خود شیفته کوس پسند

با یکی از دوستای دانشگاهیم بعد کلاس رفته بودیم سینما. داخل سالن خلوت سینما منتظر شروع فیلم بودیم که پارسا هم با دوستش به سینما اومده بود.چهره خوب و اندام ورزشکاریش حسابی منو جذب خودش کرده بود.یکم که از فیلم سپری شد شروع کردیم به زل زدن تو چشمای هم ، اینقدر به هم دیگه زل زدیم که از جاش بلند شد و اومد کنار صندلی من نشست و از من اجازه صحبت کردن خواست به محض اینکه بهش اجازه دادم شروع کرد به مخ زدن من و از ورزش گرفته تا نقد فیلم و سینما و جامعه شناسی و… برام نطق می کرد و خودشو صاحب نظر تو همه رشته ها می دونست. به منم که اصلا مجال حرف زدن نمی داد. منم که خیلی از پسرهای خودپسند بدم میومد تو دلم گفتم بایستی یه درسی بهش بدم که تا آخر عمر یادش بمونه. بعد اینکه به مرحله درخواست دوستی رسید درجواب بهش گفتم: دوستی با من شرایطی داره،جواب داد اشکالی نداره،حالا یه جوری باهم کنار مییایم.بعدش هی یه ضرب در مورد شرایطم سوال پیچم می کرد و دست بردارم نبود. همزمان منم داشتم به راهی فکر می کردم که یه درس حسابی به این خودشیفته بدم. هیمنطور که پارسا داشت رو مخم راه میرفت،متوجه یه چیز عجیب در موردش شدم، اونم این بود که هر چند ثانیه یه بار صورتشو خم می کرد و کتونی های سفیدمو دید میزد.پارسا: مهسا خانوم، نمی خواید شرایطتون بگین؟!،خیلی دوست دارم باهم بیشتر آشنا بشیم.من که راه اذیت کردنش رو پیدا کرده بودم ، کنار دوستم نمی تونستم بهش بگم به همین دلیل جوابش دادم که شرایطم خصوصیه اینجا نمی تونم بهت بگم.پارسا : خب بریم اون ردیف آخری سالن که خلوتم هستمن: نگهبان بهمون گیر نمیده؟پارسا: نه بابا نگهبان الان اومد گشت زد تا نیم ساعته دیگه ام نمییاد.با پارسا رفتیم ردیف آخر سینما ، و قسمتی را انتخاب کردیم که اطرافش هیچکی نبود.به محض نشستنمون نگاه پارسا دوباره رفت روی کتونیام.یکم اطرافمو نگاه کردمو و یکی از کتونیامو از پام درآوردم.پارسا که روی حرکات پاهام زوم کرده بود، چیزی رو که با چشماش می دید باور نمی کرد و زبونشم بعد اون همه خودستایی قفل کرده بود. و نگاهاش به سمت پای سمت راستم که توی اون پاپوش نازک بدون ساق بود بیشتر و بیشتر می شد. و برای بیشتر اذیت کردنش پامو بالا آوردم و روی زانوی چپم گذاشتم که باعث قفل کردن چشماش هم شد. دیگه اطمینان پیدا کرده بودم که پارسا فتیش پا داره .بعد از کیش و مات کردن پارسا که رنگ صورتشم مثل گوجه فرنگی قرمز شده بود. بهش گفتم:کجا رو نگاه می کنی؟! شرایطه دوستیمونو نمی خوای بدونیپارسا بعد از قورت دادن آب دهانش، با صدایی شکسته و نگاه هم چنان رو به پایینش جواب داد : بله بفرمایید مهسا خانوم.این پامو می بینی ؟با حالتی تحت سلطه سریع گفت : بلهاز صبح تو دانشگاه راه رفتم خیلی کوفته شده،کاشکی یه نفر پیدا میشد ماساژش بده که از این خستگی دربیام.به محض اینکه این جمله رو گفتم ، دو دستشو ناخودگاه اورد سمت پای راستم و شروع کرد به ماساژ دادنه کف پام و با خم کردن سرش چند دقیقه ای با اشتیاق داشت پای سمت راستمو با دو دستاش ماساژ میداد و و منم با گفتن جمله آفرین تشویقش می کردم ،پارسا هم که از اون غرور افتاده بود حسابی دیگه تحت امرم بود.بهش گفتم بسه دست نگهدار .الان جورابمو دربیارپارسا : بله خانومبعد از دراوردن جورابم ، پارسا مثل سگ که منتظر استخون باشه از فاصله کم تری به پام زل زده بود ولی غرورش انگار جلوی لیسیدنشو گرفته بود.لحنمو تغییر دادم و با غروری به پارسا گفتم: جورابی که تو دستته بزار دهنت ،می خوام حسابی برقش بندازیپارسا با غروری جواب داد ولی نمیشه مهسا خانوم خیلی عرق کرده.یکمی پای راستمو تکون دادم و بهش گفتم می خوای به این پام برسی یا نه؟پارسا که این حرکتمو دید سریع جورابو گذاشت دهنش و داخل دهنش نگهش داشته بودیکم اطرفمو نگاه کردم دیدم که خبری نیست و همه تو فیلم فرو رفتند ، پشت سرشو به سمت پام حرکت دادم و پامو تو دهنش گذاشتم و چند ثانیه نگهش داشتم که عوقش در اومدبعدش گفتم جورابمو درار و مشغول شواول شروع کرد به لیسیدن کف پام و بعد از مدتی که کف پامو حسابی لیسید بهش دستور‌ دادم لای تک تک انگشتامو لیس بزنه پارسا هم با اشتیاق و لذت بالایی مشغول لیسیدن انگشتام شد بعد از چند دقیقه که همین کارو واسه پای چپمم تکرار کرد ،نگهبانو دیدم که از فاصله دوری وارد سالن شد سریع به پارسا گفتم نگهبان اومد پامو ول کن . پارسا هم سریع بالا امد ، داشت نفس نفس میزد نگاهم به روی شلوارش افتاد که معلوم بود حسابی کیرش سیخ کرده بود. یکم که گذشت دیدم نگهبان نمیره جوراب خیس شدمو پام کردم و پامو تو کتونیم گذاشتم.یکم که گذشت و پارسا حالتش عادی شده بود با یه خنده شیطنت وار بهش گفتم شرایطم این بود،دوسش داری داری توله سگ؟!پارسا: بله ارباب!!پایاننوشته: مهسا

42