قسمت قبل - پیراهن آبی (۱)هشدار: این داستان تِم همجنسگرایانه دارد.دفترچهی عزیزم، بهار بود؛ آفتاب که حالا اونقدر مایل نمیتابید و برفهای نشسته روی کوهها رو آب میکرد، داشت طلوع میکرد. شبنم بهاری هر از چندگاهی زمینها و برگها رو نوازش میکرد؛ از حرارت شروع طلوع آفتاب، یخ لحظهی ما هم باز شد. من هنوز به پشت خوابیده بودم، اون داشت منو میکرد و لبهامون هم جداناپذیر بهنظر میرسید. آهها و نالههای من، موسیقی سکسمون رو تأمین کرده بود. دستهام روی سینههاش بود و داشتم سینههاشو میمالیدم، سینههاش ورزیدهتر از بقیهی بالاتنهش بود و همیشه با این سینههای شناگریش جلوی من شوآف میکرد! با دستمهام سعی کردم هلش بدم. فشار رو که از سمت من احساس کرد، در حالی که سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرده بود، لبهاشو ازم جدا کرد و صورتش رو کمی از صورتم فاصله داد و ابروی چپش رو به حالت سوالی بالا داد. در حالی که حرف زدن هم حتی برام سخت بود، گفتم:+تو بخواب رو زمین.دوتا ابروش رو بالا انداخت و کیرش رو از کونم بیرون کشید و کنارم به پشت دراز کشید. نوبت من بود که هنرنمایی کنم! در همین حین که داشتم یه پام رو اونور بدنش میذاشتم، با ناخونهام که تازه در اومده بودن، روی سینه و کشمش خطوط قرمزی به نشونهی اینکه کی اینجا رییسه، کشیدم. روی شکمش نشسته بودم و قامتم رو صاف کرده بودم، حالا من روش سوار و مسلط بودم. اولین تلالوهای آفتاب از پنجرهی بزرگ خونهام به پشتم میتابید و سایهای که من روی بدن اون ایجاد کرده بودم زیبایی وصفناپذیری به این مهلکهی عشقبازی بخشیده بود. داشتم نگاهش میکردم، اون هم نگاهش رو به من دوخته بود. دستم رو به پشتم بردم و کیرش رو تو دستم گرفتم، خیسیش برخلاف انتظارم برام چندشآور نبود، دستهام رو دور کیرش مشت کردم و کمی بالا پایین کردم. خودم رو از روی شکمش کمی بلند کردم و عقب کشیدم. با دستم کیرش رو در جای مناسب تنظیم کردم، با دست آزادم هم هنوز داشتم روی بدنش با ناخونهام خط و نشون میکشیدم. کیرش رو به سوراخم میمالیدم و اینکارم دوباره صداش رو درآورده بود. دستهای کشیدهش که تا اون موقع آزاد، کنارش بودند رو، دور کمرم گذاشت و منو به سمت پایین فشار داد.دوباره داخل شدن، دوباره یکی شدن. در حالی که هنوز صاف نشسته بودم، دستهام رو روی بدنش گذاشته بودم و سعی میکردم اونو ثابت نگه دارم تا خودم بتونم کیرش رو برونم. اون هم دستهاش رو به پشتم رسونده بود و کونم رو میمالید و هر موقع من تغییری در سرعتِ روندن ایجاد میکردم، با اسپنکی منو جریمه میکرد. حالا علاوه بر صدای من، صدای اون هم بلند شده بود. نفسهای صدادار جاشون رو به آههای ممتد داده بودن. رو کیرش خودم رو بالا و پایین و گاهی هم حتی عقب و جلو میکردم. چشمهامو بسته بودم، از خود بی خود شده بودم و سرم رو بالا گرفته بودم. حس میکردم روحم این حجم از لذت رو نمیتونه تحمل کنه و در حال فرار از جسممه. هر چقدر بیشتر از جسمم جدا میشدم. چنگ زدن دستهام روی بدنش برای نگهداشتن روحم بیشتر میشد؛ بدن اون گلاویزی بود که منو هنوز نگه