن، کیرمو دراوردم و سرشو از لای کونش تا کوسش چندبار بالا پایین کردم. بعد مامان کیرمو از لای پاش گرفت و با کوسش میزون کرد و اروم فشارش دادم تو. مامان ملافه رو از جلو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. دستمو از پایین بردم زیر رکابیش و رسوندم به پستوناش. از پشت هم گردن و شونه هاش رو می بوسیدم. هوا به حد کافی شرجی و گرم بود و تب سکس با مامان زیر ملافه رو مثل کوره داغ کرده بود. مواظب بودیم که صدایی ازمون درنیاد که بچه ها بیدار نشن، واسه همین اروم ولی عمیق تلنبه میزدم. 5 ، 6 دقیقه ای گذشته بود و هوس کون تنگ مامان رو کرده بودم. دستمو از زیر رکابیش دراوردم و کیرمو کشیدم بیرون، کمی سر کیرمو توی چاک کونش بالا پایین کردم و بعد گذاشتمش رو سوراخ کونش و شروع کردم به فشار دادن. سوراخش یواش یواش باز شد و کیرم سانت به سانت رفت تو. تا جایی که میشد فشار دادم تو ولی فقط دو سوم کیرم رفته بود توی سوراخش و کون تپلش نمیذاشت کیرم تا ته بره تو. دستمو بردم جلو و همزمان با تلنبه زدن، شروع کردم به مالیدن چوچولش. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، یهو مامان دستشو اورد عقب و ناخنهاشو توی رونم فرو کرد. کم مونده بود جیغ بزنم ولی خودمو نگه داشتم. اول فکر کردم ارضا شده ولی خیلی زود متوجه قضیه شدم. ریحانه به ارومی از تختش پایین اومد. برای فاصله گرفتن و گفتن این جمله که کاری نمیکردیم خیلی دیر شده بود، هر بچه ای با یه نگاه میتونست بفهمه که قضیه از چه قراره، چه برسه به ریحانه که 10 ساله و خیلی هم باهوش بود. ریحانه از تخت اومد پایین، من از لای پلک داشتم نگاهش میکردم، خیلی اروم اومد و از کنار تخت ما رد شد و رفت تو اشپزخونه، صدای باز شدن یخچال و شیشه ی اب رو شنیدم. بعد در یخچال بسته شد و چند ثانیه بعد، ریحانه دوباره از کنارمون رد شد و رفت سر جاش. همونطور بیحرکت مونده بودیم، من کمی صبر کردم،وقتی دیدم کیرم داره میخوابه، شروع کردم به حرکت دادن کیرم، فقط دو سه سانت از کیرمو تو کونش عقب جلو میکردم، مامان اول سعی کرد با دست مانعم بشه ولی وقتی دید محل نمیذارم و حرکت هم خیلی کمه بیخیال شد. به مالیدن چوچولش ادامه دادم و خیلی اروم هم تلنبه میزدم. کمی بعد مامان شروع کرد به فشار دادن کونش به عقب. این نشانه ی نزدیک بودنش بود. کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش و همونجا نگه داشتم، در عوض سرعت دستمو بیشتر کردم و چوچولشو محکمتر مالیدم. چند ثانیه بعد مامان دوباره ناخنهاشو توی تنم فرو کرد و با چندتا لرز کوتاه ارضا شد. سوراخ کونش حسابی تنگ شده بود، چند ثانیه بعد مامان شروع کرد به شل و سفت کردن سوراخ کونش، انگار داشت با کونش کیرمو می مکید و همین باعث شد بدون تلنبه زدن ابم بیاد همه رو تو کون مامان خالی کردم. از پشت بغلش کردم و اروم گفتم عاشقتم مامان. مامان هم یه اوهوم گفت. کمی تو همون حالت موندیم، بعد کیرمو که شل شده بود از کونش بیرون کشیدم و انداختم تو، بعد از زیر