اشتباهی کاک اولد شدم

...قسمت قبلباورم نمیشد دوستام لباسای زیر مامانمو تن من کرده بودن…من همش میخندیدم چشام خط شده بود صورتم سرخ و تو حال خودم نبودم خلاصه.منو بلندم کردن با اینکه تعادل نداشتم مجبورم کردن برقصم.مهدی و محسن گاهی میومدن کنار کیارش و باهم حرف میزدن.محسن میگفت پسر فکرشو میکردی آرمین همچین کونی داشته باشه؟من از گی بدن میاد ولی کون این بشر منو حشری کرده نمیدونم بخاطر مشروبه یا کون گندش یا شورت مامانش.مهدی هم گفت کسخلی دیگه بعضی از پسرا از دختر هم ناز ترن منکه برام فرقی نمیکنه دختر و پسر فقط خوشگل باشن.هر از چندگاهی با کف دست به کونم میزدن و خلاصه کلی هممون خندیدیم ولی خودمم تعجب کردم که انقد لباس زیر زنونه به اندامم میاد…سوتین بخاطر نداشتن سینه آویزون شده بود و ضایع بود ولی شورته خوب به باسنم چسبیده بود…دروغ چرا بچگیام با بدن خودم ور میرفتم اما اصلا فکر اینکه دوستام کونمو ببینن هم واسم عذاب آور بود.ساعت ۲ شب بود و بچه ها میخواستن برن خونه هاشون منم که مست تر از همیشه.اومدن و شروع کردن دراوردن لباسم و بازم دوربینو اوردن رو کونم…منو خم کردن شورت مامانمو از پام دراوردن چندتا زدن رو کونم و لاشو باز کردن که سوراخمم تو فیلم بیفته.بعد لباسای خودمو تنم کردن و منو گذاشتن تو تختم.مهدی بهم گفت آرمین ما داریم میریم مراقب خودت باش.من که بیهوش بودم انگار محسن بش گفت کسخل نمیفهمه خوابه.مهدی هم محکم خوابوند بیخ گوشم یکم چشامو باز کردم دوباره گفت ما داریم میریم بچه جون مراقب خودت باش و رفتن.پس بگو اون درد صورت مال چی بود!هنوز شوکه بودم باورم نمیشد چی دیدم بخودم که اومدم دیدم کلی پیام از کیارش دارم که نوشته بود.چی شد؟.دیدی؟.ناراحتی؟.هنوز ندیدی؟پس کجایی؟.بابا شوخی بود به دل نگیر.آرمین.الوووووونمیدونستم چی باید جواب بدم دستام میلرزید.بش پیام دادم کیارش جان مادرت بگو که واسه کس دیگه ای نفرستادی.تا جواب پیاممو بده از استرس دسشوییم گرفت رفتم شاشیدم و اومدم دیدم گفته نه نترس ولی همه دیدنا…گفتم عیب نداره ولی همین الان پاکش کن.گفت چرا باید اینکارو بکنم؟این فیلمو یادگاری میخوام نگه دارم به نوه نتیجه هامون نشون بدم.گفتم کیارش جون مادرتو قسم میدم اذیت نکن این فیلم واسه من آبروریزیه پاکش کن.گفت حالا فیلمم پاک کنم بچه هارو چیکار میکنی اونا که بودن و دیدن چی شد.گفتم خودم فردا تو مدرسه باهاشون حرف میزنم ولی تو اگه یذره رفاقت حالیت میشه پاکش کن.اونم گفت باشه و من خیالم یذره راحت شد…فرداش رفتم مدرسه با کلی استرس و خجالت دیدم محسن و علی و دانیال و حمید نشستن لب سکو کنار هم.منم رفتم سمتشون ایستادم جلوشون یکم نگاهشون کردم گفتم خیلی لاشی هستین شماها مثلا رفیقین؟دعوتتون کردم خونمون که نارفیقی و بیناموسی دربیارین؟