داشته بود. از شدت طوفانِ سکسمون عرقهای ابرِ تنِ من بود که روی برگِ بدنش میریخت و و نسیمِ سکسمون بود که مژدهی بهار و شکفتن شکوفهی احساس میداد. درخشش آفتاب گویای این بود که هوا از گرگ و میشی دراومده اما نمیدونم چقدر در حال سکس بودیم، زمان کامل از دستم در رفته بود. ناگهان دستهاش رو به سرعت جلو آورد و دستهای من رو که هنوز روی بدنش بودن گرفت و منو به سمت خودش کشید، قدرت بدنیش اونقدر زیادتر از من بود که راحت بیفتم روش و اون هم راحتتر شروع کنه به وحشیانه بوسیدن من. حس میکردم لبهام از شدت بوسیده شدن، باد کرده بود. دستهاش رو با همون حالت وحشیانهی تازهای که پیدا کرده بود، پشتم حلقه کرد و فشارم داد. دیگه من توانایی حرکت نداشتم و خودش داشت تلمبه میزد. دستهام رو به صورتش رسوندم و روی گونههاش قرار دادم و با اینکارم شدت بوسیدنش بیشتر شد. سرعت تلمبه زدنش هم خیلی زیاد شده بود. معلوم بود تلمبههای آخرشه. سریعتر و شدیدتر شده بودن و سوزش لذتبخشی رو در درونم ایجاد کرده بودن. کیرش رو کامل از بدنم بیرون کشید و با شدت دوباره داخل کرد. نمیدونستم به اینکارش صفت لذتبخش یا دردناک رو بدم و به یاشار صفت وحشیِ جذاب یا انسانِ بیملاحظه. آخرین ضربه رو محکمتر زد و کمی لرزید و ارضا شد. منقبض شد و فشار بیشتری رو با دستهاش بهم آورد، انگار میخواست منو تو خودش حل کنه. چشمهاشو بسته بود و آروم آروم شدت نفسهاش کم میشد و انگار قلبش سعی میکردم ضربانش که به شدت بالا رفته بود رو کنترل. هر دومون ساکت بودیم و کوچیک شدن کیرش توی بدنم رو حس میکردم، تکونی خوردم و اون هم منو از بند دستهاش آزاد کرد و منم دستمالکاغذیای از میز کناری برداشتم و کیرش رو از بدنم درآوردم و کاندوم رو هم از کیرش. کاندوم رو بین دستمالکاغذی پیچیدم. از روش بلند شدم و کنارش دراز کشیدم. سرم رو کنار شونههاش گذاشتم. یک دستم رو روی سینهش گذاشتم و با یک دستم مشغول نوازشِ صورتش که حالا آفتاب کامل نمایانش کرده بود، شدم. یکی از پاهام رو هم به پاش چسبوندم و اون یکی پام رو اِلشکل آروم روی شکمش گذاشتم. داشتم نگاهش میکردم و نوازشش میکردم. چشمهاش هنوز بسته بود. از نفسنفس زدنش معلوم بود چقدر شدید ارضا شده. با چشمهای بسته گفت:-حالا نوبت توئه گاوچرون!چشمهاشو باز کرد، چشمهاش سرخ شده بودن.+نه! فعلا استراحت کن، من خوبم.با تعجب و شک نگاهم کرد و با لبخندم بهش اطمینان دادم که واقعا خوبم. دستش رو از زیر من رد کرد و منو در همون حالتی که داشتم، تو بغلش کشید و منم سرم رو روی سینهش قرار دادم. با اون یکی دستش هم دستم رو توی دستهاش گرفت. داشت خوابم میبرد و لبخندی از رضایت روی صورتم نشسته بود. چشمهامو باز کردم. حتی سردرد وحشتناکِ ناشی از مستیای که داشتم، هم نتونست لبخندی که از سکس دیشب روی صورتم مونده بود رو پاک کنه. هنوز روی سینهش بودم. سرم رو به سمت بالا حرکت دادم که بتونم ببینمش، چشمهاش باز بود و بهم لبخند میزد. گفت:+بیدارت کردم؟-نه بیدار بودم.