از عصر چند باری بهش پیام دادم، ولی جواب نمیداد . صداش هم از طبقه پایین نمیومد یک حس بدی داشتم. نمیدونستم چطور سراغش رو بگیرم . ناچارا نیمرویی درست کردم و شامم رو خوردم .دیگه داشتم نا امید میشدم که در باز شد و ماهی با رنگ و روی غیر عادی و بی حال اومد تو ! انگار نگرانیم بی مورد نبود . با عجله بلند شدم و رفتم سمتش و بغلش کردم. صورتش رو که بوسیدم داغ داغ بود : ماهی معلومه کجایی ؟ چرا اینقدر داغی ،تب داری؟دستاش رو حلقه کرد دور کمرم: سعید حالم خوش نیست ،رفتیم دکتر!عصبی گفتم خوب چرا خبر ندادی، دلم هزار راه رفت!با وجودی که گفت دارو خورد،ه ولی هنوز تب داشت . نشوندمش و یکم باهاش صحبت کردم و رفتم لگن آب رو مقداری یخ ریختم و آوردم پاشویه اش کنم. حوله خیس انداختم روی صورتش و داشتم پاهاش رو توی لگن می شستم و ماساژ میدادم . ماهی هم خودش رو لوس کرده بود و داشت باهام حرف میزد و من دعواش میکردم که چرا مراقب خودش نیست. یهو احساس کردم یکی توی خونه است .سرم رو که چرخوندم دیدم مستوره خانم بالای سرمون ایستاده و یک کاسه سوپ دستشه ،آروم میخنده ! ناخواسته و همراه با ترس وخجالت دستم رو از روی پاهای ماهی کشیدم و در حالیکه بلند میشدم ، دست پاچه سلام و شب بخیری گفتم . سرم رو انداختم پایین و گفتم معذرت میخوام ، تب داره ! در حالی که سعی داشت خنده اش رو مخفی کنه فقط گفت: لطفا بهش غذای سرخ کردنی ندید و در حالی که داشت ریز میخندید ،ظرف سوپ رو گذاشت روی میز و رفت پایین . با وجودی که حسابی ترسید ه بودم وخجالت میکشیدم ولی احساس کردم از این که دیده مراقبش هستم ،بدش نیومده ! موقعی که ماهی اومد یادمون رفت در رو ببندیم . هر چند خوشبختانه کار بدی نمیکردیم ولی میتونست زنگ خطری باشه! در حالی که دوباره نشستم یکی آروم زدم روی پاش،بمیری ماهی چرا در رو نبستی ؟ آبروم رفت.همینجوری که پاهاش توی لگن بود بلند شدم از سوپ ریختم توی ظرف و براش آوردم خورد .تا آخر شب خوشبختانه تبش قطع شد و موقع رفتن هم ازش خواستم فردا از حالش بهم خبر بده !سرگرم یک طرحی بودیم که متاسفانه فرصت زیادی نداشتیم و باید سریع تحویل میدادیم . بخاطر همین اکثر شبا تا دیر وقت توی شرکت بودیم . روز آخر که طرح تموم شد .بچه ها رفته بودند و سهیلا گیر داد من بمونم یکبار باز بینی کنیم . تا ساعت هشت توی شرکت موندیم ولی خیلی کار داشت ، سهیلا پیشنهاد داد بریم خونه و تا آخر شب تمومش کنیم . توی مسیر شام گرفتیم و رفتیم خونه . همینجوری که دوطرف میز ناهاری خوری نشسته و سرمون توی لب تاب ها بود،شاممون رو هم خوردیم .سهیلا بلند شد رفت توی اتاق و دقایقی بعد برگشت یک لحظه از دیدنش شوکه شدم . با همون لباس خواب دوبنده و نازکی که تا بالای زانوهاش بود و شرت وسوتینی زیرش نبود و همه چیزش نمایان بود ! انگار کل افکارم پرید .چرا این کار رو کرد؟