محسن یهو پرید تو حرفم گفت تند نرو ما که مجبورت نکردیم کاری کنی همش کارای خودت بود میخواستی انقد مشروب نخوری وقتی جنبه نداری…گفتم تو دیگه چقد لاشی هستی خودت گفتی دفه اول آدم جنبش بالاس و …درضمن من گفتم برین لباسای…حرفمو خوردم و دور و برمو نگاه کردم خدارو شکر کسی نگاه نمیکرد.آروم شدم گفتم حالا اونشب گذشت یادتون باشه از این قضیه جایی تعریف نکنین به مهدی و سهیل و حسین هم بگین حرفی نزنن…‌.یهو کیارش دست گذاشت رو شونم برگشتم دیدمش سلام نکرده گفتم فیلمو پاک کردی با خنده گفت آره بابا چته اول سلام کن.گفتم حوصله ندارم…محسن چشاش گرد شد گفت ناموسا پاک کردی فیلمو؟کیارش گفت آره بخدا…محسن گفت کس نگو من تورو میشناسم تو همچین مدرکی رو پاک نمیکنی.کیارش گفت به جان مادرم پاکش کردم…جان مادرشو که قسم خورد من یه نفس راحتی از ته دل کشیدم کلی استرسم کم شد نگاه کردم به محسن گفتم خاک تو سرت به این میگن رفیق یاد بگیر.خلاصه یکم حرف زدیم و اون روزم تموم شد تا چندوقت گاهی همون ۸نفر تیکه اون شبو بهم انداختن بجز کیارش البته.بعد از یکی دو ماه یادشون رفت و دیگه روابط دوباره عادی شد.یه روز کیارش اومد دنبالم در خونه با هم پیاده رفتیم سمت بازار واسه ول گشتن تو راه رفتن مامانمو دیدم داشت برمیگشت سمت خونه یهو کیارش دیدش گفت اوفففففف پسر عجب میلفیه به نظرت به سن من پا میده برم تو کارش؟گفتم کیو میگی؟گفت همون که داره میاد سمتمون دیگه.زد پس کلش گفتم کسکش اون مادرمه.یهو چشاش گرد شد زد زیر خنده گفت شرمنده بخدا ندیده بودم مامانتو قبلا جون آرمین شرمندتم…گفتم عیب نداره حالا.مامانم رسید بهمون و سلام و احوالپرسی و بعدشم رفت.دیدم کیارش سرشو برگردوند و از پشت رفتن مامانمو میدید.با عصبانیت نگاش کردم گفتم تو ناموس رفیق سرت نمیشه نه؟گفت ببخشید شرمنده…رفتیم تو بازار گشتیم و برگشتنی رفتیم تو یه بستنی فروشی نشستیم داشتیم بستنی میخوردیم دیدم با خنده داره منو نگاه میکنه.گفتم توش باشه بخندی.گفت اگه توش باشه ارضا میشم نمیخندم.گفتم چیه بستنی دیدی فکر کردی آبکیره حشری شدی؟گفت نه یچیز دیگه دیدم حشری شدم…منکه منظورشو فهمیدم ولی خودمو زدم به اون راه گفتم چی دیدی؟گفت هیچی…آرمین راستی من دخترخالم باشگاه بدنسازی بانوان داره دوس داری مامانتو بفرستی اونجا پیشش؟گفتم اتفاقا مامانم چندوقته میخاد بره باشگاه ولی وقت نمیکنه حالا چی شده این به ذهنت رسید؟گفت همینجوری آخه حیفه مامانت به نظرم استعدادشو داره هیکلش بیاد رو فرم…البته الانم هیکلش رو فرمه ولی یه سال بره باشگاه خوب تمرین کنه دل همه رو میبره…گفتم هوی داری درمورد مامانم حرف میزنیا.گفت ببخشید منظوری نداشتم ولی بش فکر کن.گفتم باشه خلاصه برگشتیم و اون روز هم تموم شد.ادامه...نوشته: Armin

143