زودتر از من بیدار شده بود اما تکون نخورده بود که من بیدار نشم، خیلی کارهاش شیرین بود. برای قدردانی بوسهای کوچک به سینهاش زدم. از روش بلند شدم، هنوز انگشتهامون لابهلای هم بود. با لبخند به صحنهی زیبای دستهامون نگاه میکردم، دستهامون رو بالا آورد و پشت دست منو در همون حال بوسید. از این همه مهربونی و جذابیت نمیدونستم دیگه باید چیکار کنم. حضورش باعث میشد حتی با وجود سردرد لعنتی هم حالم خوب باشه.-خوبی؟ سرت درد نمیکنه؟ دیشب خیلی الکل خوردی!+آره خوبم. بریم دوش بگیریم؟-بریم، البته قبلش میشه یه کاری انجام بدی؟+چهکاری؟-برام ویُلُن بزن.شقایقِ دهنلق چیزی نمونده بود که بهش نگفته باشه.+چی؟ ویلن؟ اینطوری لخت؟!-آره!+تا حالا اینکارو نکردم اما خیلیخوب!سرپا شدم و لباس زیرم رو پیدا کردم.-عا، عا! چیکار میکنی؟ قراره کاملا لخت برامون بنوازی آقا!+اوف، اوکی!-گردنت هم طیف رنگیای شده برای خودش ها.تو آیینه قدی جلوی اتاقم، گردنم رو نگاه کردم. تمام قسمت پایینی گردنم به اضافهی یه تیکهی نه نسبتا کوچیکِ بالا سمت چپ و کمی قبل شروع چونهام، کبود شده بود. انواع رنگ بنفش روی پوست سبزهام تناسب جالبی بودجود آورده بود. حداقل رنگ کبودیهایی که روی گردنم بوجود اومده بودن، خوشگل بود. از اتاقم ویلنم رو آوردم. ساز و آرشهمو از کیف درآوردم و کلیفُن رو روی آرشه کشیدم. داشت با تعجب به کلیفن کشیدن من نگاه میکرد. مطمئن بودم اگه شقایق بفهمه برای یاشار ویلن زدم، با طعنهی سِرِناد زدن برای یاشار، یا با تلفظ ایتالیایی سِرِناتِهی خودش، مدتها دهنم رو سرویس میکنه. مهم نیست، یاشار اینجاست و دوباره وقت هنرنماییه. بخشی از قطعه چهارفصل ویوالدی توی گام جی مینور رو برای خودنمایی هر چه بیشتر با سازم، انتخاب کرده بودم؛ بالاخره اونموقع حدود یازده سالی میشد که ویلن میزدم. آرشه رو روی ساز گذاشتم و شروع کردم به نواختن…...سروش آرشه میکشید و یاشار غرق تماشای او شده بود. آرام آرشه میکشید، سیم می جیغ میکشید، سیم لا میگریست. جابهجایی انگشتهایش بین پوزهای دو و سه از جلوههای بصری نواختنش بود. به میانههای قطعه که رسید اِسپیکاتو آرشه کشید و از پرشهایش روی سیمها، پرشی از جنس فلشبَک به یازده سال قبل، یعنی یازده سالگیِ سروش، مهیا شد.…بهارِ یازده سالگیِ او بود. در آستانهی اتمام دوران دبستان بود و چند ماهی میشد که یادگیریِ نواختن ویلن را شروع کرده بود. استاد ویلنش مرد نسبتا جوان و لاغری با موهای بلند بود که اکثر اوقات آنها را دماسبی میبست. در عالم بچگی دوست داشت که خودش را شبیه استاد ویلنش کند، میخواست موهایش را بلند کند اما والدینِ مخالفش، دست به دامان استادش شدند و سروش هم حرف او را که حکم آیهی نازل برایش داشت، به گوشِ جان خرید و فکر بلند کردن موهایش را از سرش انداخت.میانهی بهار بود، هوا گرمتر از روزهای قبل بود و سروشِ یازده ساله با تیشرت سرخی بر تن، زنگِ درِ خانهی آقای مینویی را زد.-کیه؟+سروشم، برای کلاس ویلن اومدم.-بیا تو سروش جان.