با عرض سلام به همه دوستان شهوانی عزیزاین داستان کاملا واقعیه و هیچ دروغی توش نیست. خوشحال میشم نظراتتون رو ببینماین داستان درباره سکس من و دختر عمم هست. اسم ها طبق معمول مستعارهمن فرهان در حال حاضر ۱۷ ساله هستم. با قد ۱۷۱ و وزن ۵۹(خیلی لاغرم) و در تبریز زندگی میکنم. دختر عمم(مهدیه) از خودم۴ سال بزرگتره و الان ۲۱ سالشه وزنشو دقیق نمیدونم ولی مطمئنم که از ۶۰ بیشتره؛ خیلی خیلی خوشگله و بدن سکسی و رون های گوشتی با یه باسن متوسط ولی سکسی. ولی به نظر من بهترین اندامش سینههاشه که آدمو دیوونه میکنه. البته من از سایز سینه و از این چیزا سر در نمیارم واسه همین نمیدونم سایزش چقدره ولی بزرگ بود. از ۱۵ سالگی شوهرش دادن و عقد کردن. البته ۳ سال نامزد موندن و ۳ سال پیش (۱۳۹۷) عروسی گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون.من خیلی تو کفش بودم بخاطر اندامش و البته صورتش هم خیلی جذاب بود ولی چون دیگه ازدواج کرده بود دیگه کاری نمیتونستم بکنم. البته قبل از اونم کاری نمیتونستم بکنم چون واقعا خانواده های خیلی حساسی داریم که بیشتر خانواده های ایرانی اونجورین.منم که چیزی نمیتونستم بگم به دختره چون هم ازم بزرگ بود و هم اینکه میترسیدم به کسی بگه.ما تبریز زندگی میکنیم ولی اصلیتمون برمیگرده به یکی از روستا های نزدیک خود تبریز. تقریبا روستامون با مرکز شهر حدود ۲۵ کیلومتر فاصله داشت که فاصله خیلی دوری نیست. ما خیلی به روستامون میرفتیم چون بیشتر فامیلا اونجا بودن. مهدیه اینا هم چند سال اونجا زندگی کردن ولی بعدش رفتن تهران. شوهر مهدیه هم اهل روستامونه و اونجا همو دیدن و خواستگاری و ازدواج و از این چیزا. بعد از ازدواجم شوهرش دستشو گرفت و برد تهران چون کارشم اونجا بود. کارش مثل اکثر تبریزی های مقیم تهران ساندویچی بود ولی پول خوبی داشت.خلاصه یک سال از ازدواجشون گذشت و پاییز ۹۸ پسرشون به دنیا اومد. منم خب خوشحال بودم. پسر خوشگلی بود.خب بریم سر اصل داستان که تابستون ۹۹ رخ داد یعنی حدود ۱۰ ماه پیش. شوهرش آورد اونا گذاشت خونه پدربزرگ پدریم و خودش برگشت تهران سرکار. تبریز خونه نداشتن و باید میرفتن روستا. روستای ما هم پر جمعیته و حال و هوای خوبی داره. سهتا عمه دارم که ازدواج نکردن و تو خونه پدربزرگم هستن. یه روز تصمیم گرفتن که همگی بیان شهر واسه خرید لباس (کار اکثر خانوما😂😂) و چون بجز ما کسی تبریز نبود اومدن خونه ما تا هم یکم اینجا بمونن تا ظهر بشه و هم مامانم رو هم ببرن با خودشون. اونا ۵ نفر بودن: ۳تا عمه و یدونه دختر عمه و همینطور پسر ۷ ماهه.داشتیم ناهار میخوردیم که صدای گریه بچه شروع شد. ناهارو تموم کردیم ولی پسره هنوز داشت گریه میکرد. انقد گریه کرد که پاهاش سیاه شد؛ همه نگران شدن که چی شد. تب هم داشت و استفراغ هم کرد حالش خیلی بد یود. لرزش هم داشت. دیگه وقتش اومده بود که برن ولی اون پسر دیگه حالش خیلی بد بود نمیتونست بره بیرون. هوا هم خیلی گرم بود اگه بیرون میرفت گرما زده میشد حالش بدتر از الان میشد. دیگه عمههام قید رفتنو زدن ولی دختر عمم گفت تورو خدا شما برین بخاطر من نمونین و گفت که امروز شما برین فردا هم دوباره میریم منم میام. حالا با هزار تعارف و خواهش عمه هام قبول کردن. من از اولش قرار نبود برم آخه احتیاجی به من ندارن و از طرفی ۱۶ سالم بود و خجالت میکشیدم با ۵ تا زن برم بیرون. ۳تا عمم با مامانم و داداش کوچولوم رفتن و من موندم با دختر عمم. اصلا به سکس و این چیزا فکر نمیکردم و اصلا یادم نبود.