مستاجر که پول نداشته باشه باید از جای دیگش حساب کنه

نزدیک به دو ماه بود که دنبال خونه میگشتم، ولی دریغ از یک بیغوله! همه چیز ختم به این میشد که به مجرد خونه نمیدیم! نا امید شده بودم و باید توی مناطق دیگه دنبال خونه میگشتم. هر چند که به محل کارم دور باشه! بالاخره یک خونه توی منطقه پیروزی گیر آوردم.صبح روزی که قرار بود برم برای قولنامه ،خانم رضایی(همکارم) پرسید:آقای فردوس خونه پیدا کردی ؟آره یکی پیدا کردم غروب میرم قولنامه بنویسم !اگر پیدا کردی که خوبه ؟چطور؟راستش یک جا هست، گفتم اگر گیر نیاوردی اونجا هم بری ببینی ؟کجاست ؟توی شهر زیبا !خوب زودتر بگو ،اینجا که گیر آوردم خیلی دوره ! اگر میشه آدرسش رو بده، غروب اول برم اینجا رو ببینم .اگر خوب باشه اینجا رو میگیرم که به کار هم نزدیک باشه !باشه برات میفرستم .آدرس رو فرستاد وغروب رفتم پیدا کردم .زنگ زدم .بلهسلام ببخشید،من فردوس هستم برای خونه اومدم!بله بفرمایید تووارد شدم ،یک خونه شمالی قدیمی! که یک سمت حیاط پر گل و گیاه بود ولی خوب من که نمیدونم استفاده کنمسلام آقا سعید !متعجب برگشتم سمت صدا ! خانم رضایی خودش بود! اِ سلام خانم رضایی، ببخشید خونه خودتونه؟با خنده نه خونه خالمه ،منتهی جلوی بچه ها نخواستم بگم ! بفرمایید از اینور .رفت سمت در کوچیک آخر حیاط و در رو باز کرد یک سوییت تقریبا چهل متری که معلوم بود تازه از دل خونه جدا کردند . ظاهرا کسی تا الان توش نیومده چون هنوز آثار نقاشی وگچکاری کف خونه بود .برای من عالی بود .کل زندگی من اینجا رو هم پر نمیکرد.گفتم خوب خانم رضایی پس خودشون نمیان؟قیمتش چطوره ؟راستش آقا سعید خاله من یکم سخت گیره، منتهی من بهش تضمین دادم که شما مورد اعتمادی و مشکلی نداری، قبول کرده ولی بیشتر کرایه میخواد، در اصل این خونه کمک خرجشه !خلاصه ما صاحب خونه رو هم ندیدیم وبا خانم رضایی بدون قرارداد به توافق رسیدیم و فردای همون روز اسباب کشی کردم.روز اسباب کشی هم فقط یک دختر حدودا سیزده چهارده ساله رو توی حیاط دیدم . یک ماهی گذشته بود وصبح میرفتم وغروب برمیگشتم . از توی حیاط که رد میشدم شیر آب توی حیاط دائم چیکه میکرد و رو اعصاب بود . رفتم واشر گرفتم و اومدم. بدون اینکه اطلاع بدم فلکه رو بستم وشیر رو درست کردم .با صدای سلام یک خانم به خودم اومدم . برگشتم سمتش وسلام کردم .یک خانم حدودا چهل ساله ! با حالتی طلبکارانه گفت: آقا سعید لطفا میخواهید آب رو قطع کنید قبلش یک اطلاع بدید!!گفتم بله شرمنده، حق با شماست فراموش کردم خبر بدم ! الان بازش میکنم ، ببخشید !سرش رو انداخت پایین و رفت سمت خونه ! طبق عادت وبصورت متلک گفتمزحمت کشیدی آقا سعید ! دستتون درد نکنه !نه خواهش میکنم این چه حرفیه ؟کاری نکردمبرگشت طرفم ،در حالی که خنده اش گرفته بود سعی داشت خودش رو اخمو نشون بده!چند ثانیه نگاه کرد و رفت تو .منم آب رو باز کردم و رفتم خونه !چند روز بعدش در حیاط گیر میکرد و باید با کلی زور میبستی یا باز میکردی ! اونا که خودشون درست نمیکردند، پس دوباره دست به کار شدم . غروب موقع رفتن چندتا واشر فنری گرفتم و رفتم خونه . لباسام رو عوض کردم وامدم سراغ در ! لعنتی انگار هرچی آهن بود ریخته بود توی در و خیلی سنگین بود . حسابی عرقم رو درآورد .