پشت کامپیوترم نشسته بودم و داشتم با فوتوشاپ کار میکردم. از وقتی 14 سالم بود شروع به یاد گرفتن فوتوشاپ کرده بودم و وقتی 18 سالم بود سفارش میگرفتم و پول درمیاوردم. اونروز هم تو اتاقم نشسته بودم و کار میکردم. سر و صدای بچه ها نمیذاشت تمرکز کنم واسه همین درو بسته بودم. منظورم از بچه ها خواهر 8 ساله و داداش 5 ساله ام بود. همینجوری که سرگرم بودم در اتاقم باز شد، بدون اینکه نگاه کنم داد زدم مگه نگفتم نیاین تو اتاق من؟ یهو مامان گفت چته تو؟ گفتم ببخشید فکر کردم بچه هان. مامان درو بست و با یه بشقاب بیسکوییت و شیر اومد کنارم و گذاشتشون رو میز. گفتم دستت درد نکنه مامانی. مامان خم شد و صورتمو بوسید و گفت قربونت برم. بعد نشست رو تختم. صندلی رو چرخوندم سمتش و گفتم خوب چه خبر؟ گفت هیچی دارم دیوونه میشم. خندیدم و گفتم اخه چرا؟ گفت از دست این توله ها دیگه، گفتم خوب مامان جان تقصیر خودتونه دیگه، سه تا چه خبره اخه؟ گفت بابا من فقط دوتا میخواستم، این اخری اتفاقی درست شد، اونشب بابات هم حوصله نداشت، من اصرار کردم، اگه میذاشتم بخوابه الان اینجوری گرفتار نمیشدم. خندم گرفته بود، خجالت هم میکشیدم چون این اولین بار بود که مامان در مورد همچین چیزایی باهام حرف میزد. گفت تو وقتی زن گرفتی، مواظب باش این بلا سرت نیاد. گفتم چشم. کمی دیگه حرف زدیم و بعد مامان رفت. مامان دلش نمیومد بچه هارو بزنه، بابا هم که راننده تریلیه و خیلی کم تو خونه پیدا میشه ولی من یکی دوبار زده بودمشون واسه همین جرات نمیکردن بیان تو اتاق من.به همین خاطر مامان بعضی وقتها میومد و رو تخت من میخوابید. منم که با کامپیوتر کار میکردم، گاهی نگاهم به مامان میوفتاد. مامان یا شلوار تنگ می پوشید و یا دامن. شلوار که فرم کون بزرگ مامانو به خوبی نشون میداد و دامن هم گاهی بالا میرفت و رونهای سفید و گوشتی و حتی شورتش بعضی وقتها دیده میشد. کم کم در مورد مامان وسواس پیدا کردم، جوری که شروع کردم به فوتوشاپ کردن عکسهای منو و مامان روی عکسهای پورن. یه مجموعه از عکسهای فوتوشاپ شده درست کرده بودم و با اونا جق میزدم. یه روز مامان تازه اومده بود و رو تختم دراز کشیده بود و نگاهم میکرد. منم یه خمیازه کشیدم. مامان گفت خوابت میاد؟ گفتم اره. گفت پاشو بیا مادر و پسر باهم بخوابیم. از جام بلند شدم، مامان خودشو عقب کشید و منم دراز کشیدم، هر دو به پهلو رو به هم دراز کشیده بودیم. کم کم این خوابیدن کنار هم برامون عادت شد. یه روز که تو تخت بودیم. مامان به پهلو پشتش به من بود و کمی هم باهام فاصله داشت . کم کم با تکون های مامان این فاصله رفع شد و کون مامان به کیرم چسبید. اروم دستمو بردم جلو و گذاشتم رو پستون مامان و خودمو به خواب زدم. تو همون حالت مونده بودیم، کیرم که حالا به کون گنده ی مامان چسبیده بود و دستم هم رو پستونش بود. انقدر منتظر موندم تا بلاخره مامان بیدار شد. برخلاف انتظارم قاطی نکرد و حتی دستمو هم از رو پستونش برنداشت. یکی دوبار صدام کرد و بعد تظاهر کردم که دارم بیدار میشم. مامان گفت عزیزم پاشیم به کارامون برسیم؟ گفتم نه همینجوری خوبه. کمی تو همون حالت حرف زدیم، انگار نه انگار که دستم رو پستونشه و کیر شقم به کونش چسبیده. مامان حتی شروع کرد به نوازش اون دستم که رو پستونش بود. بلاخره دستمو برداشتم و مامان هم بلند شد. دیگه کم کم پررو شده بودم و حسابی دستمالیش میکردم. یه بار مامان چرخید و رو شکم خوابید. منم که به پهلو بودم،خیلی اروم جوری که بیدار نشه دامنشو کشیدم بالا روی کمرش. هرچی دامن رو بالا میکشیدم کونش بیشتر نمایان میشد، اول فکر کردم شورت نداره ولی وقتی دامن کامل بالا رفت، دیدم شورتش از این نخی هاست که فقط یه مثلث کوچیک بالاش داره و نخش لای کون مامان قایم شده. بلافاصله کیرم راست شد. دوتا لپ سفید و گرد کونش مثل ماه میدرخشیدن.