مهدیه خجالت میکشید جلوی اونا باز باشه چون اونا سنشون بیشتر بود(اقوام ترک و آذری دلیل این کارو میدونن)؛ اونا که رفتن زود بلند شد و مانتوشو در آورد گفت آخیش راحت شدم. شلوار مشکی تنگشو که دیدم حشرم زد بالا، کیرم یواش یواش بزرگ شد و دیگه مغزم کار نمیکرد ولی کاری نمیتونستم بکنم خجالت میکشیدم و میترسیدم که به کسی بگه. من روی مبل نشسته بودم داشتم تلویزیون نگا میکردم اونم داشت به بچه رسیدگی میکرد که حالش خوب بشه. چندتا شربت گیاهی بهش داد(مامانا همیشه باید شربت و دارو توی کیفشون باشه چون کار بچه رو نمیشه فهمید)و دماسنجو گذاشت زیر زبونش و گفت که داره تبش کم میشه.پشت به من یکم بهش شیر داد منم خیلی حشری بودم کیرم شق شده بود داشت میترکید و فکر اینکه پستونش اونجاست دیوونم میکرد.خلاصه بهش شیر داد و بچه خوابش برد رفت تو اتاق براش جا انداخت و گذاشت اونجا. خودشم اومد تو هال و دارو ها رو جمع میکرد میذاشت تو کیفش.من عرق کرده بودم داشتم از حشر و هوس میمردم تا حالا اونجوری نشده بودم. اونم که با یه شلوار خیلی تنگ و بلوز تنگ داشت جلوم خودنمایی میکرد. کیرمو اندازه نگرفتم ولی حدس میزنم ۱۶-۱۷ سانت باشه ولی دقیق نمیدونم.انقد رفت و آمد کرد که دیگه حس کردم شرتم خیس شد. اونم که اصلا به این چیزا فکر نمیکرد.۲۰ دقیقه گذشت و اونم با هر رفت و آمدش که میرفت به پسرش سر میزد حشرم بیشتر میشد. وقتی راه میرفت از روی شلوار معلوم بود که کصش بالا پایین میشه.خودتون میدونید که آدم وقتی به اوج حشر برسه دیگه مغزش کار نمیکنه و هرکاری میخواد انجام بده.یبار دیگه رفت به بچه سر زد و اومد نشست اونور هال. منم دیگه گفتم هر چی میشه، بشه. تلویزیونو خاموش کردم رفتم جلوش نشستم گفتم مهدیه یه چیزی میخوام بهت بگم. گفت بگوگفتم من الان چند سالمه. گفت ۱۶گفتم خب این سن چه دورانیه. یکم مکث کرد و گفت بلوغمنم گفتم تو دوران بلوغ چه اتفاقی میفته. گفت منظورت از این حرفا چیه؛ منم گفتم جوابمو بده بعد منظورمو میگم. گفت خب هورمون ها فعال میشن و انسان تغییر پیدا میکنه و هوس پیدا میکنهمنم گفتم آره راس میگی هوس پیدا میکنه.اونم گفت منظورتو بگوگفتم خب تو خودت میدونی هوس چجوریه، تو هم که جلوم اینجوری میگردی من هوس میکنم و حشرم میزنه بالا. تو هم که خیلی خوشگل و جذابی این حالمو بدتر میکنه. اگه میشه بیا با هم یه کارایی بکنم جون من قبول کن من خیلی حشریم تا حالا طعم سکسو نچشیدم خیلی دوس دارم اون لذتو تجربه کنم نه نیار. اگه هم قبول نمیکنی پس تو رو جون من به هیشکی نگو و مانتو رو بپوش تا بیشتر حشری نشم.خودم خیلی تعجب کردم اینارو چجوری تونستم بگم چون خیلی خجالتی بودم. منتظر جوابش بودم.