خواهر زنم خوابید زیرم ,پارش کردم

سلام دوستان داستانی که تعریف میکنم مربوط به دو سال پیش هستش و کاملا واقعی هستش اسمم عباس هستش بیست و شیش سالمه یه دوستی داشتم به اسم علی بیست و یک سالشه و تو باشگاه باهم اشنا شده بودیم داستان از اینجا شروع میشه که علی یه دوس دختر داشت به اسم زهرا که اون سال زهرا هفده سالش بود دختر خیلی شاه کصی نبود ولی خوب بود.یه روز علی اومد پیش من گفت عباس این دوس دختر من یه خواهری داره ازش بزرگ تره بیا تو رو با این اوکی کنم که ازدواج کنین تا منم بتونم بیام برم خواستگاری زهرا منم گفتم علی من ندیده چه اوکی شدنی خلاصه یه روز اومد دیدم عکس خواهر اینو آورده گفت اینه منم دیدم خوشم اومد اسم دختره فائزه بود بیست و سه سالش بود گفتم باش شماره اینا شو داری بده باهاش اوکی شم خلاصه شماره رو گرفتمو رفتم رو مخ دختره با بد بختی ازش بله گرفتم یه روز دوس دختر علی زنگ زد به من گفت علی خجالت میکشه من به جاش زنگ زدم کلید خونت رو میخوایم ازت میخوایم تو خونه با هم قرار بزاریم منم گفتم بگو بیاد پیشم کلیدو بگیره چند ساعت بعد علی اومد کلید و دادمو گفتم علی ببین برادر من من خونم دوربین داره اگر خواستید کاری کنید برید تو یکی از اتاق خوابا گفت نه ما فقط میخوایم حرف بزنیم و این حرفا گفتم حالا من گفتم دیگه گذشت اینا رفتن خونه فرداش زهرا به من زنگ زد تشکر و اینا بعد قطع کرد بعد چند ماه منو فائزه عروسی گرفتیم و ازدواج کردیم رفتیم ماه عسل منم کلید و دادم دست علی رفتنی وقتی برگشتیم خانمم گفت منو بزا خونه مامانم اینا اونا رو ببینم منم گفتم باش رفتیم اونجا چایی خوردیمو حرف زدیم بعد برگشتیم خونه چند روز گذشت یه روز رفتم سراغ دوربینای خونه دیدم در نبود ما علی و زهرا از فرصت استفاده کردن و باهم رابطه برقرار کردن زنگ زدم به علی گفتم برادر من اخه تو حال این چه وضعشه و این حرفا که علی گفت عباس من و زهرا کات کردیم خوشمم نمیاد با کسایی که با اونو خانوادش در ارتباطن حرف بزنم و منو بلاک کرد منم حسابی اعصابم خورد‌شد زنگ زدم به خواهر زنم زهرا گفتم برا چی چنین کاری میکنید و اینا گفت پشت تلفن حرف نزنیم و این حرفا بیام دفتر کارت منم رفتم دفترکارم از بیست سالگی همراه پدرم تو کار املاک بودم وقتی رسیدم دفتر دیدم جلو در وایساده گفت بریم داخل رفتیم داخل و شرو کرد از رابطه های عاطفی و جنسیش گفتن بعد گفتم نمیشه باید به پدرت بگم شاید اشتی بده شمارو باهم اونم گفت نه فعلا چیزی نگو تا فکر کنم بهت بگم کی بگی منم به احترامش چیزی نگفتم تا این که یه روز مهمونی دعوت شدیم همه تو مهمونی شرکت کردیم جز زهرا وسطای مهمونی گوشیم زنگ خورد دیدم زهراس جواب دادم گفتم چی شده گفت من رگمو زدم دارم میمیرم و این حرفو زد که زد من سریع به فائزه خبر دادم و راه افتادم رفتم سمت خونه قرار شد تا مطمئن نشدیم چی شده به پدر زنم نگیم من رسیدم خونه و با کلید رفتم بالا در باز کردم دیدم زهرا لخت و کاملا سالم بدون بریدگی رو دستش جلومه