مهسا ,من داییتم

رابطه عاشقانه منو خواهر زاده ام مهسامن امیر هستم ۳۰ ساله بچه جنوبم ، کارمند تهرانم و تنها زندگی میکنم خونه ام نزدیک خونه خواهرمه ، از صبح تا حدود ۲ عصر سر کارممهسا گلی برای تمرین درس های ریاضی قرار شد روزی ۲ ساعت بیاد پیش منسال آخر دبیرستان بود و قرار بود کنکور بدهاولین روزسلام داییسلام عزیزم ، بعد بغل و روبوسیمهسا نشست و بهش گفتم لباس راحتی نیاوردی ؟گفت نه همین خوبهگفتیم اینجوری که خیلی اذیت میشی بیا یه پیراهن مردونه بهت میدم برا خودت باشه هر وقت میای اینجا بپوشاول خندید و باز گفت راحتم داییبه شوخی با اخم گفتم بدو بینموقتی اومد نزدیکم بغلش کردم و یه کم هی ادا و اطوار های دخمل کوچولوها رو در آورد و رفتیم سمت اتاق خوابیه پیراهن چهارخونه قرمز و سفید بهش دادم و از اتاق اومدم بیرونرفتم آشپزخونه شربت درست کردم و مهسا اومد پیراهن تا زیر باسنش می رسید و واقعا هم بهش می اومد ، روسریش رو در آورده بود و موهای مشکی خوشگل و براقش ریخته بود رو شونه هاش ، با خنده یه چرخی زد و گفت چطوره ، قند تو دلم آب شد و برای اولین بار بهش یه حسی پیدا کردمگفتم خیلی خوشگل شدی عزیزم ، یعنی خوشگل که بودی ، خیلی خوشتیپ شدیزد زیر خنده و باز یه چرخی زد ، وقتی میخندید چشماشو می بستوقتی داشت دور میزد اندامش رو بر انداز کردم ، یه دختر ۱۷ ساله سبزه گندمی با صورت گرد و خوشگل ، موهای مشکلی براق ، سینه های حدود ۶۰ که حسابی توی پیراهن مردونه خودنمایی میکرد ، شکم صاف و کمر باریک ، یه باسن گرد و خوش فرم با یه قوص خیلی زیبا که نصفش زیر پیراهن پنهون شده بودانگار چند لحظه محوش شده بودمیه شربت موهیتو براش درست کردم ، و رفتیم توی سالن پذیرایی ، شربت رو خوردیم و یه کم حرف زدیم و گفتم بریم سراغ کتاب هالباشو مث بچه ها جمع کرد و گفت نمیخوااااممنم از خدا خواسته کشوندمش تو بغلم و چنتا بوس لپ و گونه هاش رو کردمگفتم مگه نمیخوای دکتر بشی برای روزای پیری من و یه کم به بهانه قلقلک به شکمش دست زدم و توی وول خوردن گاهی دستم به سینه هاش هم خوردشروع کردیم درس خوندن و یه ساعتی گذشت ، واقعا استعدادش عالی بود ، کلا خانوادگی عاشق ریاضی هستیم و املا ها ضعیف ، مطمعنم توی این متن هم کلی غلط املایی هستگفتم یه استراحت بدیم ، من یه کم برات ذرت بو داده درست کنم ، که یه دفعه ای گفت من درست میکنمباز بغلش کردم و گفتم مه شیطونی کد بانو شده ، کوچول موچول دستات میسوزهخلاصه اونم میخندید و خودش رو توی بغلم جا کرده بود ، گفت بیا و نگام کنرفتیم آشپزخونه و ذرت و ظرف و روغن رو بهش دادم ، معلوم بود قبلا هم درست کرده بودگفتم بذار خودم درست کنم ، گفت من خانم خونه هستممنم این بار با شیطنت از پشت بغلش کردم و گفتم قربون خانم خودم برماونم باز فقط می خندید و توی بغلم بودنرمی کونش رو حس می کردم ، دستام دور کمرش حلقه بود و بالای دستم به زیر سینه هاش می خورد معلوم بود سوتین نداره ، نرمی لذتبخشی به دستام میخورد و از طرفی کیرم که نیمه بیدار بود نرمی کونش رو حس میکردچنتا بوسش کردم و دستام رو باز کردم و که برممهسا گفت : بمون پیشم و از خانم خونه یاد بگیرگفتم چشم ، من کجا وایسمگفت همین جا که هستی خوبهمنم دوباره بغلش کردم و واسه اینکه مطمعن باشم بدش نمیاد پرسیدم اینجوری اذیت نیستیخندید و گفت نه خیلی خوبهیه کم کف ظرف رو چرب کرد و نمک ریخت و دونه های ذرت رو ریخت توی ظرف و درش رو بست ، توی این مدت منم از پشت بغلش کرده بودمگفت تمااااام ، حالا منتظر می مونیم تا آماده بشهمنم