بدون حرکت زل زده بهش. مستقیم اومد نشست روبروم و با وجودی که از حالتش مشخص بود که متوجه رفتارم شده ولی بی خیال سرگرم کار شد! سعی کردم تمرکز کنم ولی هزار جور فکر توی ذهنم بود .با توجه به سخت گیری هایی که داشت مطمئن بودم که هنوز نتونسته یک پارتنر پیدا کنه و شایدعمدا این کار رو میکنه که منو تحریک کنه ! ولی این که خودش منو تهدید میکرد که اگر دست از پا خطا کنم … شایدم داره امتحانم میکنه !اَه مغزم شده بود مثل بازار سید اسماعیل هزار جور فکر و صدا توش وول میخورد و به تنها چیزی که فکر نمیکردم کار بود. کلافه دستام رو کردم لای موهام و تکیه دادم و سرم رو از روی تاج صندلی، روبه عقب آویزون کردم!چته سعید ؟خسته ای، خوب یک استراحتی کن! پاشو شلوارکت روی تخته،(این شلوارک رو از قبل و زمانی که با هم بودیم اینجا گذاشته بودم) لباسات رو عوض کن راحت باش ! اصلا پاشو دوتا قهوه درست کن! تا ذهنت هم آزاد بشه!رفتم دوتا قهوه درست کردم و برگشتم ! خواستم شروع کنم !گفت عجله نکن ! اینجوری تمرکز نداری بیشتر خراب میکنی ! چی شد یهو؟با پوز خندی گفتم یک نگاه به خودت بنداز، متوجه میشی؟ مغرورانه نگاهی کرد:سعید حالت خوبه ؟ موردش چیه ؟ با حرص گفتم یعنی واقعا موردی نمیبینی ؟ سهیلا این چه لباسیه پوشیدی؟خنده اش گرفت :خاک تو سرت سعید ! از روی لباس هم شهوتی میشی ؟ تو دیگه اوضاعت خیلی خرابه ها ! هه هه هه هه هه!.چند ثانیه همراهش خندیدم :خوبه نمردیم ومعنی لباس رو هم فهمیدیم سریع یک عکس ازش گرفتم و گوشی رو بهش دادم، بگیر ! نیازی هم نیست زوم کنی دونه دونه های روی پستونات رو هم میشه شمرد!در حالی که هنوز میخندید ،شونه هاش رو انداخت بالا : به من ربطی نداره! اینجا خونمه ،هر جور دلم میخواد میگردم ! تو هم مشکل داری فکری به حالش کن ! ودوباره خندهبه حالت طعنه گفتم :خوب استاد خودت یادم دادی هر موقع تشنه ام شد آب بخورم! پس با این وضعیت، الان وقت آب خوردنه!خوب تشنته،آب بخور، چرا خودت رو اذیت میکنی؟ ولی اول کار رو تموم کن که گند نزنی ، بعد!هاج و واج نگاش میکردم ! راست راستی منظورش اینه سکس کنیم ! شاید واقعا این چند ماهه بهش فشار اومده، شاید از اول هم برنامه اش همین بوده و الا می تونست همه بچه ها رو نگه داره و یک ساعته تمومش کنیم .دلیلی نداشت دوتایی بیاییم خونه ! ولی ماهی چی میشه !افکار منفی توی سرم پیچید و انگار داشتم وسوسه میشدم. من وسهیلا که از اول با هم بودیم !ماهی اومد بینمون قرار گرفت. من که هنوز بهش تعهدی ندارم! پس اگر سهیلا نیاز داره، باید یک کاری براش کنم ! اصلا چرا ماهی باید بفهمه امشب چه اتفاقی افتاده ؟مطمئنا سهیلا نمیره بهش بگه من دوست پسرت رو تحریک کردم، با هم سکس کردیم ! اونم سهیلا که اینقدر ماهی رو دوست داره و حاضر نیست بهش آسیبی برسونه!اینقدر فکرای مزخرف توی ذهنم پیچید و خودم رو احمقانه توجیه کردم که بلند شدم و رفتم کنارش نشستم .