دوست دخترم بچه داره

اسمم سارا و چهل ساله و متاهل هستم. از وقتی یادمه دوست داشتم با کوچیکتر از خودم باشم. شوهرم کار پردرامدی داره و خیلی کم میاد خونه. برای همین منم سرم به کار خودمه و حال میکنم. یه دختر ۱۹ ساله به اسم امیلی دارم که خیلی با هم راحتیم و معمولا با کمترین لباس تو خونه میگردیم فقط تا حالا بدون شورت همدیگه رو ندیدیم و وقتی با هم میریم بیرون مانتو جلوباز میپوشیم و آرایش و خلاصه یه کاری میکنیم که چشم همه بهمون باشه. راحت هم با هم میریم حموم و چن بار هم تا حالا همدیگه رو ماساژ دادیم با شورت. اولین بار که بهش گفتم کمرم رو ماساژ بده چهارده سالش بود و کم کم دستش رو برد سمت پستونام و ماساژشون داد هنوز یادمه و با اینکه اصلا ازش توقع نداشتم اما چون فکر میکردم بچست و چیزی نمیفهمه هیچی نگفتم اما بعدا فهمیدم اونم مثل من حس داشته ولی دیگه این کار رو ادامه دادیم.چند وقته که امیلی چون میدونه من خیلی باهاش راحتم با دوس پسرش میاد خونه و چون خونه ما دوبلکسه خیلی راحت باهاش میره بالا و چند ساعت با هم حال میکنن و منم دفعه های اول سعی میکردم جلوشون ظاهر نشم تا راحت باشن اما دیدم خیلی راحت تر از اینن که فکرش رو میکردم. هم اینکه سروصدای کردنشون خیلی راحت میومد بیرون و هم اینکه وقتی از اتاق میومدن بیرون امیلی تاپ یا حتی سوتین تنش بود و قشنگ معلوم بود که همین الان از توش کشیده بیرون. منم از اینکه صداشون رو میشنیدم و اینجوری با هم میدیدمشون لذت میبردم.کم کم شبایی که میدونستیم شوهرم برنمیگرده بهشون اجازه میدادم شب هم پیش هم باشن. بعضی وقتا هم قبل از خواب با هم فیلم میدیدیم و بیشتر از دیدن خود فیلم اونا رو تماشا میکردم که مشغول دسمالی هم بودن. یکی از لذتهام این بود که یهویی ببینم فردین (دوس پسر امیلی) که فکر میکنه من حواسم به فیلمه داره پستونش رو میماله و بعضی وقتا هم دست امیلی میرفت رو کیر فردین. فردین از همون لحظه ای که میومد معلوم بود خیلی حشریه. منو هم سفت بغل میکرد و منم خیلی خوشم میومد که معلوم بود دوست داره پستونای منو حس کنه. سایزم ۸۰ و سعی میکنم یه جوری لباس بپوشم که هر کی میبینه دلش بخواد بخورتشون. با خودم فکر میکردم لابد چون امیلی هنوز اونقدری پستون نداره که باهاش همچین کاری بکنه منو سفت بغل میکنه. با امیلی هم که تنها میشدیم درباره دوست پسر حرف میزدیم و اونم برام کامل تعریف میکرد که وقتی میرن تو اتاقش چیکار میکنن. منم که خیلی حشری میشدم راهنماییش میکردم و میگفتم اگه دوسش داری و میخوای نگهش داری باید همه کاری براش بکنی و یه بار دیگه حتی بهش گفتم باید همه جاشو براش بخوری. امیلی هم که خیلی شیطون بود بهم گفت اولا که تا حالا همه جاش رو خوردم و دوما اینا رو باید به اونم بگی که فقط پستون دوست داره. دلم براش سوخت ولی بهش گفتم حالا کم کم یاد میگیره. معمولا درباره شوهرم و رابطمون با هم چیزی به امیلی نمیگفتم اما یهو از دهنم پرید و گفتم بابات هم دقیقا همینجوریه. پررو شد و گفت عه یعنی بابا هم فقط پستون دوست داره؟ حتی یه بار هم نرفته پایین؟ نمیدونم چرا دلم نمیخواست بیشتر از این حرف بزنیم در این مورد. برای همین بوسش کردم و رفتم آشپزخونه که یه چیزی بیارم بخوریم.با فردین بعضی وقتا چشم تو چشم میشدیم و یه حرفایی میزدیم و معلوم بود خیلی دوست داره به من زل بزنه و پستونامو دید بزنه اما جلوی امیلی نمیتونست. منم سعی میکردم تا جایی که میتونم جلوش تاپ تنگ و یقه باز بپوشم تا حسابی حال کنه. امیلی هم هر بار که میدید من اینجوری لباس میپوشم پیش من کلی ذوق میکرد و میگفت دیوونه شده بود و حسابی منو گایید به جاش. بعضی وقتا که خودم پورن میدیدم برای امیلی هم میفرستادم که ببینه و یاد بگیره چیکار کنه. اما معمولا حضوری چیزی نمیگفتم. امیلی ولی خیلی راحت پیشم میگفت اون فیلمه که فرستادی پسر سیاهه خیلی خوب میکرد و هوس کردم فردین هم اونجوری باشه. یا میگفت خیلی دوس دارم پستونام بزرگ بشه تا فردین بذاره لاشون.همه چی داشت همینجوری پیش میرفت و فردین هر بار که میومد بیشتر سعی میکرد با من تماس برقرار کنه و بیشتر نگام کنه و بیشتر حرفای جنسی بزنه. مثلا قبلنا وقتی میخواست از بدن یا پستون یه زنی توی فیلمایی که با هم میدیدیم تعریف کنه آهسته و درگوشی به امیلی میگفت اما الان دیگه مستقیم روشو میکرد به من و میگفت. ولی هیچوقت نمیگفت ممه یا پستون و به جاش میگفت مثلا چه میوه های خوبی داره این زنه. بیشتر هم درباره زنای سن بالا حرف میزد. یا یه بار که زنه توی فیلم همه لباساشو دراورد که بخوابه و خیلی پستونای روفرم و سفتی داشت روشو کرد بهم و گفت الان اینا واقعیه یا عملی؟ منم شیطونی کردم و گفتم با دیدن که نمیشه فهمید باید از دوس پسرش بپرسیم. بعدشم هر سه تامون زدیم زیر خنده.یه روز عصر من خونه تنها بودم و امیلی یه تیپ حسابی زد و گفت میرم بیرون خرید. منم گفتم لابد با فردین میخوان برن بچرخن. یه ساعتی که گذشت فردین بهم زنگ زد و گفت که نزدیک خونس. منم خوشحال شدم و بهش گفتم بیا. حالا که امیلی نبود دوست داشتم یه خرده راحت تر لباس بپوشم. یه خرده با خودم فکر کردم چیکار کنم به این نتیجه رسیدم که اصلا یه کاری کنم که پستونام رو ببینه. ولی هر چی فکر کردم راهی به ذهنم نرسید که پستونام رو بهش نشون بدم و خیلی هم ضایع نباشه. اولش گفتم وقتی اومد میرم حموم و بعد صداش میکنم که برام حوله بیاره و بعد که خواستم حوله رو ازش بگیرم مثلا اتفاقی میذارم پستونام رو ببینه اما بعد پشیمون شدم. به جاش به این نتیجه رسیدم که یه تاپ نازک بدون سوتین بپوشم تا هم وقتی راه میرم پستونام تکون بخوره و حال کنه و هم وقتایی که خم میشم بتونه حال کنه.وقتی اومد و بغلم کرد قشنگ معلوم بود که چسب پستونام شده. وقتایی که میومد بلافاصله بغلم میکرد اما این بار اولش یه خرده پستونامو ورانداز کرد بعد حواسش جمع شد که سوتی داده و سفت بغلم کرد و یه جوری که معلوم نبود دلش میخواد بشنوم یا نه گفت چه میوه های خوبی. بلافاصله بعدشم گفت کاش شوهرت اینجا بود ازش میپرسیدم که اینا واقعیه یا عملی. خیلی تعجب کردم از اینکه همچین حرفی زد. چون تا حالا چیزی درباره پستون یا حتی بدن من نگفته بود. قبل از اینکه حرفی بزنم گفت شوهرت تازه از خونه رفته بیرون؟ گفتم چطور؟ انگار یه فرصتی گیرش اومده بود که دوباره به پستونام نگاه کنه، بهشون زل زد و گفت تا حالا اینا رو اینقدر خوب ندیده بودم. برای اینکه هم کرم بریزم و هم بهش بگم که چیز خاصی نیست، گفتم وقتی زنگ زدی چیزی تنم نبود و با خودم گفتم شاید از دیدن لختم خوشت نیاد، برای همین همینایی که دم دستم بود پوشیدم. به تلافی شجاعتی که به خرج داده بود منم نگاهی به کیرش انداختم و گفتم البته اگه اذیت میشی میتونم لباس بهتری بپوشم. دیدم درجا گفت نه نه سارا جون این بهترین لباسیه که دیدم. همینجوری که داشتیم حرف میزدیم دستشو گذاشته بود پشت کمرم و داشت لمسم میکرد.یهو متوجه شدم یه جعبه دستشه که معلومه تازه خریده. بهش گفتم فردین جون این چیه خریدی؟ گفت این دیگه رازه و نمیشه بگم. خودم رو لوس کردم و گفتم حالا که اینجوریه منم میرم لباس بهتر میپوشم. دیگه پرروتر شده بود و راحت با پستونام حرف میزد و میگفت تو رو خدا حالا نمیشه با همین لباس باشی و منم چیزی نگم که چی خریدم؟ همینجوری داشت التماس میکرد. خیلی برام مهم نبود که بدونم چی خریده اما دلم میخواست باهاش لاس بیشتری بزنم و بهش فرصت بدم که بیشتر وراندازم کنه. رسیده بودیم کنار مبلا. این بار خودم سفت بغلش کردم و بوسیدمش و بعدش کمرشو با دستام لمس کردم و آروم هلش دادم که بشینه و گفتم حالا بشین تا برم برات شربتی چیزی بیارم. اونم همینجوری که آروم نشست چشمش افتاد به شورت توری سفیدم که فقط جلوی کسم توری نبود. منم با اینکه متوجه حالتش شدم اما آروم چرخیدم و رفتم سمت آشپزخونه که فرصت کافی برای دید زدن کونم هم داشته باشه.وقتی اومدم دیدم داره با گوشیش ور میره. احساس کردم یه عکس هم ازم گرفت ولی اهمیتی ندادم. خم شدم پایین و سینی رو خیلی آروم گذاشتم جلوش که بتونه همه جای پستونام رو ببینه. بعدشم که نشستم رو مبل دستام رو زیر پستونام حلقه کردم و یه کاری کردم که تا جایی که میشه پستونام بیرون بیفته. پامم باز کردم که هر چی دوست داره ببینه. یه خرده که گذشت و دیدم شربتش رو خورده بهش گفتم میخوای بازم برات بیارم؟ گفت آره خیلی خوشمزه بود. چشمش همزمان بین صورتم و پستونام و کسم در حرکت بود و منم داشتم لذت میبردم. منم دست خودم نبود و چند لحظه یه بار نگاهی به کیرش مینداختم و میدیدم کلفت شده. بدجنسی کردم و جلو چشمش یقه تاپم رو دادم بالا و گفتم ولی این دفعه اگه شربت بخوای باید بهم بگی چی خریدی. باز حالتش التماس شد و گفت واقعا؟ نمیشه نگم حالا؟ آخه روم نمیشه. با حالت عصبانیت و لبخند بهش گفتم پسره پررو داری منو میخوری بعد میگی روم نمیشه؟ چی توشه مگه؟ نکنه اسباب بازیای اونجوری خریدی برای امیلی؟ دیدم سرخ شد و گفت نه به خدا اصلا همچین چیزایی نیست. معلوم بود حالا دیگه میخواد بگه چی خریده. بهش گفتم صبر کن برم برات شربت بیارم. دوباره پاشدم و این بار سعی کردم وقتی برمیگردم سمتش یه کاری کنم که پستونام بیشتر تکون بخورن و تاپمو هم یه خرده کشیدم پایینتر. وقتی هم شربت رو گذاشتم جلوش حسابی دید زد و دوباره نشستم رو مبل.