ملافه بیرون اومدم تا کمی خنک بشم. کم کم تو همون وضعیت خوابمون برد. صبح حوالی ساعت 8 از خواب بیدار شدم، یه نگاه به مامان کردم. رو شکم خوابیده بود و ملافه از روش کنار رفته بود، دامنش هم همچنان بالا بود و مقدار زیادی از اب خشک شده ام روی لپ کونش و لای کونش معلوم بود. یه نگاه به بچه ها کردم و دیدم هنوز خوابن. اول دامنش رو کشیدم سر جاش و بعد ملافه رو کشیدم روش. اروم از تخت پایین اومدم و بعد از یه دستشویی، بیصدا لباس پوشیدم و رفتم نون تازه و وسایل صبحونه گرفتم و اوردم. هنوز همشون خواب بودن. مامان رو بیدار کردم تا بره و خودشو تمیز کنه. از توی ساک یدونه شورت برداشت و رفت تو حموم و دستشویی که یه جا بود. صبحونه رو که خوردیم رفتیم واسه گشت و گذار تو شهر. سه شب دیگه تو اون متل بودیم ولی مامان دیگه ریسک نکرد که سکس کنیم. مقصد بعدی گرگان بود که خاله ام اونجا زندگی میکرد. دوباره صبح زود زدیم به جاده و عصر حدود ساعت 7 رسیدیم اونجا. خاله پروانه 5 سال از مامان بزرگتره و 47 سالشه. یه دختر 23 ساله به اسم اتنا و یه پسر 26 ساله به اسم ارمان داره. شوهرش هم برنج فروشه.خاله بچه هارو بغل کرد و بوسید، بعد مامان رو بغل کرد. معمولا وقتی همدیگه رو میدیدیم دست میدادیم و روبوسی میکردیم، ولی اینبار خاله بغلم کرد و محکم به خودش فشارم داد، پستونای درشتش به سینه ام چسبیده بود، بعد ازم جدا شد و بهم لبخند زد. با اتنا و ارمان هم دست دادم و رفتیم نشستیم. شوهرخاله که بهش عمو میگیم خونه نبود و شب میومد. تا شب با حرف زدن و شوخی و خنده گذشت. عمو هم اومد و شام رو خوردیم. وقت خواب که رسید، سه تا رختخواب تو پذیرایی پهن کردن چون خاله هم میخواست کنار ما بخوابه. بلاخره چراغها خاموش شد و رفتیم توی جامون، مامان و خاله با فاصله ی خیلی کم رو به هم دراز کشیده بودن و منم پشت مامان با فاصله دراز کشیده بودم. مامان و خاله جوری که حتی منم نمیتونستم بشنوم داشتن پچ پچ میکردن و گاهی صدای خنده اشون رو میشنیدم . نمیدونم چقدر گذشته بود که مامان چرخید و خودشو بهم نزدیک کرد. وقتی کاملا بهم نزدیک شد، گفت عزیزم، میخوام یه چیزی بهت بگم ولی قول بده ناراحت نشی. گفتم چی؟ گفت اول قول بده. گفتم باشه قول میدم. گفت پروانه میدونه، گفتم چیو میدونه؟ گفت اینکه ما چیکار میکنیم، بعد از چند ثانیه متوجه منظورش شدم. داشتم شاخ در میاوردم. گفتم از کجا؟ گفت خودم تلفنی بهش گفته بودم، مخم داشت سوت میکشید. گفتم اخه چرا؟ گفت ببن عزیزم، من و پروانه از بچگی چیزی رو از هم قایم نمیکردیم، مثلا اون هم به من گفته چند سال پیش یه دوست پسر داشت که باهاش سکس میکرد، گفتم چرا به من نگفتی که به خاله گفتی؟ گفت فکر نمیکردم اهمیتی داشته باشه، مثلا خیلی وقتها دوتا خواهر در مورد سکس با شوهراشون برای هم تعریف میکنن ولی نیازی نیست شوهر بفهمه، ولی الان فرق داره، گفتم چه فرقی؟ گفت پروانه میخواد ببینه ما یه کارایی میکنیم. با وحشت گفتم یعنی میخوای جلوی خاله بکنمت؟ مامان گفت نه عزیزم الان که نمیشه، میخواد فقط یذره ممه ها و کوسمو بمالی که ببینه. گفتم بیخیال مامان، عمو یا بچه ها میان می بینن بد میشه. مامان خودشو از جلو بهم چسبوند و گفت اولا که نمیان، دوما، اگه الان یکم منو بمالی، شاید بتونی بعدا خاله رو هم بکنی. اندام خاله هم تقریبا مثل مامان بود ولی با کون و پستونای کمی بزرگتر. گفتم چجوری؟ گفت تو با اونش کار نداشته باش. پروانه هم مثل خودم حشریه و اگه کیر بخواد خودش موقعیتش رو جور میکنه. گفتم از کجا معلوم که بخواد؟ مامان گفت میخواد، خودش بهم گفته، حالا بیا دیگه ناز نکن، زشته انقدر اینجا پچ پچ کنیم، مامان لبامو بوسید بعد چرخید و رفت کنار خاله ، بعد از چند ثانیه تصمیم خودمو گرفتم، کردن خاله به ریسکش می ارزید. بهشون نزدیک شدم و از پشت به مامان چسبیدم، وقتی سرمو از پشت سر مامان بیرون اوردم و با لبخند خاله مواجه شدم، از هولم بهش سلام کردم. خاله اروم خندید و گفت سلام عزیزم، مامان خودشو بلند کرد و پتو رو کشید رومون، بعد جلوی پتو رو بلند کرد تا خاله بتونه ببینه. من دستمو از زیر بغل مامان رد کردم و از روی تاپ دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به چنگ زدنش، خاله لب پایینش رو به دندون گرفته بود و تماشا میکرد. حرفی زده نمیشد، کمی بعد دستمو بردم پایین. مامان پاهاشو کمی باز کرد و دستمو از روی دامن گذاشتم رو کوسش، خاله یه شلوار سیاه پاش بود، پاهاشو کمی باز کرد، دستشو گذاشت رو کوسش و پاهاشو دوباره بست. کمی بعد مامان گفت حمید کیرتو دربیار، به پشت خوابیدم و شلوار و شورتمو کمی پایین کشیدم و زیر پتو کیرمو دراوردم. خاله بلند شد و نشست، مامان پتو رو از روی کیرم کنار زد و گرفتش تو دستش. بعد به خاله گفت می بینی چه خوشگله؟ خاله با تکون دادن سر تایید کرد. مامان کیرمو تو دستش گرفت و یکی دوبار بالا پایین کرد، بعد گفت بندازش تو که اگه بیرون بمونه دیگه نمی تونم جلوی خودمو نگه دارم. کیرمو انداختم تو. مامان کمی از کارایی که باهم کرده بودیم مثل سکس همین چند شب پیش تو متل رو واسه خاله تعریف کرد و بعد خوابیدیم. صبح دیرتر از بقیه بیدار شدم، ارمان و عمو رفته بودن سر کار. صبحونه رو که خوردیم، خاله به اتنا گفت بچه هارو ببر پارک یکی دو ساعتی بازی کنن حوصله اشون سر نره. اتنا معلوم بود که راضی نیست ولی حرفی نزد، لباس پوشیدن و رفتن. چند دقیقه تو سکوت منتظر موندیم تا از رفتنشون مطمئن بشیم. بعد مامان به خاله گفت خودت با حمید شروع میکنی یا میخوای اول مارو تماشا کنی؟ خاله گفت شما شروع کنین. رختخوابمون هنوز اونجا پهن بود، مامان رفت و به پشت رو تشک دراز کشید و با باز کردن دستاش ازم دعوت کرد که برم تو بغلش. رفتم و روش خوابیدم و شروع کردیم به لب گرفتن. وقتی تاپ و سوتین مامان رو بالا کشیدم و شروع کردم به خوردن پستوناش، خاله از رو مبل بلند شد و کنارمون نشست. بعد از خوردن پستونای مامان، رفتم بین پاهاش و دامنشو جمع کردم رو شکمش ، مامان کونشو بلند کرد و شورتشو کامل دراوردم