روی پشت بوم وایساده بودم و پرواز کفترامو نگاه میکردم ، عشقم اون کفتر طوقی بود که بلندتر از همه میپرید ، بالاخره نزدیکای غروب بود کفترا رو جمع کردم ، آب و دون دادمشون و در قفسو محکم قفل کردم اخه بعضی موقع ها بچه محلا مث گربه میزدن به قفسا کفترا رو میبردن تا جلد خودشون بشن.تازه از رو پشت بوم اومده بودم پایین ، سر حوض آبی به دست و صورتم بزنم که نفرین ننه بلند شد؛ الهی جوون مرگ بشی ، نعره خر بزرگ کردم بشه عصای دستم ، میره زنای مردم دید میزنه ، رفیقات بچه ها شون بزرگ شده ، تو هنو آه نداری که با ناله سودا کنی.تجربه ثابت کرده بود بحث باهاش بی فایده بود ، زدم از خونه بیرون که یکم این اعصاب تخمیم آروم شه که کمیل دیلاق بدو بدو میومد سمتم ، یه بچه ۱۹ ساله که ریده بود به خود و قیافش ، عجیب لنگ پول شیشه اش بود ، نمیدونم کدوم کسکشی بهش اولین بار مواد داده بود که حالا قیافش شده بود این.-حاجی حاجی یه خبر دارم برات+سلامت کو کیری-خبر بچسب ، باید خرج کنی تا بشنویمیدونستم از هر چیزی استفاده میکنه تا پول جور کنه.+بگو ارزش داشت میدم-دختر ننه اقدس داره آزاد میشهاصن یادم نبود ننه اقدس کیه که دخترش کی باشه ، جنده هر کاری کرده رفته تو بمن چه!+به تخمم-نه داش ، همون که آدم کشته بودا ، پدر مصطفی رو زد گایید ، البته اول پدر مصطفی گاییدش ،ههههه.دست کردم تو جیبم یه پنجی دادمش ، بوسش کرد گذاشتش تو جیبش ، جوری رفت که انگار خماری بدجور بهش فشار آورده بود.هیچی از ننه اقدس و دختراش یادم نمی اومد ، شب سر شام ننه گفت؛ بدبخت اقدس دخترش نمرد اون تو داره در میاد.+هوم؟-همون که شوهر کبری را کشت و بچه هاشو یتیم کرد ، خدا اون پتیاره رو لعنت کنه.+چرا داره آزاد میشه؟؟-یه ادم احمق رفته دیشو داده ، بجای اینکه دیه اصغر بده میره دیه این ج… استغفراللهاصغر پسرخالم بود که تو دعوا زده بود یه پسره دیگه رو نفله کرده بود ، حالا هم خونواده پسره میگفتن فقط قصاص+خوبه دیگه کبری پولدار شده-خیرندیده پسراش یه قرونم به کبری ندادن خودشون ولی دمن+از همچنین پدری همچنین تخم سگایی درمیادننه که گوشه چشماش واسه کبری تر شده بود گفت؛ یه تنه جور یه مشت لات کشید حالا خوب مزدشو دادن ، خدا تو رو هم لعنت کنه که کم از اونا نداری ، برو اون تنه لشتو جمع کن برو دنبال کار.+اخه ننه ، بمن چه اونا دیه رو خوردن!میدونستم فقط میخواد عصبانیتش خالی شه ، بابا هم سر سفره سرشو کرده بود تو غذاش ، نمیخواست ننه به اونم گیر بده ، منم غذامو نصفه ول کردم تا برم بکپم ، ناله نفرینای ننه رو میشندیم.رو پشت بوم به آسمون که خیره شدم ته دلم واسه اون دختره میسوخت که یه ستاره هم نداره ، تمام عمرش زندون بوده حالا هم که یه خیّر پیدا شده آزادش کرده هیچکی نمیخوادش.چند روز بعد از ننه شنیدم آزاد شده و برگشته. اقدس تف انداخته تو صورتش که چرا نمردی این ننگ به گور نبردی حالا این لکه تا آخر عمر دامن خواهراتو میگیره.میگفت پتیاره جوری گریه میکرده که انگار مادرش دروغ میگه ، وقتی آدم کشت معلوم نشد اون پدر گور به گوریش کجا غیبش زد.