عمه ام زیرم خوابید

...قسمت قبلسلام دوستانقبلش بگم که خیلی ممنون که پسندتون شده بود قبلش هم بگم خیلی شرمندم بابت نگارشم چون اصلا برنگشته بودم و بخونم سوتی های ریزی داده بودم که دوستان دهنمو اره …قبلش هرکی اینجا داستان مینویسه دوستان شکسپیر نیست ولی وقتی خودم غلط هامو دیدم متوجه شدم که حتما باید یک دور بخونم بازم شرمنده و باجزئیات بیشتر مینویسمدو هفته ای شده بود که عمه هر جمعه پتو میکشید روی صورتش و باهم حال میکردیم فرداش اصلا به روی هم نمیاوردیم انگار که هیچ چیزی نبوده ؛ من دوست نداشتم اینطوری ادامه پیدا کنه دوست داشتم سینه هاشو ببینم چشماشو موقع سکس ببینم ساک زدن و رابطه اورال رو برای هم تکمیل کنیم ولی چطوری روم نمیشد همش بهش فکر میکردم که چی کار کنم .نقشه ای زد به ذهنم جمعه فرا رسیدو قبل از اون کل بدنمو زدم خودمو حسابی تمیز کردم و همینطور عمه تا از کارش اومد سریع رفت حموم ضربان قلبم بالا بود باهم رو یک میز دورهم غذا میخوردیم کنار پدر و مادرم و هرچی به اخر شب نزدیک تر می شد من استرس بیشتری داشتم .موقع خواب رسید عمه لباس های نازکی پوشید و وقتی که اومد بخوابه گفتم میشه امشب من پایین بخوابم شما روی تخت معلوم بود اون هم یکم استرس داره با علامت تایید سرش قبول کرد و خوابید رو تخت برنامم امشب این بود که هرجور شده چشم تو چشم بشیم دوست داشتم سینه هاشو طعمشو بچشم طعم لبای قرمزشو بعد چند دقیقه رفتم پایین تخت پتو رو صورتش بود رو به سقف دراز کشیده بود اروم شروع کردم به بوسیدن ساق پاش شروع کردم بالا اومدنشرتشو اروم کشیدم پایین یکم رو دستم تف زدم شروع کردم مالیدنصبحش تحقیق کرده بودم که کجا رو دقیقا باید بمالم بعد از چند دقیقه تکون های ریز عمه فریبا باعث شده بود بفهمم که راهو درست رفتم.اروم دستمو کردم زیر پتو و به سینه هاش رسوندم از رو لباس نازکش و سوتینش با دست راستم میمالیدم لخت لخت شده بودم عمه فریبا اماده بود روی رون پاش مماس شکمش نشستم اروم دستمو گرفتم روی پتو که عمه فریبا متوجه شد مقاومت کرد از زیر پتو گرفت دست پاچه شدم با صدای لرزون گفتم عمه فریبا میخوام چهرتو ببینم میخوام طعم لبت رو پچشم اروم با ترس لرز و استرس پتو زدم کنار صورت ماهش که گل انداخته بود جلو چشمم بود سریع لب تو لب شدیم خیلی تجربه جالبی بود برام دوست نداشتم لباشو ول کنم اولاش هردمون افتضاح بودیم ولی رفته رفته یاد گرفتیم بهترین تجربه زندگیم بود .شروع کردم به خوردن گردنش تا سینش دکمه هاشو یی یکی باز کردمو از روی سوتین بالای ممشو میخوردم ممه های افتاب مهتاب ندیده سفید مثل برف سوتینشو دادم پایین سینه هاش ازاد شد نوک قهوه ای ؛شروع کردم مثل یک نوزاد خوردن و گاهی گاز گرفتنعمه فریبا رفته بود تو اوج بدنش قرمز شده بود حرارت گرمیش منو حشری میکرد.پاشدم ایستادمو ازش خواستم جبران کنه اومد پایین زانو زد حرفه کم بینمون رد بدل میشد چشم تو چشم نمی شدیم اروم شروع کرد لباشو گذاشتن و کم کم کرد تو دهنش دستام به کمرم بود خیلی بهم کیف میداد ولی هی دندون زدن های غیر عمدش از شور میوفتادم تازه فهمیدم اصطلاح دندون نزن بین پسرا چیه ؛ عمه فریبا خوابید لب تخت منم دم تخت نشستم شروع کردم به خوردن کسش سرمو تو دستاش گرفت فشار میداد همین حرکت باعث شد من بیشتر ادامه بدم تو هرچی حرفه ای نبودم رابطه اورال حرفه ای بودماروم کیرمو گذاشتم خوابیدم روش و لب تو لب شدیم اروم عقب جلو میکردم لب هامون رو وحشیانه میخوردیم بعد از چند دیقه که ابم داشت میومد کشیدم بیرون یکم صبر کردم دوست نداشتم سریع ارضا شم ؛ کون سفید