در باز شد و داخل خانه آمد و پس از رد کردن حیاط خانهی آقای مینویی به خانهی قدیمی دوطبقهی در انتهای حیاط رسید. از پلههای ایوان بالا رفت و جلوی در ورودی خانه رسید. آقای مینویی معمولا جلوی در ورودی به استقبالش میآمد. پس از اینکه چند دقیقه صبر کرد و از آمدن آقای مینویی ناامید شد، در را باز کرد و وارد شد و در همین حین سلام بلندی کرد. جوابی نشنید. باز هم منتظر ماند و وقتی پاسخی بهتر از سکوت پیدا نکرد، آرام به سمت اتاق درس همیشگی حرکت کرد و روی صندلی همیشگی نشست و مثل همیشه ساز و دفترش را درآورد و آمادهی شروع درس امروز شد. همه چیز مثل همیشه بود اما هنوز از آقای مینویی خبری نبود. بعد از چند دقیقه آقای مینویی وارد شد، موهایش را باز کرده و روی شانههایش ریخته بود. بوی شامپوی نارگیلیاش از همان لحظهی ورودش مشام سروش را پر کرده بود. از خیسی موهایش معلوم بود تازه از حمام بیرون آمده.-سلام سروش جان.+سلام آقای مینویی، ببخشید بدون اجازه اومدم اینجا.-نه عزیزم مشکلی نیست، بیا تمرین این جلسه رو شروع کنیم.تیشرت قرمز سروش چشم مینویی را گرفته بود، اندام لاغر و سبزهی او با رنگِ قرمز خونمانند تیشرتش، تعارض جالبی را بوجود آورده بود. تمرین و تدریس شروع شده بود. سروش مشغول تمرین قطعهای بود که مینویی به او گفته بود، مینویی کنار سروش آمده بود و قصد داشت نحوهی گذاشتن درست انگشت برای نت دو بِمُل را به او نشان دهد؛ دستانِ لطیف او را بیشتر از حدی که برای نشان دادن جای درست نیاز بود، لمس میکرد، حتی گاهی دستهایش رو نوازشگونه لمس میکرد. سروش بیاختیار از لمس شدن، توسط مینویی خوشش میآمد. هنوز هم همه چیز مثل همیشه بود. حالا مینویی پشت سروش ایستاده بود و دستش را روی دستی که سروش با آن سازش را نگه داشته و انگشتگذاری میکرد، به سمت آرنج حرکت میداد، به بهانهی اینکه زاویهی دست او را درست کند. تمام حرکاتش نوازشگونه و بانجابت بود، یک پدوفیلیِ با احساس و نجیب! سروش همچنان از حرکات آرام مینویی روی دستانش لذت میبرد. مینویی جلوتر میرفت. به آستین تیشرت قرمز سروش رسیده بود. اینبار دیگر بهانهی اصلاح چیزی را برای حضور دستش در آن ناحیه نداشت. به سروش نگاه کرد که پشت به مینویی، پشتکرده و غافل به دنیا، قطعهای که به او گفته بود را میزند؛ قطعهی غمگینی بود انگار موسیقیِ متنِ تراژدی، از پیش نواخته میشود. دستش را آرام از آستین سروش رد کرد و به بدن کودکانهی او رساند. با همان دستش بدن سروش که عاری از حتی یکدانه موی زائد بود را لمس میکرد. دست دیگرش را به سمت شلوار خودش برد و در شلوارِ راحتیش فرو کرد و مشغول مالیدن کیرش که حالا احتمالا کاملا راست شده بود، شد. دستانش را از روزنهی آستین تیشرت قرمز، روی بدن سروش حرکت میداد. سروش همچنان لذت میبرد و همه چیز عادی بود. اشکهایی که میریخت احتمالا شوقی بودند، از نجابت این انسان پدوفیلی خوشصفت! مینویی صورت سروش رو نمیدید؛ یعنی اصلا به صورتش نگاه نمیکرد؛ یعنی اصلا سروش پشتش به او بود و نمیتوانست یا نمیخواست صورتش را ببیند. دستش را از آستین تیشرت قرمز سروش در آورد و تیشرتش را بالا داد تا بهتر بتواند بدن سبزهی او را لمس کند. با پایش آرام به کمر سروش ضربه زد، به نشانهی اینکه باید بلند شود. سروش