سلامخاطره ای که میخوام تعریف کنم حدودا سه سال پیش اتفاق افتاداز خودم بخوام بگم قیافه معمولی دارم،یکم تپلم ولی به گفته بقیه هیکلم سکسیاون موقع ۱۷ سالم بود و از طریق اینستاگرام با ی پسری آشنا شدم حدود یه هفته ای میشد که باهم تلفنی صحبت میکردیم و من ازش خوشم اومده بودخلاصه ما قرار گذاشتیم من اون روز خیلی دیر رفتم و وقتی دیدمش به شدت عصبی بودبهم گفت یه کافه ای این نزدیکی ها هست و چون من دیر رفتم ماشینش رو پلیس برده دقیقا نفهمیدم چرا و خلاصه این که باید پیاده بریم تا اونجااینم بگم اون سمتا بیشتر همش باغ و اینا و بود منم تا حالا نرفته بودم و نمیشناختمتوی راه خیلی استرس داشتم و میترسیدم ولی وقتی رفتیمو باهم صحبت کردیم دیگ خیالم راحت شده بود خیلی جزئیات رو نمیگم، تو راه برگشت دست منو محکم گرفت کشید به سمت ی باغ هر کار کردم زورم بهش نرسیدمحکم چسبوندم به دیوار و داشت ازم لب میگرفت توی اون لحظه من انگار بدنم قفل کرده بود کاری نمیتونستم بکنم دستشو از پشت شلوارم کرد تو و لپای کونمو با دستش گرفته بود ی دفعه ای انگشتشو کرد توممنم چون تا حالا سکس نداشتم خیلی دردم گرفته بود تیشرتمو زد بالا و بند سوتینمو باز کرد سعی کردم هلش بدم و برم ولی نتونستمدستاب منو از پشت گرفته بود و با اون یکی دستش زیپ شلوارمو باز کرد دستشو گذاشت رو کصم و میمالیددوباره سعی کردم که برم این دفعه پرتم کردم رو زمین رو زانوهام نشسته بودم که کیرشو آورد جلو و به زور کرد تو دهنم سرمو با دستاش گرفته بود و تو دهنم تلنبه میزدشورت و شلوارمو کشید پایین رفت پشتم مجبورم کرد به حالت داگی استایل بشینم کیرشو گذاشت جلو کصم سریع خودمو کشیدم کنار فهمید پرده دارم گفت نترس نمیکنم یکم کصمو مالید که حشری بشم مثلا ولی من هیچ حسی نداشتم بعدش کیرشو گذاشت جلو سوراخ کونم و سعی میکرد بکنه توش ولی نمیتونست چند دیقه ای با انگشتش ور رفت با سوراخم و یدفعه ای کیرشو کردم تومنفسم بند اومده بود از شدت درد تا میخواستم سر صدا کنم منو میزد منم لبامو گاز میگرفتم که صدام در نیادبعدشم آبشو تو کونم خالی کرد و خودشو ولو کرد رومانقد سنگین بود ک نمبتونستم تکون بخورم یکم ک گذشت از روم بلند شد شاشید جلوممنم سریع بلند شدم خودمو ترتمیز کردم و از اونجا رفتمهیچ وقتم راجب این موضوع با کسی صحبت نکردمبعد از اون ماجرا هم دیگ با هیچ پسری بیرون نرفتم دیگه ی حس بدی نسبت به همه آدما دارمامیدوارم هیچکس اینجور اتفاقا رو تجربه نکنهنوشته: مریم
93