عمه فریبا بیشتر منو به وجد میاورد اومد لب تخت داگی شد کمرشو گرفتم با یکم اب دهن خیس کردم گفت رامین دوباره گند کاری نکنی گفتم نه عمه بلد شدم اینبار یکم سرشو دادم تو اروم عقب جلو میکردم کم کم کردم تو کمرشو سفت گرفتم اهی کشید منم شروع کردم عقب جلو کردن به سینه هاش چنگ انداختن خسته شدم ارتفاع تخت کم بود کمرم درد گرفته بود رفتم کنارش خوابیدم گذاشتم لای کونشو عقب جلو میکردم گردنشو میخوردم بوی خوب موهاش زیر دماغم حس خوبی بهم میداد. تلمبه هام رفته رفته سنگین تر میشد از بغل دستمو رسوندم به سینه هاش و چنگ میزدم اونم هی میگفت یواش تر ارمین که سفت گرفتمشو کل ابمو توش خالی کردم عمه فریبا برگشت باهم لب تو لب شدیم بعد چند دیقیقه لخت بغل هم خوابیدیم صبح که چشمامو باز کردم دیدم عمه با شرت سوتین نشسته لب تخت و با نوازش بلندم کرد بهم گفت دیشب خوش گذشت گفتم بله عمه گفت به منم خوش گذشت بیا صبحونه بخور خودم بزارمت مدرسه …گذشت اون سال با فانتزی ها مختلف که قبولی دانشگاه من تو یک شهر دیگه باعث جداییمون میشد سکس شب اخر من با عمه فریبا با رقصیدن مست کردن هم تموم شد روزای اول خیلی احساس تنهایی میکردم که کم کم با نازی یا همون نازنین اشنا شدم هم شهری خودم بود کم کم تو اکیپ باهم صمیمی شدیم دختر چشم سبزی بود قد بلندی نداشت یکم تپل بود خیلی با وقار دو سه ماهی باهم صمیمی شده بودیم نزدیکای عید شده بود همه رفیقای دانشگاهیم چندباری رلاشون رو کرده بودنو من بی عرضه اصلا حرفشو نمیزدم با اینکه شهوت داشتم وداغون شده بودم چند چند ماهی سکس زیاد داشتم با فانتزی ها مختلف فقط منتظر تعطیلات عید و عمه فریبا بودم باهم چت میکردیمو از نازی بهش گفته بودم حتی بهش گفته بودم دنبال کردنشم .به عمه فریبا پیام دادم که بیام فقط تورو میخوام منو نازی باهم تو یک اتو بوس بودیم من که دیشب نتونسته بودم خوب بخوابم به راحتی خوابم رفته بود راه تقریبا طولانی بود که نزدیکایی ظهر برای ناهار که اتبوس توقف کرد پریدم بالا دیدم نازی ریز ریز داره گریه میکنه گفتم چی شده که رفت پایین گوشیمو که دیدم فهمیدم ماجرا چیه چت های منو عمه فریبا لو رو دیده بود پیاماشو همیشه پاک میکردم ولی دیروز یادم رفته بود شمارشم درست سیو نکرده بود و ع فریبا سیو بود عکس سینه هاش چت هایی که کرده بودمو دیده بودرفتم دنبالش گفت تو بهم گفتی خیانت نمیکنی کلی گریه کرد نزاشت براش توضیح بدم رفت تاکسی گرفتو تنها رفت اونجا فهمیدم چقدر دوستم داره تو اتوبوس گوشیمو جواب نمیداد خیلی داغون بودم تا رسیدم خونه اخر شب بود اروم کلید انداختم رفتم دم در عمه فریبا رو که دیدم حالم عوض شد ارایش غلیظش لباس طوری دامنش ذوق زدم کرداول باهم چند پیک مشروب خوردیم من حالم خوب بود ولی عمه بد مست بود نشسم لب مبل شلوارمو کند شروع کرد ساک سرشو گرفتمو تا ته حلقش میبردم بد حشری بودم برام اسپری تاخیری زد شروع کردیم لخت باهم رقصیدن دلم خیلی هوای مزه کسشو کرده بود به نشوندمش لب مبل خودم پایینش نشستم شروع کردم خوردن کسش اونم یاد گرفته بود چطور منو حشری کنه و حشری کردن هم دیگه برامون راحت شده بود با حرفای سکسیش منو به اوج شهوت میرسون صدای نازک زنونش گفت بکن توش بلند شدم میدونستم رو سینه هاش حساسه شروع کرددم با دست مالیدن با اب کسش شروعکردم به کردنش شب خوبیو باهم گذروندیم قضیه نازی رو بهش گفتماونم قول کمک کردن بهم داد…شرمنده اگه غلطی چیزی داشتم اگه باهم علاقه داشتین برام لایک بزارین نظرتون رو بگین تا رابطه منو نازی و عمه فریبا رو بنویسم ✌️ادامه...نوشته: ارمین

157