مطیعانه بلند شد. مظلومتر از این بود که بخواهد مقاوت کنم. هنوز پشتش به مینویی بود. مینویی با همان دست دیگرش شلوار و شرت خودش را کمی پایین کشید تا بتواند کیرش را از شرتش درآورد، همزمان شلوارِ سروش را باز کرد و آن را کمی پایین کشید. سروش همچنان در حال نواختن بود، قطعه غمگینانهتر با اجرای سروش به گوش میرسید. سمفونی اشک و سازش فضا را غمگینانهتر کرده بود تا مینویی نهایت لذت را ببرد. کیر خیس مینویی با بالای کمرِ سروش، درست کمی پایینتر از تیشرت بالا رفتهاش، برخورد میکرد. خیسیِ لزجگونهی مشمئزکنندهی کیر مینویی اشکهای سروش را حتی بیشتر شدت میبخشید و موسیقی را هم غمگینانهتر کرده بود. مینویی با دو دستش شلوار سروش را تا زانو پایین کشید و آنقدر خم شد تا بالاخره کیرش به کون سروش رسید و شروع کرد به مالیدن کیرش به کون سروش. سروش همچنان اشک میریخت و لذت میبرد و همه چیز عادی بود و کماکان مینواخت. مینویی، کیرش را بین پاهای سروش قرار داد و خودش را عقب جلو میکرد. خیسی بین پاهای سروش تنفر را از خودش در خودش برمیانگیخت. آنقدر عقب جلو کرد که بالاخره دست کشید و سروش هم از نواختن دست کشید. مینویی شلوارش را بالا کشید و از اتاق بیرون رفت. سروش احساس کثیفیای میکرد که می دانست با هیچ طهارتی پاک نخواهد شد. مینویی هیچوقت متوجه اشکهایی که سروش ریخت نشد و آنها را ندید، چرا که همه چیز عادی بود. احتمالا هیچوقت هم دوباره حاضر نمیشد به سروش درس دهد، حتی اگر خود سروش باز هم به سراغش میرفت. سروش سازش را جمع کرد و از خانهی مینویی خارج شد، با تنفسِ هوای تازه حالت تهوع پیدا کرد و گوشهی حیاط ایستاد تا استفراغ کند اما معدهاش هم حتی دوست داشت او را عذاب دهد. در خیابان که به سمت خانه برمیگشت، لزجی بین پاهایش همچنان حالت تهوع را در او ثابت نگه داشته بود. در عالم بچگی می دانست کاری اشتباه انجام داده است. میدانست نباید این موضوع را به کسی بگوید. اما نمیدانست از چه چیزی بیشتر باید ناراحت باشد. از اتفاقی که افتاده؟ از لزجی بین پاهایش؟ یا از اینکه از لمسشدن توسط مینویی لذت میبرده؟ نمیدانست از خودش بیشتر متنفر باشد یا از مینویی....همیشه وقت ویلنزدن چشمهام رو میبندم. امکان نداره در جریان این بسته بودن چشمهام، چهرهی مینویی از جلوم نگذره. فلشبکهای یازده سالگی و ترامای کودکیم، همیشه باهام هست و میمونه. قطعه رو تموم کردم و چشمهام رو باز کردم. به یاشار نگاه کردم که با تعجب بهم نگاه میکرد.-مثل اینکه لخت هم میشه خوب ساز زد!+پس چی فکر کردی؟یاشار خندید و به سمتم اومد. ویلنم رو در قابش گذاشتم و بلند شدم و به یاشار که جلوم ایستاده بود گفتم:+خب بریم حموم.-بریم گاوچرون!در همون حین بوسهای به پیشونیم زد. انگار میدونست با نواختن سازم، چه برزخی رو تجربه کردم. بوسهاش تلاشی برای برگردوندن من از کما بود.