داستانمو تعریف میکنم به این دلیل که اولا سعی در توصیف دقیق این جزئیات باعث میشه با قدرت خیالم دوباره اون دوران زیبا رو برای خودم بازسازی کنم. دوما در مورد قدرت نویسندگیم نظر بقیه ی دوستان صاحب قلم رو داشته باشم. داستانم جز عوض شدن اسم ها تغییری به خودش ندیده. سال آخر دانشجوییم تصمیم به ازدواج گرفتم. نه اینکه بچه زرنگ باشم و با خودم بگم که بذار توی دانشگاه عشق و حال کنم بعد برم زن بگیرم، یه جورایی فکر کردن به اینکه با هر دختری که دوست میشم همیشه کنارم نیست و این رابطه از خیلی وجوه ناقصه عذابم میداد. طی چندسال دانشجوییم با چند تا از هم دانشگاهی ها دوست شده بودم. اما از اونجایی که یه کم پسر مغروری هستم هیچوقت اصرار به سکس باهاشون نداشتم. اما ماجرایی که میخوام تعریف کنم با مرجان بود اون هم درست شب قبل از عقدم. اون شب توی خونه دانشجوییمون تنها بودم آخر هفته بود دوستام رفته بودن خونشون. با مرجان داشتیم به هم پیام میدادیم که با کمی شیطنت از طرف من موضوع رفت به سمت حرفای سکسی.مرجان نظر دخترای دانشگاه راجع به من چیه؟راستشو بگم؟په نه دروغ بگو.میگن علی زیاد به دخترا توجه نمیکنه ولی یواشکی رو کونشون زوم میکنهمرجان یعنی به نظر تو هم من اینجوری ام؟راستش آره البته اکثر پسرا همینجوری ان، تقصیر دختراس به نظرم.ببین من مال تو رو شاید دید زده باشم ولی بقیه رو نه، قبول ندارم.خیلی پررویی، مثلا من با بقیه فرق دارم؟راستش آرهچه فرقی؟به نظرم خیلی باید خوش فرم و زیبا باشه.چی خوش فرمه؟ آخی خجالت میکشی؟ قربونت برررررمکوووووونت خوش فرمه. حالا خوب شد؟گمشو، خرم نکن.نه جدی میگم، کاش میشد بوش کرد فقط.فقط؟حالا بقیه اش بستگی به کرم تو داره.خب باشه من بخوابم عزیزم شب بخیرشب بخیراز این جا کمی روم نسبت به مرجان بازتر شد و حالا برام سکس با اون دست یافتنی به نظر رسید. من خیلی وقتا جلق میزدم و الانم که متاهلم میزنم اما سوژه هام حتما باید دست یافتنی ها باشن. حالا مرجان به نظر دست یافتنی میرسید رفتم حموم و اون کون گرد و خوش فرمش رو آوردم تو ذهنم، کمی شامپو مالیدم روی کیرم که از قبل شق شده بود. با خیالم لختش کردم و کونشو مثل صورتش کمی سبزه تجسم کردم و آروم دستمو میکشیدم دور کیرم. با خیالم پشت مرجان خودمو لخت کردم و کیرمو آروم گذاشتم لای پاش. همونجور که هردو ایستاده بودیم از پشت گردنش میخوردم و کیرمو رسوندم وسط پاهاش که خیس بود.… تو همین لحظه چون از قبل خیلی تحریک شده بودم به دو دقیقه نرسید که آبم پاشید بیرون. البته بعد اینکه آبم اومد مثل همیشه بعد از ارضا شدن یه حس پشیمونی و ندامتی اومد سراغم. یه حس پوچی و بی ارزشی این مسائل. ازحموم که اومدم دیدم دوباره پیام اومده رو گوشیم. مرجان بود نوشته بودبا ندا و فریده هستم خونه دانشجوییشون. پایه ای بریم بیرونباشه بریمنیم ساعت دیگه میدون شهربانی باشباشه عزیزمسریع آماده شدم و به خودم رسیدم زدم بیرون از خونه. وقتی رسیدم به محل قرار دیدم همون لحظه اونا هم اومدن. سه تا هلو، سه تا خوشگلی که با آرایش و لباس متفاوت بیرون دانشگاه خوشگلتر هم شده بودن. باهاشون دست دادم و حرکت کردیم. دوستاش که هم دانشگاهیمون بودن کمی باهام شوخی کردن و منم جوابشونو دادم. قرار شد بریم لب رودخونه توی یه سفره خونه بشینیم و قلیون سفارش بدیم. توی سفره خونه همش باهشون شوخی میکردم سربه سرشون میذاشتم و کلی خوش گذشت وقتی برمیگشتیم دیدم مرجان تو گوششون یه چیزی گفت بعد یهو گفت علی بیا بریم خونه ی ندا و فریده شون پاسور بازی. منم از خداخواسته گفتم باشه. رفتیم خونشون توی یه جای دنج بود. تا اون موقع به فکر کردن مرجان به این زودی نبودم ولی با این حرکت دیدم دارم نزدیک میشم. رسیدیم خونشون ساعت ۱۲ شب بود. همه جا خلوت . بی دردسر رفتم تو. نشستیم. اونا هر سه تا لباس راحتی یعنی تاپ و شلوارک پوشیدن. کلی کیف کردم وسط سه تا فرشته. بازم موقع بازی کلی باهشون شوخی و خنده کردیم و خوش گذشت. بازیمون که تموم شد خونشون که یه هال و دوتا خواب داشت ندا و فریده رفتن که بخوابن یهو ندا با یه خنده ی مرموزانه همینجوری که میرفت سمت اتاق گفت خوش بگذره. فریده زد زیر خنده ماهم خندیدیم. بعد اینکه اونا رفتن و در اتاقشونو بستن مرجان رفت اون یکی اتاق خواب دوتا جا انداخت گفت نمای بخوابی؟ مثلا خیلی عادی گفتم الان میام هرچند دوس داشتم بپرم برم. رفتم سمت اتاق و درو بستم. مرجان هم خیلی عادی چراغ خوابو روشن گذاشت و گفت شب بخیر و مثلا پشتشو کرد سمت من که بخوابه. منم کنارش دراز کشیدم. چندثانیه که گذشت آروم از پشت رفتم سمت گوشش. یه بوس خیلی ریز از پشت گوشش کردم. بعد پشت گردنشو بوسیدم. مرجان مثلا یعنی اینکه من نمیخوام، گفت علی بخواب زشته. گفتم چی زشته عزیزم دوتا گوله ی آتیش که اینارو نمیشناسه. من دارم میمیرم برات قشنگم. برگشت تو چشام نگاه کرد فکر کردم میخواد چیزی بگه اما… لباش آروم آورد جلو. لبامون رفت روی هم. چندبار لبشو بوسیدم بعد یهو مثل برق گرفته ها محکم لبمو کرد تو دهنش منم با ولع لبشو لیس میزدم و میخوردم. بعد اومد روم شروع کرد به لیسیدنم از لاله ی گوشم شروع کرد اونقدر حرفه ای همه جامو لیس زد که داشتم از شهوت میترکیدم. همونجوری که روم بود برگشت و سرشو برد سمت کیرم. شورتم و شلوارمو کشید پایین.همینکه دیدم داره ساک میزنه از موقعیت استفاده کردم و منم شلوارکشو دادم پایین و کسش که جلو صورتم بود رو لیس زدم. دهنمو که چسبوندم لای کسش تازه فهمیدم کسش غرق آب شده بود. اما ادامه دادم به یه دقیقه هم نرسید که لیسیدمش دیدم یواش ناله کرد و لرزید و ارضا شد ولی چند ثانیه بعد به ساک زدن ادامه داد اینبار آب من پاشید بیرون. همه جا شد آب کیر. اومد یواش زد تو سرم و گفت خونه مردمو به گند کشیدی. دستمال برداشت و تمیزشون کرد. یه کم دراز کشیدیم ولی این آتیش تمومی نداشت. دوباره لب تو لب شدیم. اینبار با احساس تر و آروم تر لب گرفتیم. لبش خیلی خوشمزه بود. گفتم قربون لبای خوش عطرت. گفت لبای تو هم خوشمزه است عزیزم. بعد از کمی وررفتن رفتم سراغ سینه هاش. سینه هاش از اونجایی که خودش لاغربود کمی کوچیک بودن.اما من بلد بودم چطوری ازشون استفاده کنم. زبونمو آروم از نافش بردم سمت بالا. بردم دور گردی قهوه ای سینه اش. چندبار آروم زبونمو دورش چرخوندم بعد آروم زبونمو گذاشتم نوک سینه اش و لیس زدم دیدم نفسش بلند شد و ناله اش شروع شد. خوب که دیوونه شد کیرمو گذاشتم لای پاش جلوی کسش. خیسی کسش رو با کیرم احساس کردم. داشتم براش دیوونه میشدم. آروم در گوشش گفتم-عزیزم بذارم توش؟-علی دیوونه ای؟ من دخترم هنوز.جدی میگی؟آره دیوونه . اگه اوپن بودم که تا حالا قورتت داده بودم.این جمله اش خیلی حالمو گرفت ولی نمیدونم چرا همیشه یادم میمونه.گفتم پس من چکار کنم؟ گفت عزیزم پشت میکنم بذار لای پام.گفتم پس بذار از کون بکنم گفت نه بابا کیرت خیلی کلفته اگه بذاری پشتم میمیرم از درد.مجبور شدم بذارم لای پاش. از بس لای پاش خیس و لزج بود از آب کسش که وقتی کیرمو گذاشتم یه لحظه خیال کردم رفته داخل کسش. چندبار تلمبه میزدم و بعد میکشیدم بیرون تا زود آبم نیاد. تو همین فاصله کونشو بوس میکردم و بو میکشیدم. خیلی ناز و قشنگ بود. همونجور که توی خیالم باهاش جلق زده بودم. چندبار که اینکارو تکرار کردم اینبار آبم اومد و کشیدم بیرون تو دستم خالی کردم. مرجان گفت آفرین داری پیشرفت میکنیا. بعد هردو خندیدیم. و با دستمال دستمو پاک کردم. همو بغل کردیم و خوابیدیم. صبح بیدار شدم همو بوسیدیم و زدم بیرون. رفتم و این رفتنم خداحافظی با دنیای مجردی بود. من تو اوج خداحافظی کردم. چون بعدش رفتم خونه و رفتیم قرار عقد رو گذاشتیم و به دنیای متاهلی وارد شدم.نوشته: علی ساروی
96