همینجوری که نگاهم به لپ تاپ بود دستم رو گذاشتم پشت سرش وشروع کردم به نوازش ومالیدن پشتش . برگشت نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و دوباره مشغول شد . تحریک شده بودم و داشتم راست میکردم .دستم رو از پشت کشیدم تا روی باسنش وکمی مالیدم و انگولک کردم وکج کردم به روی رونش وتا کنار کوسش بردم جلو. با حرص زد روی دستم: بی جنبه ، اول کارت رو تموم کن بعد هر غلطی خواستی کن . با خنده مسخره ای دستش رو گرفتم و آوردم بالا و بوسیدم و دوباره بردم پایین و بزور کردم توی شلوارم ودر حالی که دوتایی میخندیدیم گفتم خوب سهیلا جون تمرکزم رو بهم زدی ! اینو بگیر دستت تا بتونم حواسم رو جمع کنم . معلوم بود اونم تحریک شده ! دستش رو باز کرد وکیرم رو گرفت و آروم شروع کرد به مالیدن و درر حالیکه انگشتم رو رسونده بودم روی چوچولش وآروم لمس میکردم و میمالیدم انگشت وسطی رو فشار دادم توش و نگاهش کردم. یک لحظه عین فیلمای مسخره، صورتش رو صورت ماهی تصور کردم و توی دلم آشوب به پا شد.داشتم چکار میکردم ! صدای ماهی توی گوشم میپیچید : شیطون باز رفتی پیش سهیلاجون! بهتون خوش گذشت ؟اون یک ذره تمرکزی هم که داشتم کلا پرید و دچار چندگانگی مزخرفی شدم .لحظه ای صورت ماهی از جلوی چشمام کنار نمیرفت و انگار زیر سنگینی نگاهش داشتم خورد میشدم . عصبی دست سهیلا رو از توی شلوارم کشیدم بیرون و لپ تاپ رو بستم و از جام بلند شدم : سهیلا معذرت میخوام من باید برم ! تا صبح هم که شده میشینم اینو درست میکنم !سهیلا که انگار از رفتار من شوکه شده بود، بدون اینکه حرفی بزنه زل زده بود و حرکات منو زیر نظر داشت .دست پاچه وسایلم رو جمع کردم و با عذرخواهی دوباره و خدا حافظی رفتم سمت در . با خونسردی گفت:مرده شورت رو ببرن با این کارات! لا اقل بیا ماشین رو ببر ، دیر وقته ماشین گیرت نمیاد ! بدون اینکه جوابش رو بدم در رو بستم و رفتم سمت آسانسور .ساعت از یک گذشته بود که رسیدم خونه . از یک طرف خوشحال بودم که کار از کار نگذشته بود و از طرفی ناراحت به خاطر سهیلا ! ولی باید راهم رو انتخاب میکردم ! از این که سر در گم بمونم بیزار بودم .بعد از کمی استراحت ،رفتم دوشی گرفتم ومشغول کار شدم .ساعت از چهار گذشته بود که تونستم برای بار دوم طرح رو مرور کنم و ایرادات رو برطرف یا کامنت بذارم .نزدیک ساعت پنج برای سهیلا ایمیلش کردم و باز عذرخواهی مجدد بابت اتفاقات دیشب گفتم تازه میخوام بخوابم یک مقدار دیر میام شرکت !ساعت یازده بیدار شدم .جلوی درمستوره خانم رو دیدم . با تعجب : سعید جان خواب موندی ؟ سلام واحوالپرسی کردم وگفتم نه دیشب کار داشتم تا دیر وقت بیدار بودم . خداحافظی کردیم و رفتم. وارد شرکت که شدم رفتم جلوی در اتاقش و سلام کردم! بر خلاف انتظارم که ممکنه ناراحت باشه وسرد و یا حتي بد برخوردکنه، با لبخند جوابم رو داد و تشکر کرد . ناهار که خوردیم اومد توی سالن : آقای زاهد اگر خسته اید میخوای برو استراحت کن ! اگر مثل آدم نشسته بودید زودتر تمومش میکردیم که تا صبح اسیر نشی ! با لبخندی گفتم من که ربات نیستم 14 ساعت یک ریز کار کنم حالا اشکال نداره، پاداشش رو که بدید خستگی از تنمون میره ! بچه ها انگار حرف دلشون رو زدم شروع کردن تایید کردن . خنده کنان :خاک بر سر پولکی تون کنن! و رفت توی اتاقش . عصر که رفتم خدا حافظی کنم مجددا عذر خواهی کردم جوابش جالب بود :هیچ وقت بابت کاری که فکر میکنی درست بوده عذر خواهی نکن! لابد کارت درست بوده که انجامش دادی ؟ پس دلیلی برای عذر خواهی نیست. شاید بهترین کار رو کردی و برای هر دومون بهتره .چند روزی مرخصی گرفتم تا ترم جدید شروع نشده رفتم شهرستان و برگشتم . در طول یک هفته ای که شهرستان بودم ،روزی چندین نوبت به طرق مختلف با ماهی در ارتباط بودم و حرف میزدیم و لی بازم لحظه شماری میکردم برای دیدنش ودر آغوش گرفتنش .دو هفته ای از برگشتنم گذشته بود. روز جمعه عصری خواب بودم که ماهی اومد بالا و با شیطنت هاش بیدارم کردم . گفت عمه اش مریضه و مستوره خانم وآقا رضا رفتند ملاقاتش . یهو زد بسرم تا برنگشته حالی کنیم!دست انداختم دور گردنش و کشیدمش رو خودم و لبی ازش گرفتم :خوب ماهی خانم، شما برای پایان نامه و قبولی ارشد نباید به ما یک شیرینی بدی؟ تو اصلا نباید منو سورپرایز کنی؟ لبش رو کشیدم توی لبام و شروع کردم خوردن . خودش رو کامل کشید روم ودستاش رو کرد زیر سرم و همراهی کرد . در حالیکه لباش رو میخوردم دستم رو رسوندم به باسنش و مشغول مالیدنشون شدم .چند دقیقه لبامون توی هم بود ودستای من توی شلوارش و باسنش رو میمالیدم . لباش رو ول کردم و چرخیدم روش . تیشرتش و سوتینش رو کشیدم بالا و با بوسیدن پستوناش مشغول خوردن و بازی شدم . دست ماهی روی سرم بود و حین نوازش گاهی فشار میداد به سینه اش . در حالیکه سرگرم خوردن پستوناش بودم شلوار وشورتش رو کشیدم پایین و در آوردم . با بوسیدن و نوازش شکمش رفتم پایین و لبام رو رسوندم به دروازه بهشتش. شکمش با نفسهای عمیقش بالا و پایین میشد و ودستاش روی پستوناش میچرخید چند دقیقه ای زبونم رو کشیدم روی لبه ها وچوچولش و گاهی فشار کوچیکی میدادم سمت داخل وهمزمان دستام روی پهلوها و رونش حرکت میکرد چند دقیقه ای که حسابی کوسش رو خوردم بلند شدم وشلوارکم رو درآوردم وبصورت 69 خیمه زدم روش ازش خواستم آروم سرکیرم رو بذاره توی دهنش و میک بزنه و با تخمام بازی کنه وگاهی لیس بزنه. خودم هم مشغول خوردن و بازی با کوسش شدم .