کمی فکر کردم که چیکار کنم. اروم یه پامو انداختم بین پاهاش، کیرم به یه طرف کونش چسبید و دستمو گذاشتم رو اونیکی لپ کونش. کون مامان مثل پنبه نرم و مثل ابریشم لطیف بود. تو همون حالت موندم و دیگه کاری نکردم. بعد از اینکه سیر کونشو نگاه کردم، خودمو زدم به خواب و منتظر موندم. حدود 45 دقیقه بعد، مامان اروم اروم بیدار شد. صورتشو برگردوند سمتم. کم کم متوجه اوضاع شد. برای اینکه مطمئن بشه دستشو اورد عقب و به کون لختش و دست من دست زد. بعد دوباره دستشو انداخت کنارش و بیحرکت دراز کشید.نمیدونم چی تو سرش میگذشت. چند دقیقه بعد اروم صدام زد و بیدارم کرد. دست و پامو از روش برداشتم، مامان پاهاشو چرخوند و پشت به من لبه ی تخت نشست در حالی که هنوز دامنش رو کمرش مونده بود و کونش دیده میشد، گفت شام چی دوست داری واست بپزم؟ گفتم قورمه سبزی، گفت باشه عزیزم. وقتی بلند شد و شروع کرد به راه رفتن دامنش اروم اروم سر خورد و افتاد سر جاش. با خودم فکر کردم احتمالا میخواسته فکر کنم متوجه نبوده که دامنش بالاست و دیگه پیشم نمیخوابه. روز بعدش هم نیومد و مطمئن شدم که با بالا کشیدن دامنش گند زدم. روز بعدش بعد از نهار مشغول کار بودم که مامان اومد و رو تخت دراز کشید، کمی بعد گفت نمیای بخوابیم؟ گفتم باشه. مامان به پشت خوابیده بود، خودشو کشید سمت دیوار و اینبار من اینطرف خوابیدم. چون مامان به پشت دراز کشیده بود، مجبور بودم به پهلو بخوابم. مامان همینطور دستشو بینمون نگه داشته بود. بعد از کمی حرف زدن در مورد مسایل مختلف کم کم مامان خوابش برد. منم دستمو گذاشتم رو شکمش، کیرم به پشت دستش چسبیده بود. چند دقیقه بعد احساس کردم دست مامان تکون خورد واسه همین خودمو زدم به خواب. دیدم مامان داره پشت دستشو به کیرم میماله. نمیدونستم داره خواب میبینه یا بیداره. کمی بعد بدنش هم شروع کرد به تکون خوردن. وقتی مچ دستمو که رو شکمش بود با دوتا انگشت گرفت، چشممو یذره باز کردم و از بین مژه هام نگاه کردم.مامان دامنشو بالا کشیده بود، دستمو با دوتا انگشت بلند کرد، برد پایین و درست گذاشت رو کوسش. البته همون شورت اونروزی پاش بود. دستمو ول کرد و دستشو گذاشت رو شکمش. کوس داغش زیر دستم بود. چشامو باز کردم تا ببینم واکنشش چیه ولی دیدم زود چشاشو بست. فهمیدم چجوری قراره بازی کنیم. با کف دست و نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن کوس داغش از رو شورت. 100 گرم گوشت زیر دستم بود. مامان ساکت و بیحرکت دراز کشیده بود. کمی بعد زدم به سیم اخر و شورتشو از رو کوسش کنار زدم. دستمو گذاشتم رو کوس لخت مامان. مویی نداشت و کوس نرمش زیر دستم بود. اولین بار بود که تو عمرم به یه کوس دست میزدم. شروع کردم به گردوندن انگشتام رو کوسش. مثل کسی که تو تاریکی دنبال چیزی میگرده منم با انگشتام سعی داشتم کوسشو کاوش کنم. انگشتامو لای لبای کوسش بردم و سوراخ کوسش و چوچولش رو پیدا کردم. کمی که کوسشو مالیدم، مامان به پهلو برگشت و کونشو داد عقب. سریع دامنشو کشیدم بالا، شروع کردم به مالیدن کون سفیدش. نخ شورتشو هم کشیدم بیرون و انگشتامو به سوراخ کون و کوسش رسوندم. بدجوری نفس نفس میزدم. کمی بعد کیرمو دراوردم و با دست سر کیرمو لای کونش بالا پایین میکردم. تو همین حال بودیم که خواهرم مامانو از پشت در صدا کرد. من خشکم زد. مامان جواب نداد، ریحانه دوباره صداش کرد. اینبار مامان بلند گفت چیه؟ ریحانه گفت بیا. مامان گفت کار دارم برین بخوابین. وقتی ریحانه اصرار کرد مامان آروم گفت اه توله سگ نمیذاره که. بعد بلند شد، شورتشو کشید سر جاش و دامنشو مرتب کرد و از تخت اومد پایین، منم همونجوری با کیر شق دراز کشیده بودم و نگاهش میکردم. قبل از باز کردن در با چشاش به کیرم اشاره کرد. کیرمو انداختم تو شلوارم، مامان درو باز کرد و رفت بیرون. هر چقدر منتظر موندم دیگه نیومد و کیرم خوابید. بلند شدم و پشت سیستم نشستم تا به کارم برسم. عصر بود که از اتاق بیرون اومدم. بچه ها تو اون یکی اتاق داشتن بازی میکردن. رفتم تو اشپزخونه، مامان سر گاز ایستاده بود و داشت سیب زمینی سرخ میکرد. اروم رفتم و از پشت بغلش کردم، دست چپمو گذاشتم رو پستوناش و دست راستمو گذاشتم رو شکمش و کیرمو سفت به کونش فشار دادم، دم گوشش گفتم مامان خوشگلم چطوره؟ گفت خوبم عزیزم. اروم پستونشو تو دستم فشار دادم. بعد دست راستمو بردم پایین و از رو دامن کوسشو گرفتم. مامان گفت حمید یوقت بچه ها میان. گفتم تو اتاق سرشون گرمه. بعد چرخوندمش، مامان دستاشو انداخت دور گردنم و بهم لبخند زد. منم دستامو گذاشتم رو کمرش و به خودم فشارش دادم. دستامو از پشت بردم تو شورتش و کونشو گرفتم و گفتم راستی دیشب یه خواب دیدم، فکر نکنم امشب بتونم تنها بخوابم، میام پیش تو بخوابم. لبخند مامان پهن تر شد و گفت اره؟ چه خوابی دیدی؟ گفتم خواب دیدم ( لباشو بوسیدم) اومدم تو اتاقت( یه بوس دیگه) تو لخت خوابیدی ( بازم بوس) منم اومدم رو تخت (بوس) حسابی کردمت( بوس). همزمان کونشو چنگ میزدم. حالا نوبت مامان بود، گفت آرزو ( لبمو بوسید) بر جوانان ( بوس) عیب نیست( بوس). تو همین لحظه صدای بچه ها رو از راهرو شنیدیم. دستامو از تو شورت مامان بیرون کشیدم و ازش جدا شدم. بچه ها اومدن تو اشپزخونه و همه جا رو گذاشتن رو سرشون. منم برگشتم تو اتاقم. اونشب مامان از ساعت 9 به بچه ها میگفت برین بخوابین و اونا هم میگفتن خوابمون نمیاد. بلاخره ساعت 10 و نیم بود که مامان بردشون تو اتاقشون. منم داشتم از ماهواره فیلم نگاه میکردم. طرفای 11 و نیم بود که همه چی رو خاموش کردم. در اتاقش بسته بود، درو باز کردم، رفتم تو و دوباره درو بستم و محض احتیاط قفل کردم. رفتم کنار تختش. مامان به پشت خوابیده بود و یه ملافه رو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. مامان خیلی اروم گفت دیر کردی خوابم میاد، برو تو اتاقت بخواب. گفتم اره؟ ملافه رو از روش کنار زدم و دیدم لخته. مامان پستونا و کوسشو با دستاش پوشوند و خیلی یواش شروع کرد به خندیدن. گفتم الان یه کاری میکنم خواب از سرت بپره. سریع لخت شدم و روش خوابیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کردیم به لب گرفتن. پستونای گنده ی مامان به سینه ام چسبیده بود. بدن نرم و لطیف مامان دیوونه ام میکرد. بعد از چند دقیقه لب گرفتن و مکیدن زبون همدیگه، رفتم پایینتر و شروع کردم به بوسیدن گردنش. مامان گفت مواظب باش ردش نمونه. بازم رفتم پایینتر. حالا پستونای گرد مامان جلوی صورتم بود که مثل دوتا بادکنک پر از اب رو سینه اش پهن شده بودن. یکی رو تو دستم گرفتم و نوک اونیکی رو چند بار لیسیدم، بعد گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به مکیدن. مامان داشت سرمو نوازش میکرد. کمی بعد رفتم سراغ خوردن اونیکی ممه اش. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، بلند شدم و کنارش نشستم. چون بار اولم هم بود دیگه سراغ کوس لیسی نرفتم. در عوض دستمو گذاشتم رو کوس داغش. مامان پاهاشو از هم باز کرد و شروع کردم به مالیدن کوسش. مامان با صدایی که به سختی شنیده میشد شروع کرد به آه و اوف کردن. کم کم دستم از اب کوسش خیس شد. خم شدم رو سرش و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. مامان کیرمو گرفت و چندبار مالید، بعد کیرمو گرفت تو دهنش. کمی خودمو پایینتر اوردم تا راحتتر ساک بزنه. مامان زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن کیرم تو دهنش. کمی بعد کیرمو از دهنش کشیدم بیرون و بین پاهاش نشستم. تو تاریکی کمی تلاش کردم ولی نتونستم سوراخشو پیدا کنم. مامان کیرمو گرفت و با سوراخ کوسش تنظیم کرد و گفت بکن. شروع کردم به فشار دادن و کیرم اروم اروم تو کوس خیس مامان فرو رفت. حس واقعیم رو نمیتونم توصیف کنم ولی فقط بگم که دستام میلرزید و قلبم هزار تا در دقیقه میزد. وقتی تخمام به کون مامان چسبید، با بی تجربگی تمام مثل فیلمای سوپر شروع کردم به کوبیدن کیرم تو کوس مامان. مامان کمی بلند گفت یواااااش. گفتم ببخشید. دستاشو انداخت دور گردنم و کشیدم پایین و بغلم کرد. دم گوشم گفت میخوای همسایه هارو بیدار کنی؟ خندم گرفت، گفت اروم عقب جلو کن. اروم شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت اره، همینه، همینجوری بکن. با همون سرعت کم تلنبه میزدم و مامان یواش دم گوشم با هر تلنبه یه آه یا اوف میگفت. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن گفتم مامان 4 دست و پا میشینی؟ گفت باشه. کیرمو کشیدم بیرون و بلند شدم. مامان برگشت و سگی نشست. دستامو گذاشتم رو کون گوشتی و بزرگش، کمی مالیدم و بعد لپ های کونشو بوسیدم. مامان گفت عزیزم بکن، بعدا هم میتونی کونمو بمالی. گفتم چشم. پشتش زانو زدم ولی بازم نتونستم سوراخشو پیدا کنم و مامان از بین پاهاش کیرمو گرفت و هدایتش کرد تو کوسش. کون تپلشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، سرعتمو کمی بیشتر کردم ولی تا ته نمیکردم که سر و صدا نشه. ناله های مامان بیشتر حشریم میکرد. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، مامان دوباره به پشت خوابید. اینبار پاهاشو بلند کرد و با دستاش از پشت زانوها نگهشون داشت. اینبار خودم سوراخشو پیدا کردم و کردم تو. مامان گفت حمید ابتو نریزی تو، دیگه تحمل یه بچه ی دیگه رو ندارم. هردو خندمون گرفت. شروع کردم به تلنبه زدن. مامان هرچی به ارگاسم نزدیکتر میشد، حرکات بدنش هم بیشتر میشد، از یه جایی به بعد با هر تلنبه می گفت اوف حمید، اوف حمید. بعد وقتی خیلی نزدیک شده بود می گفت حمید بکن، حمید بکن. تو یه لحظه بدنش شروع کرد به لرزیدن و کوسش تنگ و سفت شد. کمی نگه داشتم تا اروم بشه. پاهاشو ول کرد و صاف دراز کشید. کمی بعد به تلنبه زدن ادامه دادم و بعد از چندتا تلنبه ی محکم، کیرمو کشیدم بیرون و با یه ناله ابمو پاشیدم رو شکمش. کنارش افتادم، هردو نفس نفس میزدیم. وقتی حالمون جا اومد، نشستم کنارش، خم شدم و کمی ازش لب گرفتم. گفتم قربونت برم مامان، واسه من که خیلی عالی بود. گفت واسه من هم عالی بود عزیزم. گفتم دفعه ی بعد کی باشه؟ مامان خندید و گفت هول نباش، ببینیم چی میشه دیگه. گفتم باشه هرچی تو بگی. گفت حالا پاشو برو بخواب که صبح خیلی کار داریم. یه لب دیگه گرفتم، شب بخیر گفتم بعد لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم. باورم نمیشد که واقعا مامان رو کرده باشم ولی حقیقت داشت. لباسامو پوشیدم و مثل یه بچه تا صبح خوابیدم.ادامه...نوشته: خاقان
2.1K