دوباره صدای خانمه بلند شد . سلام آقا سعید خسته نباشید، ممنون !بدون اینکه برگردم سمتش گفتم سلام ببخشید اطلاع ندادم الان سریع درستش میکنم.با خنده گفت :آره لطفا قبلش حتما اطلاع بدید!! با حرص برگشتم طرفش ، هنوز داشت میخندید ! بفرمایید ،سینی چایی که دستش بود رو گذاشت روی چهار پایه ! خودمم خنده ام گرفت،تشکر کردم و مشغول شدم ،گفت ببخشید اونروز دخترم حموم بود فکر کردم آب قطع شده ،اعصابم بهم ریخت !در رو با هزار بدبختی جا انداختم و بستم.دستام رو شستم و با تشکر دوباره چایی رو برداشتم ! اونم تشکر کرد بابت درست شدن در.گفتم خواهش میکنم ،فکر کنم صاحب خونه بنده خدا خیلی کار داره وقت کافی نداره! با خنده گفت آخه من کار فنی بلد نیستم ! چایی پرید گلوم شروع کردم سرفه کردن . گفتم ببخشید خودتون صاحب خونه اید ؟ آره دیگه پس کی میخواستی باشه ؟ای بمیری خانم رضایی ! تصورم این بود وقتی خانم رضایی خودش چهل ساله است خوبد خاله اش حتما بالای پنجاه است ولی بعید میدونم این از خانم رضایی بزرگتر باشه؟ شاید گفته دختر خاله من اشتباه متوجه شده ام !گفتم شرمنده چون ندیده بودمتون ، با حرفای خانم رضایی تصور میکردم صاحب خونه یک پیرزن غرغرو و اعصاب خوردکن باشه ! دیگه داشت بلند بلند میخندید!مگه راحله(خانم رضایی) چی گفته بهتون !.لبخندی زدم وبه شوخی گفتم : والا روم نمیشه !ولی فقط بی اعصاب بودنتون رو درست گفته بود . یکم خندیدیم و رفتیم خونه هامون !فردا از صبح خانم رضایی هر موقع نگام میکرد خنده اش میگرفت .خوب قطعا صحبت کردند که این میخنده . موقع ناهار یکم شوخی کرد و خندیدیم و ازش اطلاعات گرفتم .درسته خاله اش بود.اسمش مریم(خانم احمدی) چهل وچهار سالش بود شوهرش چند سال پیش فوت کرده بود یک پسر بیست ساله (مرتضی ،سرباز وبیرون از تهران بود که هر چند وقت یکبار میومد مرخصی) و یک دختر سیزده ساله(ستاره ) داشت.شش ماهی از ساکن بودنم توی خونه گذشته بود . تقریبا همه چیز روال عادی داشت .اونشب شب تا دیر وقت سر کار بودم و تقریبا ساعت ده رسیدم خونه .در حیاط رو که باز کردم برای لحظاتی میخکوب شدم خانم احمدی براخلاف همیشه که چادر پیچ بود، با یک آستین حلقه ای جذب و ساپورت با موهای باز توی حیاط داشت با تلفن بیسیم صحبت میکرد. برجستگی باسن و سینه اش بدجور خودنمایی میکرد و توی مخ میرفت . با دیدن من اونم لحظاتی بهت زده نگاه کرد وسریع رفت توی خونه !منم رفتم تو ، ولی ذهنم تا مدتها بدجور درگیر شد.روز جمعه صبح با سر و صداشون از خواب بیدار شدم . داشتد میرفتند بیرون ، خواب منم پرید . اینم از روز جمعه ، مثلا میخواستم حسابی بخوابم !! کمی با گوشی ور رفتم و بلند شدم با همون رکابی وشلوارک رفتم توی حیاط .گفتم تا اینا خونه نیستند .یکم این شاخه های آویزون درخت مو رو مرتب کنم . چهار پایه رو گذاشتم و مشغول شدم . تقریبا نیم ساعتی گذشته بود و منم حسابی سرگرم بودم .