خاله سمانه همه جوره برام مایه گذاشت

تذکر : این متن صرفا داستانی فانتزی جهت آوردن آب شماست که در حین جق زنی و بر اساس اسامی و روابط واقعی نوشته شدهاوففف…🤤 دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم، این کون و ممه و کس بیرون زده از لباسای تنگ و چسبون واقعاً کردن داره، آخه چرا خالم شدی؟اینطوری حداقل ضیغت میکردمو و ترتیبتو میدادم.نه دیگه باید یه فکر اساسی کنم، الحق و والانصاف نمیشه از این خاله ۳۵ساله سفید و گوشتیه کمر باریک چشم سبز گذشت.بعد از کون لق پسر۸سالش حالا دیگه نوبت خودشه!صبح جمعه تلفنم زنگ خورد، خودش بود، خاله سمانه میلف و جندۀ من.-«الو سلام خاله جون»-«سلام رضا، خوبی خاله؟»-«ممنون خاله، چه خبر این وقت صب»-«خاله عموت رفته شهرستان، نمیتونم پسرخالتو تنها بزارم، برامون میتونی دوتا نون بگیری؟»-«باشه خاله، یه ساعته میگیرم میام»من فکرشم نمیکردم اتفاقی بیوفته خواستم بپرم برم حموم و یه دست جق با خیالش بزنم و برم دنبال نون ولی منصرف شدم و گفتم وقتی برگشتم، به مامان خبر دادم و گفتم شاید صبونرم اونجا خوردم و زدم بیرون. نونو و خریدم و تو یه رب رسیدم خونشون، اون یه ساعتم بیشترشو واسه جق و حموم درنظر داشتم وگر نه خونمون نزدیگه. وقتی رسیدم خونشون و رفتم تو، خالم با یه تاب سفید و یه شلوار‌راحتی نسبتا تنگ اومدد و نونو ازم گرفت و برد آشپز خونه، همینطور که را میرفت اون کون ژله ایش مثل ژله میلرزید و دل آدم با دیدنش حُری میریخت!رفتم تو اتاق که پسر خالمو ببینم دیدم با یه شرت هفتی تنگ خوابیده و بالا و پایینش یه بدن درشت و سفید و گوشتی و نرم افتاده بیرون، چون گرمشه معمولا اینطوری میخوابه و پتورم میزنه کنار، طوری که اونجا دیدم قشنگ سیخ کردمو و دلم میخواست همونجا اول بخورمش و بعدم بکنمش!سریع یه دستی از زیر شرت به کون و کیرش(بهتر گفت شومبولش) کشیدم و از سینه هاش گرفتم و یه ماچ آبدار از لبش برداشتم و رفتم پیش خالم، گفت بچه خسته بوده خوابیده بیدارش نکن بزا یکم بخوابه خودتم بیا صبونه بخورو منم رفتم. صبحونه که تموم شد گفت من میرم حموم توام صبر کن من بیام بعد برو (احتمالا بخاطر اون کونی میگفت).خلاصه رفت حموم و منم قایمکی حسابی دیدش زدم و به سرم زد بجای اون ترتیب کون پسرشو بدم، رفتم بالا سرشو و شرتشو درآوردم و خودمم لخت شدم، براش یکم ساک زدم و لبشو خوردم تا بیدار شد، اولش ترسید گف مامانم میاد الان ولی من یکم فوش بارش کردمو گفتم رفته حمومو خلاصه انداختم دهنش تا واسم بخوره، بیشتر از سرش جا نمیگرفت حسابی برام ساک زد، اون رو تخت رو زانوش واستاده بود و منم پایین کنار تختش وایستاده بودم و داشتم با گرمای دهنش حال میکردم و توخیالم رفته بودم سراغ خالم.یکم که ساک‌زد داگی برشگردوندم، فهمید آمادش میکنم واسه کردن و میخواست همونطوری لخت در بره، چون قبلاً نا نصفه کرده بودمش و تقریباً دردشو کشیده بود، سر جم دوبار با کیر ۱۶سانتیم کرده بودمش، پسر ۱۸ تهش همون ۱۶ سانته اونم با ارفاق. خلاصه تف والی کردم و سرشو کردم تو بالش و هل دادم تا نصفه توش، داش جیغ میزد ولی صداش نمیومد، دوباره تا تهش دادم تو اینبار دیگه گریش گرفت و حتی نفس بند اومد، یه پسر بچه ۱۰ساله که آخرین بار دوستل پیش داده چقدر جا داره؟هرچقدم تپل باشه، خلاصه دیدم چاره نیست و زمان میبره هون طوری تلمبه زدمو ۳۰ثانیه ای آبم اومد و خالی کردم توش و کشیدم بیرون و شرتشو پوشوندم و یه پروفن دادم انداخت و گریشم بند آوردمو و آرومش کردم، بیچاره از درد خوابش برد!خالم اومد بیرون از حموم، دید رفتم تو گوشیش، پرسید چیکار میکنی خاله جون؟ منم گفتم یه نگاه به میندازم یکم بش برسم!رفتم تو گالری!