و مشغول لیسیدن کوسش شدم. من هنوز بخاطر حضور خاله کمی معذب بودم ولی مامان خیلی راحت دراز کشیده بود و از مهارت کوس لیسی من واسه خاله تعریف میکرد. مامان پاهاشو بالا اورد و سرمو بین رونهای گوشتیش نگه داشت. دیگه نمیتونستم صدای زیادی از اطرافم بشنوم. کمی بعد بالاخره مامان پاهاشو باز کرد و تونستم سرمو بالا بگیرم. خاله کنارمون به پشت دراز کشیده بود، شورت و شلوارش رو تا زانو پایین کشیده بود و بلوز و سوتینش هم زیر گلوش بود. خاله با یه دست نوک پستونشو میکشید و با دست دیگه کوسشو میمالید. پستوناش از مال مامان بزرگتر ولی شل تر بودن و روی سینه اش پهن شده بودن. شکمش هم از مامان بزرگتر بود. مامان گفت عزیزم برو کمی هم به خاله ات برس. از روی مامان بلند شدم و چار دست و پا رفتم سمت خاله. خاله دستاشو از رو بدنش برداشت. خوابیدم روی بدن نرمش و لبامو چسبوندم رو لباش. خاله دستاشو گذاشت رو شونه هام ولی از نحوه لب دادنش معلوم بود که هنوز کمی دو دله. خیلی زود لباشو ول کردم و رفتم سراغ پستوناش. وقتی شروع کردم به مکیدن پستوناش، برای اولین بار صدای ناله اش رو شنیدم. برای جلب رضایت خاله تلاش زیادی میکردم. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، رفتم پایین سراغ کوسش، شلوارش اجازه نمیداد که پاهاش خوب باز بشه، به همین خاطر پاهاشو بلند کردم و خاله با دستاش پشت زانوهاشو گرفت و پاهاشو تو هوا نگه داشت، برای اولین بار از نزدیک به کوس خاله نگاه میکردم. کمی تیره بود و لبای داخلیش بیرون زده بود ولی زشت نبود و میشد ازش لذت برد. بعد از چند ثانیه لیسیدن لبای کوسش، دوتا انگشتمو کردم تو سوراخش و چوچولشو گرفتم تو دهنم، از همون اول با سرعت شروع کردم به انگشت کردنش و چوچولشو هم محکم می مکیدم. خاله بلند ناله می کرد ، کمرشو تکون میداد و کوسشو به دهنم فشار میداد. سرمو بالا اوردم، مامان داشت خودشو انگشت میکرد و با چشمای خمار نگاهمون میکرد. رفتم بالای سر خاله، روش خم شدم و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. خاله کیرمو گرفت و کمی با دست مالید، بعد گرفتش تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. درست مثل مامان، خاله هم تو ساک زدن خبره بود. با ملچ و ملوچ کیرمو ساک میزد. کمی بعد کیرمو از دهنش بیرون کشیدم و پشتش نشستم، پاهای خاله همچنان تو هوا بود. کیرمو چندبار رو چاک کوس و کونش بالا پایین کردم و بعد فشارش دادم تو کوسش. خاله با ورود کیرم آه بلندی کشید. اصلا انقدر که فکر می کردم گشاد نبود و دیواره های کوسش دور کیرمو گرفته بود. شروع کردم به تلنبه زدن. بعد از مامان خواستم بیاد نزدیکتر. مامان اومد و چسبیده به خاله دراز کشید. دستمو بردم لای پاش و شروع کردم به انگشت کردن و مالیدن کوسش. مامان تو همون حال، شروع کرد به مالیدن پستونای خاله. ناله های هردو زن بلند بود، به ساعت نگاه کردم، 20 دقیقه از رفتن بچه ها میگذشت. باید به کار سرعت میدادم واسه همین کنترل رو به دست گرفتم. کیرمو از