که یکدفعه در خونشون باز شد و خانم احمدی اومد بیرون ! مگه این نرفت بیرون ؟ خودم دیدم سه تایی رفتند بیرون !!سلام آقا سعید خسته نباشید ، دستتون درد نکنه !سریع از روی چهار پایه اومدم پایین وسلام کردم ،رفتم تو و تیشرتم رو پوشیدم و برگشتم .به شوخی گفتم ببخشید این راحله خانم نگفته بود شعبده باز هم هستید!!با خنده گفت چطور ؟گفتم آخه دیدم از در رفتید بیرون ولی چطور اومدید تو؟ گفت بچه ها رفتند کوه ، من رفتم مغازه و برگشتم !سری تکون دادم وگفتم: راستی ببخشید من بدون اطلاع دست زدم به درخت مو ! دوباره خندید .هیچ وقت آدم بی جنبه ای نبودم ولی نمیدونم چرا با دیدن و شنیدن صدای خنده هاش، شیطون رفت توی جلدم . اندامش توی ذهنم مجسم شد و وسوسه این که این باسن وسینه ها رو لخت ببینم مثل خوره افتاد به جونم!ولی چه جوری ؟ اگر اونجور که خانم رضایی گفت راه نیاد ،میتونه به علاوه بر قیمت از دست دان آبرو و خونه ، بی اعتمادی خانم رضایی و سایر خانمای همکار رو بدنبال داشته باشه !میان سبک و سنگینی افکارم ،کارم رو ادامه میدادم .یک خوشه غوره کنده شد گذاشتمش رو داربست تا کارم تموم شد خانم احمدی هم رفت تو و دقایقی بعد دوباره برگشت . مخم تعطیل شده بود و حسابی تحریک و حشری شده بودم .کارم تموم شد .خوشه غوره رو برداشتم و زیر شیر آب شستم و رفتم سمتش .دو سه تا حبه کندم و بردم جلوی دهنش و با انگشت سبابه لبش رو لمس کردم .جا خورد سرش رو کشید عقب و نگاه بالا کرد .ولی من با تغییر جهت نگاهم، موضوع هرس درختا رو پیش کشیدم . از دستم گرفت وتشکر کرد وگذاشت توی دهنش .صدای خروپ خروپ جویده شده غوره ها زیر دندونش بلند شد .ظاهرا داشتم درباره درختا و گلا حرف میزدم ولی تمام حواسم پیش لبای مریم بود .دوباره چند حبه دیگه کندم و این بار کاملا لباش رو لمس کردم وگذاشتم روی لباش !انگار حالم رو فهمید! با رنگی پریده و سراسیمه از جاش بلند شد و خواست بره سمت خونه ولی من دیوونه تر از اون شده بودم که بذارم بره ! دستم چرخید دور بدنش و بدون رو دربایستی گذاشتم روی پستونش! کاملا شوک زده و ترسیده بود .با صورتی بر افروخته برگشت و یک سیلی گذاشت توی صورتم . هرچند سرخی جای سیلیش رو توی صورتم حس میکردم ولی دردش برام جذاب بود دستش رو گرفتم و بوسیدم . و صورتم رو خم کردم و لبش رو هم بوسیدم . انگار از ترس فشارش افتاده بود و بی حال شد .دست انداختم زیر پاش و بغل کردم و بردم توی خونه ام . گذاشتمش رو مبل ، از توی ظرف دوتا خرما برداشتم . هسته هاش رو گرفتم و گذاشتم توی دهنش و دوباره لبش رو بوسیدم آروم شروع کرد خوردن خرما ها . نشستم کنارش ودست انداختم گردنش .گفتم ببین مریم جان نمیدونم الان در مورد من چه فکری میکنی؟ ولی باور کن اولین باره که توی این موقعیت گیر کرده ام و نمیدونم باید چکار کنم . فقط اینو میدونم، تو هم هنوز به سنی نرسیدی که بخواهی عشق بازی و حال کردن رو بی خیال بشی !و قطعا بهش نیاز داری !! اشکال نداره، من همین فردا دنبال خونه میگردم و از اینجا میرم ، ولی بذار یکبار با هم حال کنیم !