این دفعه اول به کیرش نگاه کردم و بعد به صورتش و بهش گفتم حالا یا میگی چی خریدی یا دیگه میرم لباس بهتر میپوشم. با دستپاچگی گفت نه دیگه میگم. دستشو کرد تو جعبه ای که حالا دیگه گذاشته بود کنارش و یه بسته بندی خیلی خوشگل دراورد که کادوپیچ شده بود. بهش گفتم فردین این که کادوپیچه پس خودت بگو چی توشه. برای امیلی خریدی؟ چشماشو بست و گفت سوتین و شورته. گفتم همین؟ آخه این انقد خجالت و مسخره بازی داشت؟ گفت آخه. گفتم آخه چی عزیزم؟ گفت آخه برای امیلی نیست، برای مامان امیلیه. از تعجب نمیدونستم چی بگم و اصلا نمیفهمیدم چرا فردین باید برام شورت و سوتین گرفته باشه. یهو یادم افتاد که امروز روز مادره و گفتم لابد برای همین رفته برام از این چیزا خریده. نگاش کردم دیدم بازم داره به پستونام زل میزنه. بهش گفتم خسته نشدی انقد زل زدی؟ خیلی خوشت میاد ازشون؟ با خجالت گفت اگه اشکالی نداره آره خیلی. آخه خیلی خوبن. امروزم که اینجوری دیدمشون خیلی بیشتر ازشون خوشم میاد. یه نگاه به کیرش کردم و دستمو گذاشتم رو پستونم و بهش گفتم حالا که انقد دلت میخواد صبر کن امیلی بیاد اگه اجازه داد میذارم ببینی. عذاب وجدان میگیرم انقد تو کف باشی و نتونی ببینی. از خوشحالی پرید بغلم کرد و کلی بوسم کرد. وقتی بوساش تموم شد نشست دقیقا کنارم و گوشیش رو برداشت. همین که صفحش رو باز کرد یه لحظه دیدم که از کونم عکس گرفته و فرستاده برای امیلی. خیلی تعجب کردم اما به روی خودم نیاوردم.بهش گفتم حالا نگفتی چرا برام شورت و سوتین خریدی؟ دوباره با حالت التماس میخواست حرف بزنه که پاشدم و گفتم دیگه نشد. واقعا میرم و لباس بهتر میپوشم. درجا پرید جلوم و گفت نه نه نه تو رو خدا. کامل تعریفش میکنم فقط تو رو خدا قول بده به امیلی نگی. خودم بهش میگم. منم نشستم و برای اینکه کرم بریزم لای پامو باز کردم و دستمو گذاشتم رو پاش و گفتم پس حالا بگو. فردین گفت چون امروز روز مادره من و امیلی خواستیم برات هدیه بگیریم. امیلی گفت من خیلی دوست دارم برای مامانم شورت و سوتین بگیرم چون خیلی وقته نمیبینم ست جدید گرفته باشه و همون قبلیا رو تنش میکنه. منم گفتم حالا که اینطوریه پس منم یه مانتو جلوباز خوشگل براش میگیرم که وقتایی که میره بیرون بیشتر دل همه رو ببره. خیلی ذوق کردم اما گفتم پس چرا تو شورت و سوتین گرفتی؟ بلافاصله گفت کار بدی کردم؟ منم گفتم نه بابا توضیح بده برام. گفت این دیگه شیطونیای امیلیه که چون خودش خیلی به تو حس داره دوست داره منم به تو حس داشته باشم. هم تعجب کردم و هم ذوق کردم اما به روم نیاوردم و گفتم از بس دخترم عاشقمه. بدون اینکه به روش بیارم که چتش با امیلی رو دیدم گفتم حالا که اینجوری شد بهم بگو اگه تاپمو دربیارم امیلی خوشش میاد یا بدش میاد؟در همین لحظه آیفون زنگ زد و تصویر امیلی افتاد روی نمایشگر…ادامه...نوشته: padarhava

140