کوس خاله بیرون کشیدم و گفتم کنار هم چهار دست و پا بشینین. زود چرخیدن و قنبل کردن و اون کونهای گنده و گوشتی رو تو هوا به هم چسبوندن. منظره ی بینظیری بود. تا شب میتونستم بدون هیچ خستگی با این دوتا کون ور برم ولی متاسفانه وقت نبود. اینبار رفتم پشت مامان و کیرمو توی کوسش فشار دادم، سوراخ کون قهوه ای خاله هم معلوم بود. انگشت شستمو تو دهنم خیس کردم و اروم فشارش دادم تو کون تنگ خاله، بعد با چهارتا انگشت باقیمونده شروع کردم به مالیدن کوسش. کون مامان با هر تلنبه مثل ژله میلرزید، با دست راست یدونه زدم روی کون سفید مامان که جای دستم روش موند. مامان یه جیغ کوتاه زد و گفت ارهههه، بزن رو کونم، کوسمو جر بدههههه. چندتا سیلی دیگه به کون مامان زدم و حسابی قرمزش کردم. بعد دوباره کیرمو کشیدم بیرون و رفتم پشت خاله، کیرمو کردم تو کوسش و شروع کردم به تلنبه زدن. دلم میخواست روی کون خاله هم بزنم ولی نمیشد، کونشو با دوتا دست از بغل گرفتم و با تمام توان تو کوسش تلنبه میزدم. خاله صورتشو به بالش فشار میداد تا صدای جیغش تا خیابون نره. کمی بعد مامان برگشت و دستشو برد لای پاهای خاله و مشغول مالیدن چوچولش شد. خاله شروع کرده بود به لرزیدن و تکون دادن بدنش، داشت ارضا میشد و هیچ کنترلی روی بدنش نداشت، بعد از چندتا تلنبه ی محکم خاله رو شکم افتاد، کمی لرزید و بعد کم کم اروم شد. اب کوس خاله تمام کیرمو پوشونده بود. حالا نوبت مامان بود. به پهلو و رو به خاله خوابوندمش و خودم پشتش خوابیدم، کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشارش دادم تو. مامان پاشو اورد بالا، دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به تلنبه زدن توی کونش. خاله که حالا حالش جا اومده بود، اول لباساشو مرتب کرد، بعد جلوی مامان نشست. چند ثانیه بعد تونستم با کیرم انگشتای خاله رو توی کوس مامان حس کنم. خاله دوتا انگشتش رو کرده بود تو کوس مامان و همزمان با تلنبه های من عقب و جلو میکرد. خیلی زود مامان هم شروع کرد به لرزیدن و مثل همیشه بدنش و سوراخهاش تنگ شد. من که تمام تلاشم رو کرده بودم تا قبل از مامان ارضا نشم، حالا با تنگ شدن کونش دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و با یه آه بلند همه ی ابمو تو کون مامان خالی کردم. هر سه خسته و بیحال بودیم. کیرمو کشیدم بیرون، مامان شورتشو برداشت و رفت دستشویی تا ابمو خالی کنه. خاله گفت عزیزم بذار واست تمیزش کنم. بعد خم شد و کیرمو که حالا شل شده بود رو گرفت تو دهنش، و کمی مکیدش، بعد از دهنش درش اورد و گفت حالا میتونی بندازیش تو قفسش. خندیدم و کیرمو انداختم تو شورتم. خاله بلند شد پنجره هارو باز کرد و یه اسپند هم دود کرد تا بوی سکس که همه ی خونه رو پر کرده بود معلوم نشه. مامان اومد و کنارمون نشست. حدود نیم ساعت بعد بچه ها برگشتن. هر کس یه گوشه مشغول بود و من تنها توی پذیرایی نشسته بودم و به این فکر میکردم که اینده دیگه چه برنامه هایی واسم داره.نوشته: خاقان

264