بدون توجه به نظر یا عکس العملش چادرش رو انداختم پایین و دوباره رفتم سمت لبش ، شروع به خوردن کردم ودستام با پستوناش بازی میکرد و میمالید.هیچ عکس العملی نداشت و مبهوت منو نگاه میکرد !از فرصت استفاده کردم و تیشرتش رو کشیدم رو به بالا . خواست دستاش رو بچسبونه به بدنش و مقاومت کنه ولی سماجت و زور من بیشتر بود .سعی میکردم با تعریف وحرفام تحریکش کنم . سوتینش رو که باز کردم وانداختم روی مبل ،کلمه جووووون روی لبام نقش بست .سرم خم شد روی سینه هاش و نوک قهوه ای و بزرگ پستوناش بین لبام قرار گرفت . زبونم رو که کشیدم روی نوکش، صدای بلند نفس عمیقی که از بینیش کشید ،دراومد . چند دقیقه ای رو صرف خوردن و مالیدن پستوناش کردم . دستم رفت سمت ساپورتش ،دستش رو گذاشت روی کشش ولی مقاومتی نکرد و کشیدم رو به پایین و کامل از پاش درآوردم .اووووووفففف عجب کوس گوشت آلودی! بلند شدم و لباساش رو از روی مبل جمع کردم وگذاشتم روی مبل کناری و نشستم جلوش . هنوز رنگش پریده بود دوتا خرمای دیگه آوردم، با حرص از دستم گرفت و گذاشت توی دهنش!لبخندی زدم و لبش رو بوسیدم وسرم رو بردم پایین .پاهاش رو با کمی مقاومت از هم باز کردم .کوسش کمی تیره بود ولی گوشتی با موهای کم پشتی که حدودا دو سه میل بودند . اولین بوسه رو که زدم با روناش فشاری به دو طرف صورتم آورد ولی سریع پاهاش از هم باز شد انگار تازه رفته بود حموم، هنوز بوی صابونش میومد . با کشیده شدن زبونم به روی کوسش صدای نفسهای نامنظمش بیشتر شد و پاهاش بازتر . انگشتم رو گذاشتم رو چوچولش و همراه با خوردن کوسش میمالیدم .صدای آه و نفسهاش به ناله تبدیل شده بود و دستاش در فضای کمی روی پهلو هاش حرکت میکرد. یک دستم رو بردم بالا و هردوتا پستونش رو سعی کردم بچسبونم به هم و بمالم . چند دقیقه ای حسابی خوردم ومالیدم براش .سعی میکرد هنوز عصبانیتش رو نشون بده . وای تقریبا بلند کشید و با حرص گفت بسه دیگه ! سرم رو گرفتم بالا وگفتم تو هم میخوری برام؟ اخماش رو گره داد به هم : نه کارت رو بکن ! کیرم رو خیس کردم و کمی کلاهکش رو کردم تو و دراوردم و چند بار کشیدم روی لبه و چوچولش .دستش رو گذاشت روی سینم که مثلا کنترل کنه !با سوراخش تنظیم کردم و با یک فشار تا ته کردم توش!صدای آخـــــــــخش توی خونه پیچید و توی دستش پر از موهایی که از روی سینه ام کَنده بود. چشماش رو بست .لبم رو گذاشتم روی لبش یکم خوردم وآروم گفتم ،قربون اون اخمات برم که جذابترت میکنه!!با چندتا حرکت آروم ،شروع کردم تلنبه زدن . یکی دو دقیقه آروم زدم وکشیدم بیرون و گفتم مریم جان لطفا بیا پایین و داگی شو ! گفت :داگی دیگه چیه ؟با لبخند گفتم عزیزم قنبل کن ! اومد پایین و در حالی که طاقباز داشت دراز میکشید : نمیخواد من دوست ندارم ! با لبخندگفتم مریم جان اصلا دل به کار نمیدی ها ؟خنده اش گرفت :زهر مار ! سریع کارت رو بکن بچه ها ساعت دوازده میان!! گفتم مریم خانم قرار نیست همه چیز به میل تو باشه پس من که دوست دارم با باسن خوشگلت بازی کنم چی ؟ چرخوندمش و در حالی که داشت غر میزد استایل داگی گرفت .سر کیرم رو خیس کردم و دوباره با فشار تا بیخ کردم توش و گفتم: مریم جان به جای غرو لند ،دل به کار بده!!