پاهاش رو جمع کردم بالا و در حالی که چوچولش رو زبون میزدم و میخوردم انگشتام روی شیارکوس وسوراخ کونش حرکت میکرد وگاهی باسنش رو به بازی میگرفت و میچلوند . ماهی خیلی مبتدیانه کارش رو میکرد و گاهی که نوک دندوناش روی کیرم کشیده میشد تا مغزم تیر میکشید! ازش خواستم فقط میک بزنه و با لباش بکشه ولی خوب این کاره نبود بازهم دندون میزد . رقص باسن و کمرش زیاد شده بود و صدای اوم و اممش توی خونه پیچیده بود . و مقدار بیشتری از کیرم رو توی دهنش میکرد و میک میزد .سرعت خوردن و انگشت کردن روبیشتر کردم تا ارضا شد. سریع چرخیدم و چند لحظه کلاهک کیرم رو روی شیار کوسش بالا و پایین کردم ودراز کشیدم روش . کیرم رو انداختم لای پاش وآروم شروع به حرکت کردم . ماهی هم با خوردن لبام و نوازش پشتم کمکم میکرد .غوطه ورشدن کیرم توی ترشحات کوسش و حرکت تندم باعث شده بود که کیرم کاملا لغزنده بشه و کیف بیشتری داشت . نزدیک اومدنم بود و سرعت حرکتم رو بیشتر کردم. یک لحظه که زیاد باسنم رو آورده بودم کیرم سر خورد داخل و اتفاقی که نباید، افتاد . با صدای جیغ ماهی متوجه شدم تقریبا نصف بیشتر کیرم رفته تو. کمی هم کشیدم بیرون ولی اتفاق افتاده بود ومنم نزدیک اومدنم بود . با یک فشار کوچیک دیگه کامل بهش چسبیدم و صدای جیغ ماهی دوباره بلند شد لبم رو محکم چسبوندم به لباش و از صدای بیشترش جلوگیری کردم. ولی اشک از گوشه چشماش سرازیر شد . انگار آبم برگشت سر جاش . تازه بهوش اومدم! ولی دیگه کار تموم شده بود و باید یک جوری جمعش میکردم .دستاش رو محکم دور گردنم پیچیده بود و با استرسی که توی چشماش بود زل زده بود بهم. اشکاش رو پاک کردم ولبخندی زدم ؛ مبارکت باشه خانمم ! دیگه برای همیشه ماهی خودم شدی ! ماهی خوشگل و دوست داشتنی خودم!فقط مال خودم ! شروع کردم بوسیدن و قربون صدقه رفتنش .چند دقیقه ای توش نگه داشتم تا عادت کنه و خیلی نرم شروع کردم حرکت کردن . خوشبختانه تنگی بیش از حد کوسش با عث شد خیلی سریع به لحظه ارضا نزدیک بشم و به دو دقیقه نرسیده سریع کیرم رو کشیدم بیرون و همراه با یک لب جانانه، آبم رو پاشیدم روی شکمش .کف دست و اطراف کیرم خون آلود بود . با بوسه و لب گرفتن مکرر ازش تشکر میکردم و سعی میکردم با حرفام ذهنش رو از درد منحرف کنم . دراز کشیدم کنارش در حالیکه مشغول ماساژ اطراف کوس وشکمش بودم بوسش میکردم و نازش رو میکشیدم .بیست دقیقه ای طول کشید تا آروم شد . رفتم دستمال مرطوب آوردم و دور کوسش رو تمیز کردم و رفتم خونای روی دست و کیر خودم رو هم شستم وبرگشت کنارش. هر چند منم دست کمی از اون نداشتم و ترسیده بودم ولی سعی کردم خودم رو کنترل کنم و خودم رو خوشحال نشون بدم و بهش اطمینان بدم که کنارشم !باید جوری رفتار میکردم که این لحظه رو همیشه یادش بمونه و ازش لذت ببره . بلند شدم آب میوه درست کردم و آوردم براش . دوباره کنارش دراز کشیدم و گرفتمش توی بغلم .با صدای چرخیدن کلید توی در حیاط سریع از هم جدا شدیم و رفت توی اتاق لباس پوشید و خودم هم مشغول مرتب کردن خونه شدم .نوشته: سعید
49