شاخ در آوردم، عکسای لخت خالم و پسر خالم، باهم و تکی…ینی انگار دنیارو دادن بهم، همشونو تلگرام کردم واسه خودم و آثار جرمو پاک کردم. بلافاصله رفتم تو گوشی خودم ذخیره کردم و نشستم واسه نقشه کشی!دیدم خاله یه حوله پیچیده دورشو اومده تو حال! تعجب کردم! البته زیر حوله شرت و سوتین داشت ولی سینش از بالا و رونش از بغل آدمو دیونه میکرد، تحمل نداشتم، رفتم دست انداختم گوشه حولش و از پشت کشیدم پایین، نفهمید، فککرد از دست خودش افتاده، با معذرت خواهی خم شد حوله رو برداره که گفتم اشکال نداره خالمی دیگه، اصل کاریارو پوشوندی، یه خنده ای کرد و گفت زهرمار و حوله برداش ولی اینبار انداخت رو دوشش. نمیدونم با اون وضع تو آشپز خونه چیکار داشت؟تا خواست دوباره برگرده سمت آشپزخونه خرفمو چسبوندم به حرفشو گفتم چی میشه مگه، لخت تر از اینم دیدمت!خندید و گفت اون بچگیت بود که میبردمت حموم! گفتم : نه بابا الانم دیدم!برگشت و چپ نگام کرد، منم نه گذاشتم و نه برداشتم.بلا فاصله عکساشونو تو گوشیم نشونش دادم، یه دستی زد روسرش و گفت خاک ب سرم اینا اینجا چیکار میکنن، منم گفتن آغ پسرت اشتباهی فرستاده برام، والا من که داشتم دروغ میبافیدم ولی مث اینکه یه دستی خورد و فهمیدم بله، قرار بود عکسا برسه دست دوست خالم و دوست پسرش دوست خالم تا دختره با عکس پسرخالم و مرده ام با خالم حال کنن!شروع کرد قسمم بده که دستشو گرفتم و بردم اتاق خودشونو و انداختمش رو تخت و درو بستم.تو صداش ترس بود و اسممو صدا میزد و قربون صدقم میرفت!تیشرت و زیرپوشم و کندم و پریدم بغلش و شروع کردم به لیس زدن بالای ممه هاش و آروم آروم سوتینشو میدادم پایین تا به نوکشون برسم، اونم داش قسمم میداد و یواش یواش زجه های ترس آلودش به بغض و گریه تبدیل میشد، منم خیلی رمانتیک سرشو گذاشتم‌ رو شونم و بغش کردمو شروع کردم به خوردن گردنش، خیلی بیصدا یواش یواش داشت اشکش میریخت، دیگه ساکت شده بود، آروم آروم هم شلوار و شرت خودمو و هم سوتین و شرت اونو باز کردم و انداختم کنار، به پهلو رو تخت دراز دادم و تو بغلش خوابیدم و سرشو گذاشتم رو سینم و کیر نیمه بیدارمو دادم لای پاش دم کسش. فکننم دیگه رام شده بود و احتمالا باخودش میگفت خود کرده را تدبیر نیست و وقتی با پسرم آره… خب چطوری با خواهر زادم نه…؟منم همینو آماده کرده بودم تا اگه خواست در بره بهانه کنم و تهدیدش کنم.آروم آروم ازش لب گرفتم، قشنگ میخوردمش، کیرم لای پاش سیخ بود ولی نه اینکه زود انزال بودم، هر از گاهی میکشیدم بیرون تا یکم سرد شه، یه پنج دیقه ای زمانتیک ازش لب گرفتم و اونم از اول تا اخر کل سکسمون همکاری کرد البته به جز مرحله دخول که اولش یکم مواقوت داشت ولی همش در حد کلام بود.به پشت خوابوندمشو رفتم روش، زانوشو خم کردم و پاشو وا کردمو رفتم بینشون و کیرمو گذاشتم لای کص سفید و تپل و عملا بدون چوچولش و رفتم سراغش سینه هاشو حسابی خوردمشون و اونم هز از گاهی خدا میدونه همزمان هم دوقطره اشک میریخت هم یه آه شهوانی میکشید!بعد دودیقه رفتم سراغ کسش و حسابی میلیسیدمش، ته برناممو تا ته خوند و شروع کردن به قسم دادن و قربون صدقه رفتم و به خودش بد و بیراه گفتن که بس کنم ولی همینکه بدنش لرزید و یه جیغ حاوی یکم حرس کشید رفتم رو لبش دوباره، یهو وحشی شد، انکار عصبی بود ولی از خودش، رفتم آماده کنم که بساکه برام که یهو کیرمو انداخت دهنشو و شروع کرد تا خلق تو بکنهو درآره، انگار داشت خودشو تنبیه میکرد یا انتقام می‌گرفت، منم تا اینو خس کردم در آوردم و خوابیدمو آوردمش رومو نشوندمش رو کیرم البته تو نکردم و در اصل کیرم بین خودمو کسش بود و درست افتاده بود لای کسش، همونطوری بغلش کردم و آرومش کردم داشتم لب و سینشو می خوردم که زد زیر گریه!