سلام به دوستان صرفا یک داستان سکسی.منو پدرم تو سن 16 سالگی به عقد پسر صمیمی ترین دوستش در اورد که 10 سال از من بزرگتر بود ولی خوشتیپ ودوست داشتنی من تا اون روز به خاطر باسن بزرگم هیچ وقت پدرم نذاشت تنها حتی تا سوپر مارکتیه سر کوچمون برم مدرسه فقط خودشو قبول داشت منو ببره و بیاره البته آخرین سالی که خونه پدرم بودم این موضوع رو مطلع شدم.بعد 16 سالگی هم تا الان که 35 سالمه هیچ جا تنها نتونستم برم یعنی نذاشتن که برم انقدر نرفتم که الانم بگن برو دیگه نمیتونم برم با اندامی خیلی خوب و چهره ایی که هیچ کسی تا الان ایرادی ازش نگرفته قدم 170 با وزنی 78 باسن بزرگ و کمری نسبتا باریک دارم .مادرمو خاله هامو دختر خاله هام همشون باسن های بزرگ و تقریبا کمری باریک دارند.شوهرم الان 3 ساله با یک مرد ثروتمند 60 ساله شریک شده که امیر اسمش .و دلیل شراکتشون من بودم امیر منو دید به شوهرم پیشنهاد شراکت داد که چون کاسبی ها تو بدترین شرایط بود شوهرم با دل و جون قبول کرد پیشنهاد این مرد ثروتمندو (شوهرم تو بهترین نقطه تهران فروشگاه بزرگ لباس های مجلسیه زنانه داره خودش ولی با پیشنهاد امیر تولید کردن لباسهای زنونه همراه با به ثبت رسوندن یک برند پیشنهادی نبود که هر کسی بتونها ز آدمی مثل امیر رد کنه .کل خانواده شوهرم همراه با خانواده خودم به ی عروسیه فامیلی ک دعوت بودیم که تو یکی از باغهای اطراف تهران بود (باغ اصلا تزیین شده بود با هزینه زیاد برای جشن ها و عروسیها که خود صاحب باغ پدر عروس بود ما از طرف داماد اونجا بودیم.زنو مرد جدا نبود .من فقط تو عروسیهای فامیلای همسرم مجاز بودم هر لباسی بپوشم .وتنها آزادی من تو کل زندگیم عروسیهایی بود که مرتبط میشد به اقوام شوهرم که منم حسابی تو اون عروسیها از خجالت شوهرم در میومدم لباسی که با نظارت مادر شوهرم انتخاب میشد اکثرا سکسی و بدن نما بودند (مادر شوهرم دوست داشت به همه بفهمونه بهترین عروس فامیل رو داره )(بعد همه این عروسیها اکثرا منو همسرم دعوامون میشد)عروسیهای فامیلهای من یا نمیرفتیم یا اگه جدا بود میرفتیم و اگه زنو مرد جدا نبودند باید با مانتو میشستم.تو اون عروسی ی آقایی بنام امیر خوش تیپ و سن بالا با قدی بلند و چهارشونه که بعدا فهمیدم آوازه ثروت بی انتهاش همه جا پیچیده اومد چسبید بهم دیگه ولم نکرد من میشناختمش ولی اون نه .وقت شام که سر سرویس بود بدم نیومد یخورده ناز و عشوه کنم به امیر .زمانی که همه سر میزهای غذا در حال سرو غذا بودند فرصت رو غنیمت شمردم خودمو جای خلوتی رسوندم جایی که وایستادم کاملا به شوهرم دید داشتم که از پشت یهو یکی بغلم کرد که خب معلوم بود کی میتونه باشه.خودمو زدم به ترسیدن که با صدای مردونش بهم گفت نترس غریبه نیست درجا گفتم من عروس فلانی هستم و سیاوش قراره خونه شما بیاد به عروسی نرسید که شرکت کنه (بعد باغ محل عروسی قرار بود بریم به خونه شخصی همین امیر خان که اصل ماجرا اصلا اونجا بود ).اصلا فکرشم نمیکرد خیلی وسوسه انگیز خودشو چسبوند از جلو بهم با دو تا دستش باسنمو گرفت به طرف بالا برد که بخودشم تو حالت بیشتر چسبیدم گفت ازت ساده نمیتونم بگذرم ولم کرد و با احتیاط بین آدم هایی که بشقاب بدست دنبال شکمشون بودند غیب شد .همون شب تو منزل خودش که خودیها اونجا بودیم به شوهرم پیشنهاد داد و کارو بستن باهم و لحظه رفتن که گمونم 5 صبح بود تو حیاط در گوشم بهم گفت دیدی ؟تو کسی نبودی به این راحتی بگذرم .سه سال زمان زیادی بود که صبر کرد تا منو تو بهترین شرایط گیر بندازه و این کارو هم کرد حالا که حسابی با شوهرم دوست هستند و شوهرم با تمام غیرت بازیهاش دیگه زمانش رسیده که زنشو بکنند .