اصلا هیچی نمیگفت همونجوری نگام میکرد. حدس زدم قبول نمیکنه. پاشد رفت اتاق پیش بچه. فک کردم این حرکتش یعنی قبول نمیکنم. ولی بعدش زود از اتاق اومد بیرون گفت زود باش لباساتو در بیار تا بچه بیدار نشده یه کارایی بکنیم. من هم تعجب کردم هم خوشحال شدم. هنگ کردم نمیدونستم چیکار کنم چون اولین بارم بود. گفت زود باش دیگه. وقتی دید من کاری نمیکنم خودش اومد جلو پیرهنمو در آورد بعدش یه دستی به سینم و شکمم انداخت. اومد پایین و گفت ببینم کیر فرهانم چجوریه. شلوارمو در آورد، از روی شرتم معلوم بود کیرم چقد بزرگه. شرتم رو هم در آورد و گفت وای چه کیر خوشگلی فک نمیکردم اینجوری باشه. قلبم تند تند میزد فشارم رفته بود بالا استرس داشتم عرق کرده بودم. اولین بار بود یکی داشت به کیرم دست میزد. اون حتما با شوهرش خیلی سکس کرده بود و تجربش زیاد بود(البته منم زیاد فیلم دیده بودم و تجربه های حاصل از اونا کمک میکردن تا کم نیارم). کیر منم داغ داغ شده بود. یکم نوازشش داد بعدش سرشو لیس زد و گذاشت تو دهنش. وای چه حالی بود داشتم میمردم. خیلی حرفهای ساک میزد. یکم گذشت و خودم کیرمو درآوردم میخواستم بدنشم ببینم.دیگه ترسم ریخته بود و راحت بودم. البته یکم هنوز استرس داشتم. منو خوابوند و افتاد روم و ازم لب گرفت خیلی لبش خوب بود. منم جامونو عوض کردم و اینبار من افتادم روش. خیلی آروم و با حوصله داشتیم لب همو میخوردیم. من اولین بارم بود و کار خاصی نمیتونستم بکنم فقط لبمو گذاشتم رو لبش و اونکارشو بلد بود. گردنشم بوسیدم و دیگه معلوم بود که اونم حشری شده بدنش خیلی گرم شده بود. خودش بلند شد و بلوزش و سوتینشو درآورد. وای خدایا سینه هایی که چند سال بود تو کفش بود الان جلوم بودن و مال من بودن. زود رفتم و نوک سینه هاشو گرفتم و لیس زدم. خیلی بزرگ بودن و نوکش سیخ شده بود. صدای آه و نالش شروع شده بود و خودش میگفت محکمتر لیس بزن. دیگه پر رو تر شده بودم و دستمو بردم سمت شلوارش و از زیر شلوار و شرتش رد کردم و برای اولین بار تو عمرم دستم خورد به کص. وای چقد نرم بود. دیگه آبم داشت میومد ولی هنوز به ارگاسم و ارضا شدن من مونده بود. خیلی ریز آه آه میکرد که منو بیشتر حشری میکرد. گفتم صداتو بلندتر نکن هم همسایه ها میشنون هم بچه بیدار میشه. گفت باشه. پاشدم شلوارشو در آوردم شرتشم در آوردم دیگه از حال رفتم. یه کص خوشگل و بدون هیچ مویی. میخواستم بپرسم که خودش گفت بعد از عروسی رفتم لیزر کردم.خیلی خوشگل و لیز بود. از بالای زانوش شروع کردم به لیس زدن. کیرم داشت میترکید قرمز شده بود. کص اونم قرمز شده بود معلوم بود خیلی حشری شده. لیس زدم و رفتم سراغ کصش. شروع کردم به لیس زدن که اولش یه آه بلند کشید ولی زود دستشو گذاشت جلو دهانش. خواستم دیگه لیس نزنم که خودش سرمو گرفت آورد جلوی کصش یعنی اینکه لیس بزن. کلی لیس زدم. یاد یه فیلمی افتادم و گفتم زبونمو ببرم توی کصش. وقتی اونکارو کردم حشرش به طور وجیهی زد بالا و به زمین چنگ میزد. زبونمو میکردم توش و درمیاوردم و اونم چنگ میزد. یبار زبونمو توش کردم و درآوردم و یه گازی زدم رو کوصش یه آه طولانی ولی آروم کشید و ارضا شد. خدا رو شکر آبش فوران نکرد به بیرون وگرنه باید به فکر تمیز کردن خونه میشدیم. ولو شد رو زمین و گفتم فرهان جون حالا نوبت توئه ارضا بشی. بعد بهم اشاره کرد کرد که از کون بکنمش. ولی من اصلا از کون خوشم نمیومد و حالشو نداشتم. ولی خدایی خیلی کون خوشگلی هم داشت. این موضوع رو بهش گفتم بعدش باشه پس از کص بکن. منم گفتم آخه ممکنه حامله بشی. گفت تو فکر اونجاشو نکن. منم گفتم اوکی.