دوس دختر من ,زن مردم

...قسمت قبلاز کامنتای خوبی که گذاشتید ممنونم امیدوارم بتونید بیشتر لذت ببرید و اگه تونستید یه جق حسابی بزنید که دیگه چه بهتر. اونایی هم که خوششون نیومد ازشون عذر میخوام و سعی میکنم یه جوری بنویسم که اونا هم خوششون بیاد. همونطور که گفتم من و فردین داشتیم با هم حرف میزدیم و حرف زدنامون به جایی رسیده بود که هم من دوست داشتم یه جورایی با فردین حال کنم و هم معلوم بود که اون دنبال یه راهیه که دستش به من برسه و بتونه یه حالی باهام بکنه. با اینکه نمیخواست خیلی هم ضایع کنه اما چشمش کلا مشغول خوردن پستونا و کسم بود و منم داشتم همه تلاشمو میکردم که بفهمه دارم از هیزبازیش لذت میبرم. امیلی که زنگ زد یهو یه خرده عذاب وجدان گرفتم و با خودم گفتم نکنه دخترم از این رفتارم خوشش نیاد و حس کنه من یه کاری کردم که فردین بهش خیانت کنه. برای همین با خودم گفتم وقتی اومد بالا یه خرده سرسنگین تر باشم.وقتی اومد بالا خیلی خسته بود. یه دسته گل دستش بود و یه پاکتی که معلوم بود لباس توشه و چون فردین گفته بود میدونستم مانتو هست. خیلی خوشحال شدم که انقد دوسم داره. بغلش کردم و گل رو ازش گرفتم. یه لحظه هوس کردم لبشو بوس کنم اما روم نشد و بیخیال شدم. به جاش سفت بغلش کردم و دستم رو کشیدم پشتش و یه خرده پایین تر بردم تا کونش رو هم لمس کنم و حس خوبی بگیره. یه خرده تعجب کرد و معلوم بود خوشش اومده. بعدشم فردین بغلش کرد و فردین که معلوم بود تو کفه لبشو بوسید و بهش گفتم چه تیپی زدی. بلافاصله هم صداش رو آهسته تر کرد و گفت چه پستونایی ساختی واسه مردا. فردین راست میگفت. درسته شال سرش بود اما زیر مانتو جلوبازش یه تاپ پوشیده بود که هم نازک بود و هم سوتین نداشت و اگه شالش کنار میرفت راحت میشد یه پسر باهاش جق حسابی بزنه. معلوم بود حسابی زده بالا. کسشم که دیگه نگو. حسابی تابلو بود با اون شلوار تنگی که پوشیده بود. مخصوصا که رنگ تاپ و شلوارش شیری بود و خیلی بیشتر آدمو مجبور میکرد چشم چرونی کنه.با اینکه میدونستم امیلی برام مانتو خریده اما بازم کنجکاو بودم ببینم چه شکلیه و چه رنگیه. امیلی مانتو و شالشو دراورد و نشست پیش ما و شروع کردیم به حرف زدن. کلی بهم تبریک روز مادرو گفت و از توی پاکتی که دستش بود دو تا کادو گذاشت روی عسلی و گفت ناقابله مامان جونم فقط یه شرط داره. با ذوق گفتم هر شرطی باشه قبوله. این همه زحمت کشیدی مگه میتونم قبول نکنم؟ یهو انگار یه چیزی یادش اومده باشه، بدو بدو رفت دم در و یه جعبه شیرینی آورد و اونم گذاشت رو میز. بهش گفتم شیطون این چه کاریه تو خودت خوردنی تر از شیرینی هستی. اونم از ذوق بوسم کرد و گفت قابل نداره. در جعبه رو باز کرد و کیک رو گذاشت روی میز. یه نگاهی به سرتاپای من و فردین انداخت و گفت من نبودم چیکارا کردین با هم؟ خوش گذشت؟ منم که با این حرف امیلی دوباره یاد عذاب وجدانم افتادم سعی کردم خودم رو باحال نشون بدم و گفتم آره خیلی فردینو خیلی دوسش دارم. امیلی با یه شیطنتی گفت خب حالا شرطمو بگم؟ منم با کنجکاوی گفتم آره آره. گفت شرطش اینه که هر چی امروز هدیه میگیری باید تست کنی و بپوشی. من که از یه طرف دستپاچه شدم و از طرف دیگه ذوقزده بودم گفتم یعنی همین جا باید لباس عوض کنم؟ احساس کردم فردین خیلی ذوق کرد. امیلی هم با شیطونی گفت آره دیگه چه اشکالی داره. تو که مامان منی فردین هم فکر کن پسرته.خیلی هوس این کارو داشتم اما از اونور با خودم فکر کردم نکنه رابطمون خراب بشه و دیگه به عنوان یه مادر قبولم نداشته باشن و حتی ازم بدشون بیاد. امیلی که دید به فکر فرو رفتم گفت مامان سخت نگیر دیگه. بعد از این همه سال یه روز راحت باشیم دیگه. اگه هم از فردین خجالت میکشی خودت میدونی که چقدر پسر نازیه و دوسِت داره و اصلا میخوای خودمم کمکت کنم؟ یهو ترسیدم که نکنه بخواد تاپمو دربیاره گفتم نه نه الان نه. بلافاصله گفت اصلا میخوای قبل از اینکه تو لباساتو دربیاری من لباسامو دربیارم؟ همینجوری که داشت میگفت تاپش رو دراورد. اوفف چند روزی میشد که پستوناشو ندیده بودم. پستوناش یه جوری تروتازه بود که انگار همین الان یکی خوردتشون. نوکشون سفت شده بود و حسابی هم برق مینداختن. فردین که این چند دقیقه کلا ساکت بود همچنان داشت چشم چرونی میکرد با دیدن این صحنه زیبا گفت اوففف امیلی جونم چیکار کردی با پستونات؟ اولین بار بود جلوی من میگفت پستون. رفت امیلی رو بغل کرد و بدون اینکه خجالت بکشه پستونای امیلیو گرفت تو دستش و یه خرده مالید. امیلی هم که معلوم بود حشری شده گفت ولم کن بیتربیت. نمیبینی مامانیم داره میبینتت. شاید دلش بخواد. من زدم زیر خنده و به حالت مسخره کردن گفتم نگران من نباش خودم بهترشو دارم. غیر از اینکه داشتم باهاش شوخی میکردم اینو گفتم که بهش بربخوره و مجبورم کنه هر چه زودتر پستونام رو جلوی خودش و فردین بندازم بیرون. خیلی منتظر اون لحظه بودم. با تمام وجودم دوست داشتم مخصوصا جلوی فردین پستونامو بندازم بیرون و داشتم توی ذهنم تصور میکردم که فردین جلوی امیلی میاد پستونامو میماله و حتی میخورتشون. حواسم که جمع شد دیدم امیلی اومد سمتم و لبمو بوسید و پستونامو از روی تاپ لمس کرد و داشت میگفت دیگه باید درش بیاری مامان جونم. یه خرده مقاومت نشون دادم و چشمم افتاد به کیر فردین که حسابی راست شده بود اما چون جین پوشیده بود فقط کلفتیش معلوم بود.فردین متوجه شد کیرش رو نگاه کردم اما امیلی داشت بهم اصرار میکرد که تاپمو دربیارم. منم دیگه بیشتر از این دلم نیومد منتظر بذارمشون و خودمم که حشری حشری بودم و تاپم رو دراوردم. حواسم فقط به فردین بود که چه واکنشی نشون میده. چشم و دهنش باز موند وقتی پستونامو دید. امیلی که بهم چسبیده بود درجا با هر دو دستش پستونامو گرفت و مالید. میخواست خم بشه و نوک پستونمو بکنه تو دهنش که آهسته اما با صدای جیغ مانند گفتم دختر خوشگلم میخوای چیکار کنی؟ اونم که دیگه رسیده بود به نوک پستونم فقط نگام کرد و یه خرده میک زد و چیزی نگفت. فضا خیلی شهوانی شده بود و همه مون داشتیم حال میکردیم ولی فکر کنم بیشتر از من و امیلی فردین بود که داشت حال میکرد. یهو امیلی انگار یاد یه چیزی افتاده باشه با حالت التماس به من نگاه کرد و گفت مامان جونم تو که انقد مهربونی و خوبی میشه یه کاری برای دخترت که انقد عاشقته بکنی؟ منم که آماده بودم هر کاری بکنم گفتم چرا که نه دختر خوشگلم. همش منتظر بودم بگه فردینو بذار پستوناتو بخوره اما به جاش گفت تو که انقد مومن و مسلمونی و خدا دوسِت داره میشه دعا کنی پستونای منم مث مال تو بشه. اینو گفت و هارهار زد زیر خنده و ما هم باهاش خندیدیم. از فرصت استفاده کردم و برای اینکه هم یه حالی بکنم و هم شوخی رو ادامه داده باشم پستوناشو گرفتم و چشمامو بستم و یه جوری که انگار زیرلب دارم ذکر میگم لبمو تکون میدادم.امیلی و فردین دوباره زدن زیر خنده و معلوم بود حسابی هم دارن حال میکنن. وسط همین حال حشریمون امیلی یهو به فردین نگاه کرد و گفت فردین تو خجالت نمیکشی ما لخت شدیم و تو هنوز حتی تیشرتتو هم درنیاوردی؟ خیلی ذوق کردم و با خودم گفتم لابد میخواد فردینم کامل لخت کنه. با خودم تصور کردم که کیر فردین باید چه شکلی و چه رنگی باشه. کلفت و دراز و سفید. یهو امیلی رفت سمت فردین و تیشرت اندامیشو از تنش دراورد و با حالت شهوتیش دست کشید به سینه و بازو و گردنش و همونجا هم لب گرفتن با هم. فردین هم دوباره دستش رفت سراغ پستونای امیلی.انقد با هم ور رفتن که با خودم گفتم لابد دیگه یادشون رفته که میخواستن منو لخت کنن. من که از دیدن عشقبازیشون بیشتر شهوتی شده بودم یه لحظه پستونامو لمس کردم و نوکشون رو مالیدم و در همین لحظه فردین منو دید و اول به پستونام زل زد و بعد همینطور که داشت با امیلی ور میرفت به چشمام زل زد و منم به خاطر این کارش پستونامو سفت تر و محکم تر می مالیدم. امیلی که معلوم بود خیلی حشریه دستش رفت سمت کیر فردین. فردین که انگار خجالت کشیده بود که امیلی میخواست جلوی من کیرش رو بماله خودشو کشید عقب و همچنان چشمش به پستونای من بود. امیلی که متوجه زل زدن فردین شد برگشت و همین که منو دید گفت اوففف مامان چیکار داری میکنی؟ فردین اینجا وایساده بعد تو خودت زحمت مالوندن پستوناتو میکشی؟ این دختر چقدر راحت شده بود. منم بدم نمیومد اما هنوز ته دلم راضی به همچین کاری نبود یا شایدم هنوز براش اماده نبودم. فردین هم با اینکه معلوم بود چقدر تشنه همچین کاریه اما یه خرده معذب نشون داد. من ولی برای اینکه هم کم نیارم و هم بندازم گردن امیلی یه خرده ادای بچه معصوم ها رو دراوردم و گفتم حالا که انقد اصرار میکنی باشه. فردین جون بیا. همینجوری که داشتم پستونامو میمالیدم یه خرده هم خودمون به فردین نزدیک کردم. سه تاییمون مثل یه مثل وایساده بودیم و فردین و امیلی نزدیک هم بودن و من یه متری ازشون فاصله داشتم. فردین که معلوم بود چقدر ذوق کرده از اینکه بالاخره میتونه پستوناش مامان دوست دخترشو بماله اومد جلو و اول از هم لبمو بوس کرد. اصلا آماده این کار نبودم ولی خیلی حال داد. بعدشم دستشو گذاشت رو پستونام. انگار وسط بهشت بودم. هر چی فکر کردم یادم نمیومد آخرین بار کی همچین حسی داشتم. همش توی یه لحظه اتفاق افتادم. یاد اولین باری افتادم که شوهرم توی سینما دستشو برد زیر مانتوم و پستونامو از رو سوتین فشار داد. تو حالم خودم بودم که صدای آیفون اومد. از جا پریدم و نگاه کردم دیدم شوهرمه. سه تایی وحشت زده به هم نگاه کردیم و بدو بدو رفتیم که لباس بپوشیم. فقط نمیدونستم فردینو باید چیکار کنیم این وسط…ادامه...نوشته: padarhava

129