با امیر و دوست دختر 26 سالش و منو شوهرم رفتیم تو ویلایی که برای پدرم و پدر شوهرمه و تو یکی از شهر های شمالیه .ر(فتم برای خلاصه کردن داستان)شب دوم هممون مست کردیم سر موضوعی منو همسرم حرفمون شد ومن با ناراحتی رفتم طبقه بالا تو اتاق خواب و درو محکم بستم بعد یک ربع صدای باز شدن در ویلا و صدای ماشین خبر اینو داد که کسی از ویلا خارج شد قبل مشروب خوری قرار بود النازو امیر برای تهیه شام بیرون بروند زیر لب بهشون فحش دادم که چه وقته بدی منو سیاوشو تنها گذاشتن تو ویلا.چون ناراحتی تقصیر خودم بود سریع لباسمو عوض کردم ی دامن کاملا کوتاه با ی تاپ که کل کمرم بیرون بود بدون سوتین پوشیدم از پله ها با خوشحالی اومدم پایین کسی تو پذیرایی نبود رفتم آشپزخونه که خیلی بزرگه و باز هم نیست به هوای اینکه حتما سیاوش دستشویی رفته در یخچالو باز کردم قوطی آبمیوه رو کشیدم تو سرم که از پشت بغلم کرد که خیلی زود متوجه شدم امیر نه شوهرم.سیاوش عوضی با الناز برای خرید رفته بودند ومیدونم صرفا لجبازی کرده با من وفکرشم نمیکرد از اتاق بیرون بیام تا ساعتی .برگشتم گفتم خجالت بکش از شوهرم که واقعا خاطرت براش انقدر عزیزه که برای اولین منو با ی غریبه به شمال اورده دیگه دیر شده بود زنی نبودم که بتونم دووم بیارم در مقابل امیر دستاش دیگه تو چاک باسنم بود از دو طرف دیگه لال شدم تابمو که از بالای سرم همون اول در اورد که یخورده مقاومت کردم که با تمام وجودش بغلم کرد از پله ها براحتی برد منو بالا انداخت رو تختی که شوهرم تو خوابشم فکرشو نمیکرد که قراره زنش رو این تخت توسط شریکش گاییده بشه دامن کوتاه بود مزاحمتی نداشت به امیر دوباره مقاومت کوچیکی راه انداختم وبا صدای حق بجانب بهش گفتم داری چیکار میکنی عوضی هر بار صدا ومقاومت من انگار اونو بیشتر تحریک میکرد با دستاش دستامو گرفت دیگه کیرشو از بغل شورتم حس میکردم که در حال فرو رفتن به کوسمه دیگه خودمو ول کردم اجازه دادم لبامو بگیره با لباش قبل از اون لباشو نزدیک میکرد دهنمو باز میکردم برای گاز گرفتن دیگه نای مقاومت نداشتم شهوت خیلی قوی تر شده بود زبونمو از حلقم میخواست بکشه بیرون اومد رو گردنمو سینه هام یدفعه خودشو کشید بالا و صورتش روبروی صورتم قرار گرفت به چشام زل زد منم تا بخوام بفهمم چه اتفاقی داره میافته کیر خیلی بزرگش تا آخرش تو کوسم بود که یخورده جر هم خوردم وای کیر خیلی بزرگ لذتی نیست که ازش بگذری رعایت کرد تا نصفه کیرش که تو کوسم فرو رفته بود یهو شروع کرد به تلمبه زدن های تند تر دیگه کیرش کل فضای کوسمو در برگرفته بود من 4 5 دقیقه زودتر به ارگاسم رسیدم همراه با ی جیغ بلند که برای اولین بارم بود انجامش دادم امیر کیرشو در اورد چون داشتم اذیت میشدم بعد ارضا شدنم چن بار گفتم زود باش تو چرا نمیشی.منو بازور برگردوند و کونی که بیست ساله از دست شوهرم سالم نگهداشته بودم روش شروع کرد بالا پایین منم غر میزدم هی میگفتم پشتم بیا جلوم مشکلی نیست زمانی که سر کیرشو گذاشت توی کونم در پارکینگ باز شد گفتم ولم میکنه ولی نکرد و چنان جیغی زدم وقتی نصفه کیرش توی کونم بود که گفتم این دفعه ول میکنه وقتی صدای شوهرم که از پایین داشت امیر رو صدا میکرد شنید تازه آبش که کل کمرمو تخت رو خیس کردبا قدرت پاشید پشتم که تا موهام رسید دو تا اتاق خوابهامون بین دری هستند که به ی ایوان بزرگی ختم میشه که امیر خودشو با زیرکی رسوند تو بالکن منم با تمام وحشتی که تو چهرمم نمایان بود خودمو کردم تو حمومی که بیرون از اتاق خواب بود.نوشته: خیانت
775