حدسم درست بود، داشت به خودش سرکوفت میزد که «چرا من اینقدر سگ حشرم و باید با پسر خودم سکس کنم و تاوانشم با سکس با خواهر زادم که جای پسر بزرگترمه بدم؟»از این حرفش هم دلم سوخت هم خوشحال شدم که به دوتا زا اهداف فانتزیم رسیدم:۱ اینکه از سکسمون به اسم تجاوز یاد نکرد و نشون میداد که آرومه۲ اینکه کاملا مطیع و همراه بودبعد اینکه دلم براش سوخت یکم ماچ و نوازشش کردم و آمادش کردم که سر بدم توشبه پهلو خوابوندمش و پشتش دراز کشیدمگذاشتم در کسش و همزمان که لبشو میبوسیدم سر دادم توشبدنم داغ داغ بود ولی نمیدنم چرا وقتی کردم تو احساس کردم کسش خنکه!؟یا حسی نداشت یاام چون بدن من داغتر بود احساس میکردم اون خنکه ولی به هر حال من خال میکردم و همونطوری تلمبه میزدم، اصلا به اینکه خالمه فکر نمیکردم و داشتم میگاییدمشو از حسرت ۵سالم لذت میبردم.اصلا باورم نمیشد که این زن میلف سفید خوشگل سکسیو یه روز با وجود اینکه غیر ممکنه بخوابونم زیرم بعد یه دو سه دقیقه عقب و جلو کردن آب داشت میومد که کشیدم بیرون و یکم سینشو خوردم تا کیرم سرد شه، بعد دودقیقه داگی کردمشو و کیرمو با اب دم کسش خیس کردم و زرتی دادم و کونش و د برو که عین سگ تلمبه میزدم، اصا حواسم نبود که آخم نگفت!دوباره بعد دودیقه کشیدم بیرون رفتم جلوش دراز کشیدم و گذلشتم للی سینه های ۷۰ش و اونم گرفته بود و بالا پایین میکرد سرشو همزمان نیکرد تو دهنش و در میاورد.به پشت خوابوندمشلنگاشو هوا کردمو و رفتم واسه مرحله آخرکردم تو کسش، اول یه ماچ از لباش گرفتم و زل زدم تو چشاش و شروع کردم تلمبه زدن، تند و خشن و بدون رمانتیک بازی و صرفا جهت آب آوریکمرمو شل کرده بودم که زود بیاد، تو چشام نگاه میکرد و منم دلم میرفت براشتو چشاش به برداشت خودم یه شهوت خاصی میدیم که با یه مظلومیت آمیخته شده و برا خودم یه عشق تصور میکردم این حسو تا لذت ببرم.از اونجایی که ۱-قرص ال دی مامانمو تامین میکرد،۲- ۱۰سال بود بچه نداشت و۳- شایعاتی بود که لوله هاشو بستهراحت اخرای تلمبمو تند کردمو و یهو آبمو خالی کردم تو کسش که دیگه جهنمی شده بود واسه خوشاونم یه آه خاص و مظلومِ شهوتی کشید و آروم شد و بازم شروع مرد اشک ریخت.افتادم روش و یکم لب و سینشو خوردم و نازش کردم و کسشو مالیدمو.پاشدم لباسمو پوشیدم درو که باز کردم دیدم پسر خالم داشت از سوراخ کلید میدید مارو ، بچه کونی لختم داشت دید میزد و دست به کیرم بود انگار.سریع درو بستم که خالم نبینه، فرستادمش تو اتاقش و برگشتم تو اتاق پیش خالم، دیدم لش افتاده رو تخت و آروم و باصدا نفس نفس میزنهرفتم در گوشش‌ ۳تا چیز گفتم بهش،شرط گذاشتم که:۱- به کسی چیزی نمیگه۲- بازم بعدا بهم همینطوری با سکس حال بده۳- رابطمون سرد نشه هیچ گرم و صمیمی ترم بشهوگر نه عکساش ناشناس میرسه به دست اهل خانواده و میره تو سایتای پورن.همینطوری شد و اونم خداییش کم نذاشت و هرازگاهی برام سرپایی ساک میزد، سینشو میداد بخورم، لب میگرفتم، انگشتش میکردم، لاپایی میداد و بعضی شبام که تنها بودم پیشش میخوابیدم و سکس میکردیم.حتی حموم میرفتیم و اونجام حال میکردیم.همیشه ام یه حس تاوان دادن توام با پشیمونی تو چشاش بود.بعد اون ماجرا برگشتم خونه،مامانم گفت ناهارم میموندی خب، اصا میگفتی رخت خوابتم میاوردم.منم لبخند زدم و رفتم حموم و به یاد کون پسر خاله و کل سوراخای خاله یه دست جق پرتف زدمو و…آخ…آخ…آخ…هوففف!من که آبم اومدامیدوارم مال شمام اومده باشه!خب بریم سرغش فوشای دوستان:البته از اونجایی که این یه داستان بود که همیشه تو ذهنم با خاله سمانم تصور میکنم پس به خودم فوش ندیداز قلمم انتقاد کنید ببینم چطوره؟بسم ا…نوشته: moghan22

324