سلام من محمدم ۲۹سالمه تو یه بدنسازی داخل نازی آباد باشگاه دارم خوب بریم سراغ اصل مطلب.تو سن بیست سه سالگی ازدواج کردم با همسرم که میشه دختر خالم.همسرم یکسال از من کوچک تره صورت خوشگل وزنش تغریبا ۸۸همین طرفاست سینه ها ۸۰ کونش خیلی برجسته است در صورتی که تو بازار. که میریم چیزی بخریم چون به لباس یکم تنگ عادت داره همه زومن بهش.خوب داستان من دوسال پیش با یکی دو باشگاه بدنسازی آشنا شدم خیلی بچه گلی بود تازه ازدواج کرده بود باهم خیلی رفیق فاب شدیم باهم میرفتیم بیرون و کلی باهم جور شدیم تا یکسال پیش خیلی دوسش داشتم مهسا زیر پایش گل بخوره نمیدونستم اینو چجور به هر دوشون بگم کم کم تو سکسهایی که با زنم میکردم اسم دوستمو میاوردم(مانی) یه بار حالت داگی داشتم محکم تلمبه میزدم گفتم الان بایستی مانی اینجا بود دونفری باهم میکردیمت مهسا فکر میکرد فانتزیامونه تا یه روز جرات کردم وقتی با مانی رفتیم بیرون بهش گفتم .گفتم مانی دوست دارم مهسا زیرت ببینم اولش یکم تعجب کرد. بعدش خوشش اومد.(مانی مهسارو قبلاً دیده بود چندین بار) حدود یکماه هرموقع میرفتیم شبا بیرون عرق خوری بهش میگفتم از این طرفم خیلی رو مخ زنم داشتم کار میکردم مهسا دیگه کمکم داشت باورش میشد که واقعا دوست دارم مانی اونو بکنه هیچ نظری نمیداد نه قبول میکرد نه رد میکرد. یه شب مانی رو آوردم خونه از قبل به مهسا گفتم مانی امشب میاد خونه به مانی هم گفتم شب میزنم از خونه میرم بیرون تا مغازه بیام خیلی لفتش میدم. خوب شب شد باهم منو مانی رفتیم خونه مهسا همیشه لباس تنگ میپوشید وقتی مهمون داشتیم . شام قورمه سبزی درست کرد خوردیم مهسا نشسته بود رو مبل دقیقا رو به رو مانی چون خیلی خوشگل بود مانی هی زیر نگاهی میکرد بهش . منم بلند شدم گفتم برم یه کیلو تخمه بگیرم بیام از خونه زدم بیرون تخمه گرفتم حدود نیم ساعت لفتش دادم وقتی کلید انداختم در رو وا کردم یهویی برق از سرم پرید بود ولی خوشحال شدم بعدش دیدم مهسا لخت داره برا مانی ساک میزنم تا منو دیدن یه خنده کردن ادامه دادن منم خو از خدام بود این صحنه رو ببینم مانی ب مهسا گفت بلند شو داگی بشین بلند شد مانی یه در کونی زد اول گفت ای جانم به این کون منم یه نیش خود زدم بهش اونم کیرشو کرد تو کون مهسا داشت تلمبه میزد تلمبهاشو محکم کرد داشت بیرون صدقه هم میرفتن مانی تو اسمونا بود میگفت از این به بعد مال خودمی مودم کرد میدم گنده تو جنده خودمی مهسا بلند اه اه میکشد گفت بکن بکن من ازین به مال تو میشم از حالت داگی بلندش کرد انداختم رو پهلو تا زد دوباره رو کیرشو گذاشت دره کونش داشت میکرد دوتاشون بلند بلند اه اه میکردم مانی هی به مهسا میگفت جونم به این کون جنده تا حالا چند نفر اینو گاییدن بعد انگشتاشو کرد تو دهنش یجوری تلمبهاشو وحشی میزد که مهسا تا حالا اینجوری ندیدم بودنش انقد خوشحال بلندش. کرد گذاشت دهنش با وله کامل مهسا داشت میخورد بلند کرد خودش دراز. کشید انداختش رو خودش دستاشو قفل کرد تو کمرشو کیرش تو داشت لذت میبرد خسته شد دستاشون باز کرد گذاشت مهسا خودش بالا پایین کنه یجوری محکم بالا پایین میکرد انگار این آخرین شکست که قرار انجام بده کونشو بالا پایین میکرد باسنش هم که تپل بود مثل ژله داشت نحوه میخورد چند دقیق بعد دوباره بلند شدن مهسا شروع کرد به لیسیدن مانی زیر بغل رو شکم پاهاشو هم جاشون لیسیدن مانی دهنشو محکم گرفت گفت جنده بیا اینجا ی پامهسا رو گذاشت رو اوپن بعد شروع کرد کردنش محکم محکم میکرد نمو حالت داشت با سینه هاشو ور میرفتم گفت ابمو بریزم کجات مهسا بریز تو صورت چند دست کشید رو کیرش آبشو ریخت رو صورتش مهسا داشت با آبش بازی میکرد منم کل ماجرا رو داشتم میدیدم آرزویی که به حقیقت پیوستو داشتم لذت میبردم مانی همونجوری لخت اومد نشست رو مبل مهسا تموم ابو جمع کرد خورد اومد نشست کنار مانی یپاشو داده بود رو پاهای مانی همونجوری حدود نیم ساعت داشتیم صحبت میکردم هی دستمالی میکرد مهسا رو مهساهم داشت حال میکرد خلاصه لباساشو برداشت تنش کرد در خواستیم خداحافظی کنیم که مهسا رو بقل کرد بوس از لباس برداشت یه در کونی محکم به مهسا زد وقتی مانی رفت مهسا کلی ازم تشکر کرد که مانی رو واسش آوردم اون شب یه حالی باهم کردیم چند هفته گذشت تا اینکه مانی گفت یبار شام تو و مهسا بیان خونمون منم قبول کردمو …ببخشید اولین داستانم بود کم و زیاد شد معذرت میخوام بگماگه نظراتتون خوب بود ادامشو میزارمنوشته: محمد
237