هم خنده اش گرفته بود همه بهش فشار اومده بود . با سرعت بیشتری شروع کردم به تلنبه زدن و دستام باسنش رو می چلوند و میمالیدم . گفتم: ببین چی این پشت قایم کردی اونوقت میگی من دوست ندارم ! برای لحظاتی فقط ناله میکرد و بالاخره آروم گفت تندترش کن! گفتم به به مریم خانم ای به چشم!دستام رو بردم وپستوناش رو گرفتم وکمی کمی کشیدم تا دستاش از زمین جداشد .صدای ضربات شکمم به باسنش و در ادامه،دیدن لرزش نرم باسنش وصدای ناله های مریم ،حسابی حالم رو جا میاورد. رنگ صورتش داشت قرمز میشد . بعد از یکی دو دقیقه توی این پوزیشن کردن ،سریع برش گردوندم و طاقباز خوابیدم روش وتندتر حرکت کردم .یک دقیقه نشد که صدای جیغ مریم و آخـــــــــخ من از درد خراشیده شدن کتفم با ناخناش با هم قاطی شد . سرعتم رو بیشتر کردم . بلند گفت عوضی نریزی تو ؟ چند تا ضربه محکم زدم وکشیدم بیرون و پاشیدم روی شکم و روناش !با دستم مالیدم همه جای شکم وسینه هاش و افتادم کنارش !دستم رو انداختم روی پستوناش ! پرتش کرد اینور و باحرص: تو که کارت رو کردی ،دیگه گم شو اونور ! بلند شد رفت توی حموم بغیر از موهاش همه جا روشست و برگشت .گفتم:مریم جان حوله پشت در هست !بدون اینکه جواب بده شروع کرد لباس پوشیدن ! لباساش رو پوشید رفت سمت در.گفتم :چشم خانم احمدی از فردا دنبال خونه میگردم بابت همه چیز ممنون !نیم ساعت بعد به خودم اومد .ولی خوب دیگه پشیمونی هم فایده نداره . فقط باید یک بهونه برای خانم رضایی و احتمالا همکاران پیدا کنم! والا باید دنبال کار هم باشم . بلند شدم وچند دقیقه ای رفتم زیر دوش آب سرد .فردا که رفتم شرکت منتظر عکس العمل خانم رضایی بودم .ولی تا یک هفته بعد خبری نشد ور فتار خانم رضایی هم مثل سابق بود! گفتم لابد نمیخواد آبرو ریزی کنه ، دمش گرم !!غروب شنبه هفته بعد که رفتمخونه، دیدم توی حیاط چادر به سر داره باغچه و گلا رو آب میده . سلام کردم جواب نداد.دوباره گفتم خاتم احمدی سلام ! خسته نباشید ! نمیدونم چرا اینقدر اصرار داشت خودش رو اخمو نشون بده!دوباره شوخیم گرفت و صدام رو نازک کردم و خودم گفتم:سلام آقای فردوس شما هم خسته نباشید ! آقای فردوس خونه پیدا کردید کی اسباب کشی میکنید ؟بلند تر گفتم :بله خانم احمدی لطف کنید پولم رو تا آخر ماه جور کنید من آخر ماه میرم !در حالی که پشتش به من بود زد زیر خنده! لحنم رو جدی کردم و گفتم: خانم احمدی، لطفا همه چیز رو به مسخره نگیرید ! پول منم جور کنید .برید خدا رو شکر کنید بابت زخمای بدنم نرفتم ازتون شکایت کنم!برگشت سمتم و خنده کنان شلنگ آب رو گرفت روم :برو گمشو کثافت عوضی ! تا در رو بازکنم شدم موش آب کشیده ! یهو درب خونه شون باز شد وستاره دخترش اومد بیرون :مامان چی شد؟مریم سریع خودش رو جمع کرد هیچی مامان شیلنگ در رفت :ببخشید آقا سعید شیلنگ از دستم در رفت!گفتم نه خواهش میکنم، آب،روشنی و دوستی میاره!رو به ستاره گفتم :عمو منم گاهی شلنگ از دستم در میره!!!دوتایی شون میخندیدند منتهی هر کدوم به یک منظور!ادامه...نوشته: سعید

81