وارد حموم شدیم. دوتایی زیر دوش ایستاده بودیم. شیر رو باز کردم و آب روی سرهامون جاری شد. مشغول بوسیدن هم زیر دوش بودیم و گاهی که دیگه از اومدن آب توی دهنمون نفس کم میآوردیم، فقط هم رو نگاه میکردیم. گفت:+بذار بشورمتچیزی نگفتم و یاشار دستش رو دراز کرد و شامپویی که نمیدیدم چیه برداشت و نگاهش کرد و فهمید شامپوی اشتباهیه و یه گزینهی دیگه انتخاب کرد و این دفعه احتمالا شامپوی درستی رو انتخب کرده بود. بعد از زدن شامپو به دستش و کنار زدنِ من از زیر دوش، شروع کردن به شستن سَرِ من. بعد اینکه شامپو زدن به سرم تموم شد، منو کشید زیر دوش و من هم چشمهامو بسته بودم و اون سرم رو میشست. سرم رو در جریان شست و شو پایین انداخته بودم. چشمهامو که باز کردم اولین چیزی که دیدم کیرش بود که نیمهراست شده بود. دستم رو بردم سمت کیرش و تو دستهام گرفتمش. سرم رو بالا بردم و نگاهش کردم. داشت با شیطنت نگاهم میکرد. کیرش رو میمالیدم و اون هم با دستش کیر من رو گرفت. اون هم شروع کرده بود به مالیدن کیر من. با همون نگاه شیطنتآمیزش صورتشو به صورتم نزدیک کرد. لبهامو با دندون گرفت و مثلا داشت میبوسیدم. این دفعه با چاشنی گاز گرفتن بیشتری میبوسیدم. بزرگ شدن کیر اون تو دستم و همزمان کیر خودم رو حس میکردم. هلش دادم و چسبوندمش به دیوار و جلوش زانو شدم. آب روی کمرم میریخت و باسنم رو قلقلک میداد. کیرش که کامل راست شده بود رو تو دستم گرفتم و سرم رو بردم زیر کیرش و بهش نگاه کردم و اون هم داشت منو نگاه میکرد. با دستهام کیرش رو میمالیدم و همزمان که نگاهش میکردم و زبونم رو روی تخمهاش میکشیدم. اون هم نگاهم میکرد و میتونستم تو چشمهاش لذت رو ببینم که حالا از هر چیزی واضحتر بود. اونقدر تخمهاشو لیسیدم که دیگه طاقت نیاورد و بهنشونهی تنبیه و اعتراض، سرم رو بین دستهاش قرار داد که بتونه کنترلم کنه. دستهاشو با خشونت پس زدم. به لیسیدن تخمهاش و مالیدن کیرش ادامه دادم. یاشار دیگه صدای آههاش، حتی با اینکه کنترلشون میکرد، بلند شده بود. من بالاخره از لیسیدن تخمهاش دست کشیدم. کیرش رو آوردم جلوی صورتم و زبونم رو دور سر کیرش کشیدم. با این کارم آه بلندی کشید و منو بلند کرد و با برگردون زیر دوش، مشغول بوسیدنم شد.آب روی ما میریخت و لبهامون یکی شده بود و انگار لحظه در همون فشارِ آب غرق شد…این داستان ادامه دارد…تعریف اجمالی برخی اصطلاحات تخصصی استفاده شده.آرشه: وسیلهای است که از آن برای نواختن سازهای زهی استفاده میشود.کلیفُن: جسم سخت و زرد رنگی است که برای زبر کردن آرشه سازها از آن استفاده میشود.اسپیکاتو: اسپیکاتو یا آرشه پروازی در اصطلاح به معنی جدا از هم است. نوعی آرشه کشی پرشی که آرشه از سیم کنده می شود.سِرِناد(سِرِناتِه): آهنگی در خوشامدگویی معشوق است.نکته۱: اول از همه، خیلی ممنون که داستان رو خوندین، برای هر غلط نگارشی، گرامری، معنایی یا هر سهلانگاریای که احیاناً در نوشته بود عذرخواهی میکنم.نکته۲: تا جایی که میتوانستم سعی کردم قسمت اروتیک و مربوط به سکسِ داستان، پررنگ و بولد باشه اما برای پیش بردن داستان لازمه که به موارد دیگه هم بپردازم و برای این موضوع عذرخواهی میکنم.نکته۳: اگر نظر، انتقاد، پیشنهاد یا هر کامنتی داشتید، خیلی خوشحال میشم که باهام در میون بگذارید.میمِنوشته: Mime
52