اقدس با کهنه شوری بچه های قد و نیم قدشو بزرگ کرده با آرزوی خوشبختی بچه هاش ، حالا اون لیلی ذلیل مرده برگشته و دوباره تو محل همه دوباره یادشون افتاده که این خونواده قاتلن.یه پوفی کشیدم گفتم: ننه یکم دلت واسه دختره نمیسوزه+مرده داشته بهش…استغفرالله+از خودش دفاع کردهننه گفت: گه خوریش به تو نیومده ، کی گفته کی دیده!ادامه بحث با ننه اشتباه بود زدم بیرون.نمیدونم چرا فکرم درگیر لیلی بود ، دورادور سراغشو میگرفتم ، میگفتن میخواسته بره با مادرش تو خونه های مردم واسه نظافت اما راهش ندادن ، تازه باعث شده یکی دوجا مادرشم دیگه راه ندن.چند وقت بعد همون کمیل دیلاق اومد خبر داشت ، میگفت لیلی با اتوبوس میره شهر تا غروب برنمیگرده ، داره کس میده.دلم بدجوری بجوش اومد ، غیرتی شده بودم ، میخواستم برم بهش بگم گه میخوری بری تو شهر ، مردای این محله نمردن که تو هرزگی کنی.تصمیم گرفتم دنبالش کنم تا بفهمم چه گهی داره میخوره.سوار اتوبوس خط واحد شد ، منم با موتور دنبالش بودم از حاشیه شهر در اومدیم ، رسیدیم محله های پایین شهر که پیاده شد.پشت سرش آروم میرفتم ، خیلی راهش از ایستگاه فاصله داشت هرچی میرفت تموم نمیشد.بخودم گفتم عجب کسخلیه آدم که این همه راه بره تمام تنش بوی گه میده کدوم خری میکنتش!دیدم رسید به یه ساختمون ، درش وا بود رفت داخل ،یه تابلو نمیدونم چیچی هم بالاش بود ، از سوپری محل که پرسیدم گفت یه کارگاه ست که زنای زندانی اونجا کار میکنن ، قالی بافی و دوخت لباس…از خودم بدم میومد عجب کسکشی من بودم ، اومده بودم برینم بهش اما ریده شد به خودم ، دوتا فحش آبدار به کمیل دادم و فهمیدم نباید به حرف این حرومیا اعتنا کرد.هر چقدر این قاتله همونقدرم جنده ست.به زمین و زمان فحش میدادم اما میدونستم خودم دلم سیاهه.دیگه کم کم از دور پی اش میرفتم ، نگاش میکردم ، در کارگاه وایمیستادم تا بیاد.یبار دیدم راهش عوض شد پیچید توی یه کوچه دیگه ، دلم هری ریخت ، کوچه تنگ بود و از محل ایستگاه اتوبوس دور میشد.موتور گذاشتمو دویدم تو کوچه ، میدونستم اگه معطل کنم تو کوچه پس کوچه ها گمش میکنم.وارد کوچه که شدم نبود ، سریع تر قدم برداشتم تا پیداش کنم ، یدفعه یه دست خرمو گرفت چسبوندم به دیوار ، قلاب قالی بافیشم گرفت زیر گلوم ، سر قلاب رفته بود تو پوست گردنم و داشت میسوخت.-واسه چی دنبالمی؟-با توام عوضی-رگتو میزنمبرای اولین بار صداشو میشنیدم چقد دلنشین بود ، ترکیب چهره ی معصومش با اون عصبانیت ، تن صدای زنانش که سعی میکرد لاتی و ترسناک صحبت کنه.یکم قلابو بیشتر فشار داد گفت: با توام عوضی جواب بدهنمیدونم از کجای دلم کنده شد و به زبونم امد،دوکلمهدوست دارمیه پا زد تو خایهامو کوچه ها رو برگشت ، اونروز بخاطر درد تخمام دنبالش نرفتم.شب تو آیینه شکسته بالای شیر دستشویی دیدم گردنم زخم شده ، دست که روش کشیدم سوخت.یاد اینکه صبی بهم چسبیده بود و با یه دستش یقمو گرفته بود و با اون یکی میخواست رگمو بزنه افتادم ، حس لمس زانوی پاش با تخمام یه جور شهوت به وجودم تزریق کرد.