چشما بستم گفتم دختر برو لباس بپوش این چه کاریه تا رومو برگردوندم از در برم بیرون لخت پرید جلوم و درو بست قفلش کرد گفت نمیشه چشماتو وا کن اگر بازم نکنی انقدر جیغ میزنم تا همسایه ها بریزن و … منم از تهدیدش ترسیدم چون واقعا دیوونه بود چشامو باز کردم دیدم واقعا مثل خوبیه میگن ادمو نمیشه از رو لباساش خوب دید سینه ها حدود هفتاد و پنج نوک صورتی باسن گرد گرد کصشم تپل شیش تیغ بدون حتی یه مو بهش گفتم بزا برم خواهر زن گفت نه من دوست دارم از زمانی که دیدمت تو رو میخواستم من نمی خوام اولی تو زندگیت باشم ولی بزا دومی باشمو همین حرفا گفتم زهرا جان من شوهر خواهرتم گفت نه من میخوام شوهرم باشی من گفتم من چی دارم اخه نه قیافه نه کیر درست حسابی منو میخوای چیکار گفت نه یا چیزی که من میگم یا ابروت و میبرم منم که کیرم داشت میترکید گفتم پس زنم چی گفت تا اخر عمر نمی فهمه بعد اومد نزدیکم شرو کردیم لب گرفتن بعد اروم لباسمو در آورد که گوشیم زنگ خورد دیدم فائزس گفتم بزا جواب بدم تلفنمو برداشتم شرو کردم با همسرم حرف زدن گفتم که بچه بازی پر اورده و چیزیش نیس همسرم گفت پس دوتایی بیاید مهمونی تا کله خر بازی در نیاره تو خونه گفتم باشه.هنوز قطع نکرده بودم که زهرا شروع کرد به ساک زدن منم قطع کردم و ادامه کار رو از سر گرفتیم کیرمو گرفته بود دستش نوکشو لیس میزد بعد زبونشو دور کلاهک کیرم میگردوند بعد شروع کرد به تند تند کیرمو تو دهنش عقب جلو کردن منم داشتم از شده لذت از حال میرفتم اخه فائزه دوس نداش ساک بزنه و من عاشق این بودم که برام ساک بزنن زهرا هم حسابی کار کشته شده بود همینطور تند ساک میزد ک من سرشو گرفتم بلندش کردم گفتم زهرا بریم اتاق زود تمومش کنیم باید بریم مهمونی گفت باش رفتیم اتاق خوابش دوباره زانو زد ادامه داد ساک زدن اینبار تخمام رو هم لیس میزد منم داشتم دیونه میشدم بلندش کردم دمر خوابوندمش رو تخت من عاشق bdsmبودم برا همین شرو کردم اسپک زدن به کونش زهرا هم حسابی پوستش سفید بود برا همین کونش قرمز قرمز شد منم وقتی دیدم وحشی شدم یه تف انداختم رو سوراخ کونش دهنشو گرفتم کیرمو گزاشتم دم کونش فشار دادم بره تو خیلی کونش تنگ بود معلوم بود علی کصخل از کونش کاری نکرده منم که عاشق انال فرو کردم داخل زهرا هم اشک تو چشماش پرشده بود نمیتونست داد بزنه ملافه رو چنگ میزد منم با بی رحمی شرو کردم تند تند عقب جلو کردن کیرم تو کونش چند تا تقه زدم دیدم آبم داره میاد تقه آخر محکم زدمو ابمو خالی کردم تو کونش بعد دراز کشیدم بغلش دیدم کلی گریه کرده از درد گفتم پاشو اماده شو بریم اونم به سختی از جاش پاشد حدود ۳۰دقیقه اماده شدنش طول کشید بعد یکم بد راه میرفت ترسیدم گفتم زهرا نفهمن گفت نه نترس حواسم هست توی ماشین گفتم حالا چی میشه گفت هیچی فکر کن من زن دومتم هر وقت بگی باهم برنامه میزاریمو سکس میکنیم بعد این حرفش خیالم راحت شد از این که زنم نمی فهمه و به راهمون ادامه دادیمو رفتیم مهمونی.ادامه...نوشته: عباس

674