کیرم خودش لیز شده بود. رفتم جلو. قرار بود بهترین لذت عمرم رو تجربه کنم. گذاشتم جلوی کصش و یکم اینور و اونور کردم. اون بازم حشری شده بود و گفت زود باش دیگه بکن تو. منم دلو زدم به دریا و گذاشتم جلوی سوراخش و محکم کردم تو. گفت آرومتر بابا. منم خندیدم و گفتم باشکصش خیلی داغ بود و این منو دیوونهتر میکرد. دیگه یواش یواش شروع کردن به تلمبه زدن و کیرمو کامل بیرون میاوردم و دوباره میکردم تو. دوتاشو پاشو بلند کرد و گذاشت روی شونههام. من داشتم تلمبه میزنم اونم با دستش چوچولشو میمالید.داشت آبم میومد بهش گفتم آبم داره میاد گفت اشکال نداره بریز توش. من گفتم نمیشه یه اتفاقی میفته گفت تو نگران نباش بریز تو. گفت که دو روز دیگه سجاد (شوهرش) میاد و باهاش سکس میکنه که اگه از من حامله بشه معلوم نشه.منم که دیگه به ارگاسم رسیده بودم مغزم کار نمیکرد و به عاقبتش فکر نکردم و قبول کردم. آبم اومد و همشو ریختم تو. اونم انگار آبش اومد چون حسش کردم.ولو شدم کنارش بهم گفت خیلی عالی بودی فک نمیکردم همچین کیری تو فامیل داشته باشیم.کیرمو که دیگه داشت شل میشد بوسید و رفت دستشویی همونجا کصشو شست و اومد بیرون منم مثل اون رفتم و کیرمو شستم و اومدم بیرون.بهم گفت بیا بشین میخوام یه چیزی بهت بگم.گفتم بگوگفت خیلی خوب بودی ممنون که انقد بهم حال دادی سه هفته بود که سکس نداشتم و خیلی حشری بودم. تو خیلی کیر خوبی داری کاراتم خیلی سکسی و حشری کننده بود مطمئنم که زن آیندت خیلی خوشبخت میشه. ولی میخوام که هردومون این روزو فراموش کنیم و دیگه بهش فک نکنیم. من شوهر دارم بچه دارم نمیخوام زندگیم خراب بشه. فقط دیگه حشرم زد بالا و نتونستم خودمو کنترل کنم. البته بخاطر این کارم پشیمون هم نیستم و خیلی حال کردم. ولی لطفا فراموش کن و از این به بعد مث قبلنا عادی باش.منم گفتم که باشه و حق داری و منم نمیخوام زندگی کسیو خراب کنم.هردو لباسامونو پوشیدیم و دیگه عادی شدیم که پاشد میخواست بره پیش پسرش؛ اومد جلو و یکم لب گرفت ازم و گفت اینم به عنوان تشکر ولی دیگه از الان تموم شد.منم یه لبخند کوچولو زدم و سرمو به عنوان تایید تکون دادم.مثل قبلنا عادی شدیم و چند ساعت دیگه مامانم اینا اومدن و ما هم خیلی معمولی حرف میزدیم با هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. البته بعضی وقتا چشم تو چشم میشدیم که یکیمون سرشو مینداخت پایین.بعد از اونم فقط ۳ بار دیدمش که توی جمع بودیم فقط یکم نگا کردیم به هم.خب دوستان خیلی ممنون که داستان رو خوندید امیدوارم که خوشتون اومده باشه. خیلی خیلی معذرت میخوام که طولانی شد ولی خب اگه کمتر میشد نمیتونستم خوب توضیح بدم.با تشکر فراواننوشته: فرهان
144