اونشب شام نخوردم سریع رفتم پشت بوم ، تو تشک به عطر تنش فک میکردم، نمیدونستم چطوری اگه از صبح زود تا دم غروب کار کنی اینقد عطر تنت میتونه هنوز خوب باشه ، از غیرتش و اینکه میتونست از پس خودش بر بیاد خوشم میومد.دستمو گذاشتم رو کیرمو شروع کردم جق زدن.تو حال و هوای خودم بودم که ننه صدام کرد ، وای امشب نرفتم پیشش که حال خوشمو خراب نکنه ، حالا رو این پشت بوم هم دست از سر ما برنمیداشت.+هااااا؟!-ذلیل شی الهی بیا شامتو ببر اون بالا بخورمیدونستم همه رفتاراش از محبت بود حتی فحشاش ، بعد چند سال اجاق کوری خدا منو بهش داده بود ، منم عمرمو با کفتربازی و دعوا سر کرده بودم.رفتم از نردبون پایین و غذارو گرفتم یه نگاه بهم کرد گفت خاک توسرت ، روشو برگردوند لنگون لنگون رفت.از رو شلوار حجم شق کردگیم مشخص بود ، داشتم غذا میخوردم که بازم لیلی اومد به ذهنم ، نمیدونستم کسی به فکر گرسنگیش هست یا نه ، غذا کوفتم شد.از فرداش رفتم دنبال کار بالاخره تو یه عمده فروشی کار پیدا کردم البته به عنوان کارگر ، باید بارو جابجا میکردیم ، خدایی سخت بود اما تصمیممو گرفته بودم باید به لیلی نشون میدادم که میتونم حمایتش کنم.روز اول که اومدم سی تومن سر جیبم بود ،بیست دادم ننه ، کلی حرف شنیدم که کدوم ننه مرده ای رو خفت کردی ،آخرم باورش نشد.با دهشم فردا رفتم یه مقنعه واسه لیلی خریدم و تازه از قالی بافی دراومده بود که صداش زدم.+لیلیتوجه ای نکرد و گفتم: هوی با توامانگار به تخمشم نبودم ، بعد چندبار صدا کردنش وایستاد و نگام کرد. لال شدم فقط پلاستیک مقنعه رو گرفتم سمتش ،اصن بلد نبودم کادوش کنم.-چیه؟+واسه تو اه دیگه-به چه منظورخوشم میومد رو به کسی نمیداد+شیرینی اولین روز کاریمنگرفت و راهشو کشید و رفت ، صداش زدم ، محل نداد.فرداش رفتم در محل کارش ، خسته بودم و کثیف ، خاک رو وسایل انبار رو صورتم نشسته بود ، میخواستم بدمش یکی برسونتش دستش.به یه خانوم که داشت میرفت تو گفتم: لیلی میشناسیگفت:چیاز اون بداخلاقا بود گفتم: هیچیصبر کردم تا بیاد بیرون یکم که دور شدیم گفتم: نمیخوای بگیریش-اگه بگیرمش گم میشی یا میخوای ثابت کنی مث همه کیر داریسرمو انداختم پایین و بسته از دستم افتاد زمین و دور شدم ، نگاش بمن یه آدم بود که کیرشو میخواد جا کنه توش.همین هیچ احساسی نبود.حاج مرتضی صاحب عمده فروشی بود و از کارم خوشش اومده بود ، یکم موادغذایی بهم داد و گفت اگه همیشه اینقد زرنگ باشی حقوقتو بیشتر میکنم.موادغذاییایی که تو بار ضربه خورده بودن و پاره و له و لورده شده بودن یا موش ته انبار بجونشون افتاده بود بین بچه ها تقسیم میشد.حقوقم که شد پنجاه ، ننه کلی ذوق کرد و به بابا میگفت دیدی گفتم بالاخره مرد میشه و کمکت میکنهبابا پولی که از کارگری بدست میاورد هیچ وقت واسه زندگی بس نبود حالا راحت تر میتونست واسه موادش هزینه کنه.میون تمام بدبختیا ، احساس میکردم دلم غش میره واسه لیلی.اما لیلی چی!!!ادامه...نوشته: محمد
78