بخاطر بی پولی با خانم لز کردم

...قسمت قبلروزی که محبوبه گفته بود رسید. جمعه بود منم صبحش رفتم و چند ساعتی خونه ی محبوبه رو تمیز کردم از شستن دستشویی گرفته تا حموم و گرد گیری و دستمال کشیدن کابینت و… تمام نظافت خونه ی محبوبه رو انجام دادم و بهم گفت برو پایین دوش بگیر سیما اومد صدات میکنم من اومدم پایین دوش گرفتم موهامو سشوار کشیدم لباس قشنگی که مادر بزرگم برام گرفته بود رو پوشیدم اشک تو چشام جمع شد آخه هیچوقت قرار نبود با این لباس این کارهارو کنم یکم کتابام رو مرتب کردم که زنگ در زده شد حس استرس و خجالت داشتم در باز شد و سیما رفت بالا سلام و احوال پرسی های بلند محبوبه شروع شد بلند بلند میخندید همیشه یکم حس دلشوره داشتم اینا هم همش حرف میزدن و صدام نمیکردن میخواستم زود برم بالا تموم شه پولمو بگیرم تا از این استرس خلاص شم که یهو گوشیم زنگ زد نوشته بود خانم… که همون محبوبه بود جواب دادم گفت عزیزم بیا بالا بلند شدم آروم آروم پله هارو رفتم بالا در باز بود محبوبه دم در بود گفت او چه خوشگل کردی بیا تو ببینم مهدیه رفتم داخل خونه سیما لبخند زد بهم و گفت سلام خوبی حتی بلند هم نشد برام و داشت کیک با چایی میخورد ازم چنتا سوال کرد که چن سالته و چی میخونی و تو روستاتون چیکارا میکردی و اینا یکم که سوال و جواب کرد محبوبه سیگار آورد روشن کرد اونا میکشیدن گفت بیا تو هم بکش گفتم نه مرسی من گلوم میسوزه سیما بهم گفت بیا اینجا بشین موهاتو ببینم خرگوش خانم رفتم نشستم پیشش به موهام دست میزد زن جذابی بود زیبا نبود اما جذاب بود نشستم بغلش دستشو کرد تو موهام منو نگاه کرد سیگارش رو تو صورتم فوت کرد و آروم لبامو بوسید دهنش بوی سیگار میداد دندوناشو درست کرده بود و بینی کشیده ای داشت زبونمو تو دهنش گرفته بود لپم گردنم رو لیس میزد اومد خوابید روم لبامو میبوسید لپمو و میگفت جون چه دختری دارم سوتینم رو باز کرد ممه های کوچیکم رو انداخت تو دهنش میک میزد و با نوک اون دستش فشار میداد تا ناله میخواستم کنم میگفت اوممم و لبامو میخورد تو چشمام نگاه کرد همیشه دوست داشتم اولین بوسه ام با عشقم باشه نه یه خانم چهل و خورده ای ساله اما اولین تجربه های بوسیدنم با محبوبه و سیما پیش اومده بود شلوار و شرت آبیم رو در آورد پامو باز کرد انگشت گذاشت روش یکم مالید گفت میخوای دیلدو فرو کنم توش؟ گفتم نه نه اصلا گفت چرا بعدش دیگه حسابی حال میکنی گفتم نه خانوادم میکشنم چوچولمو میمالید تا تایید کنم اما بازم گفتم نه نوک سینمو میک میزد من ناله میکردم محبوبه رو تازه دیدم که داشت کسشو میمالید سیما بلند شد شرت مشکی که پاش بود رو در آورد یه کس لیزر شده داشت که سفید تر از پوست رونش بود واسه سولاریوم دست کرد تو موهام گفت میخوام هرجور که بلدی بخوری و میکی بزنی محبوب گفته خوب کس میلیسی زبونمو روش بردم و شروع کردم به خوردن مزه کسش با کس محبوبه فرق داشت بوی خاصی داشت و آبش تو دهنم میچکید محبوبه کونمو میمالید سیما دهنمو به چوچولش فشار میداد میگفتم با زبونت عین کیر کسمو بکن زبونم رو داخل کسش میبردم ولی خیلی سخت بود بلند شد و اومد با کون رو دهنم نشست میگفت از سوراخ کونم بخور تا کسم منم از پایین تا بالا لیس میزدم محبوبه با چوچولم بازی میکرد کونمو میمالید سیما انگشت میبرد داخل کسش و میگفت من بخورم بهم گفتن برعکس شو محبوبه با کس نشست رو دهنم و سیما کسشو رو کسم چسبوند و بهش میمالید حسابی لذت میبرد و منم زبونم رو چوچول محبوبه میلررید ده دقیقه تو اون حالت بودم سینه هامو میکشیدن نوکش رو فشار میدادن و روی من نشسته بودن و از هم لب میگرفتن قربون صدقه هم میرفتن عین عاشقا لب همو میبوسیدن پاهامو باز کرد سیما کسمو میمالید محبوبه لبمو میخورد و سینه هامو فشار میداد سینه های بزرگش رو درآورد میداد تو دهنم بخورم یکم خوردم و خوابوندنم زمین سیما با کس رو دهنم بود و وزنشو رو صورتم انداخته بود فشار میداد و میگفت بخور بعد ده دقیقه لب تو لب محبوبه ارضا شد و محبوبه نشست رو دهنم اونم بعد چند دقیقه خوردنم ارضا شد سیما برای من یکم مالید تا ارضا بشم لبمو بوسید و گفت خیلی حال دادی شب خوبی بود جایزت سر جاشه ولو شدن محبوبه بهم گفت پاشو شرت هارو بنداز تو ماشین و برامون از دراور شرت تمیز بیار بلند شدم اوردم براشون که گفت لباساتو بپوش این چه وضعیه تنم کردم و گفت برو یه دسر درست کن بیار بخوریم من رفتم آشپزخونه و مشغول شدم و حس خوبی نداشتم لباسی که مادر بزرگم برام خریده بود به بدنشون مالیده شده بود هیچ وقت فکر نمیکردم روزی که اومدم تا سالم زندگی کنم و درس بخونم برای تامین کرایه خونه ام مجبور بشم مزه کون و کس زنای از خودم بزرگتر رو تحمل کنم فرداش سیما برام پول رو ریخت اندازه ی نصف اجاره ی خونه ی یک ماهم برای اینکه چنتا رستوران برم و دلم باز بشه کافی بود که نشد و حس عجیب و غریبش هنوز تو تنمه حس جبر حس اختلاف طبقاتی حس سرویس دادن برای یه لقمه نون حس فدا کردن غرور…نوشته: مهدیه

276