باز هی شیطنت میکردم و هی قلقلکش میدادم و میگفتم خانم خونه و کار بلد و آشپز باشیدستام رو باز کردم و برگشت سمت من یه نیشکون از شکمم گرفت که منو مسخره میکنی ، من کلی غذا بلدمهمش هم لبخند رو صورتش بود ، چشمای نیمه بسته و فرم گونه های برجسته اش حسابی منو حشری کرده بوداگه تا اون لحظه فقط دوس داشتم نازش کنم یا باهاش بازی کنم ، از اون لحظه دلم خواست دوس دخترم باشه و لباش رو بخورم اون کون خوش فرمش رو بکنمتوی شوخی هام یه دفعه ای صدای ترکیدن ذرت ها اومد ، نا غافل هول شد و اوم بغلمگفتم چی شد خانم خونه و باز شوخی هامون شروع شد و اون آروم منو میزد و من قلقلکش می دادم ، یه لحظه هم بغلش کردم و اونم منو محکم بغل کرد ، برا شیطنت گفتم خانم خونه منیگفت هستمدفعه دوم گفتم خانم منی؟ ترس تو دلم بود نکنه بدش بیاد ولی باز گفت هستمدوتا گونه هاشو بوسیدم و باز همو بغل کردیمگفت بذار ظرف رو یه کم تکون بدموقتی ظرف رو تکون میداد ، لرزش کونش رو نگاه میکردم ، کیرم تقریبا بلند شده بود ولی بخاطر شرت تنگم و شلوارم مشخص نبودگفتم کمک نمیخوای ، گفت نهگفتم چقدر خانمم زحمت میکشه و شونه هاشو ماساژ دادم ، ظرف رو دوباره روی اجاق گذاشت یه کم اومد عقب کیرم خورد به باسنش ، انگار متوجه کیرم نبودگفتم خانم من بغل نمیخواد ؟روش رو برنگردوند و دستاش رو باز کرد ، گفت میخوااااادکیر بلند شده ام قشنگ روی باسنش قرار گرفت ، انگار یه آتیشی توی وجودم شعله گرفت ، دستام رو دور کمرش حلقه کردم ، اینبار بالاتر تا قشنگ به سینه هاش بخورهیه کم قلقلکش دادم و چندین بار بوسیدمشو هی میگفتم چه خانمی دارمذرت ها آماده شد و خوشمزه و نمکی بودنشستیم به خوردنکنار من نشسته بود و هی میخندیدذرت میذاشتم دهنش و عمدا از کلمه های عشقم و خانمم استفاده میکردماونم سر حال و خوشحال بودذرت ها که تموم شد گفت دیدی چه خانم خونه داری داری ؟انگار دنیا رو بهم داده باشن ، گفتم بله خانم دارم یه دونه خوشگل و نمونه ، آشپزی هم میدونه ، تاج سره تو خونهاینقدر خوشش اومد خودش رو انداخت توی بغلمپای راستم رو جمع کرده بودم روی مبل و روبه روش بودم وقتی اومد بغلم قشنگ نشست روی کیرممنم دستم رو بردم پشت باسنش و کشوندمش سمت خودمدست چپم رو روی کونش نگه داشتم و با داست راست چونه اش رو گرفتم و سرش رو بالا آوردمشروع کردم بوسیدن صورتشترسیدم ناراحت بشه دستم رو از روی کونش برداشتن و گذاشتم روی کمرشتقریبا همه جای صورتش رو بوسیدم بجز لباشحدود ۵ دقیقه ای شدسرش روی سینه ام بود و سنگینی کونش رو روی کیرم حس میکردمگفتم خانم خوشگله بریم سراغ درسگفت بریم و سرش رو بالا آورد هر دوتا لپم رو بوس کردخواست بلند بشه کشوندمش سمت خودم و چنتا بوس دیگه اش کردمکه دوباره منو بوسیدمحکم بغلش کردم و به خودم فشارش دادمظرف ذرت رو برد آشپزخونه منم سریع رفتم دسشویی و یه آب سردی روی کیرم ریختم تا خوابید ، پیشابم شورتم رو خیس کرده بودحس عجیبی داشتم ، حس گناه نبود ، انگار بیشتر شبیه حس دوران نوجوانی و حس اولین رابطه ، خیلی برام شیرین بوداومدم بیرون تا پیش کتاب هاس با لبخند نگام کرد ، یه ساعت دیگه درس خوندیم و همش گاهی دزدی نگاهش میکردم ، سرش که پایین بود از لای موهای مشکی آویزون شده گونه هاش و لباش رو میدیدم شبیه یه نقاشی خیلی قشنگ بوددرس تموم شد و رفت آماده بشه ، اومد گفت دایی باید بیای خونه مامنم گفتم باشه پوشیدم که باهاش برمبا خنده گفتم خونه بی خانم شدزد زیر خنده ، گفت اشکال نداره آقای خونه رو دارم میبرمادامه...نوشته: امیر

103